[ لآژِوردی ]


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: не указана


تبلیغات 👈 @mr_mim3

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


ما ايرانيها تفاوت چندانی با شما اروپائيان نداريم.
اگر زنان ما چادر بر سر می كنند، شما هم زنان كاتوليك روسری بر سر داريد.

اگر مردان ما چند زن داشته باشند
شما هم زنانی داريد كه به آنها رفيقه و معشوقه می گوييد.
اگر شما خود را برتر مي دانيد، ما هيچ عقده ای نخواهيم داشت. ما هرگز فراموش نمی كنيم كه آنچه شما امروز می دانيد چيزی است كه ما سه هزار سال پيش به شما آموخته ايم!

مصاحبه محمدرضاشاه در اکتبر 1973 با روزنامه نگار ایتالیایی اوریانا فلاچی_مصاحبه ای که بازتاب گسترده ای در اروپا و آمریکا داشت و خشم اروپاییان را بر انگیخت.

@lazhevrdi


یه عده هم هستن که ازت متنفرن
و این تنفر به خاطر این نیست
که تو کاری کردی
تنفر دارن چون تمام کارایی که اونا آرزوش رو دارن
تو داری انجام میدی!


@lazhevrdi


در خانه ما بوسیدن (من) خیلی رسم بود. کودکی به کنار، در دوران نوجوانی نحسم، وقتی با همه جهان دعوایم بود بخاطر غلیان هورمونهای تازه و سرکش، یا در اوج جوانی وقتی فرت و فرت و با دست خودم گند میزدم به سرنوشتم، باز مرا زیاد و بدون دلیل خاص تولد و عید می بوسیدند و بهم اطمینان می دادند آخر دنیا نرسیده.

در خانه ما بوسه و آغوش مخصوص نوزادان و بچه های تپلی شیرین نبود. حتی دیده بودم مادرم تاکید میکند مثلا به خاله ام: قد بچه ات دو برابر توست؟ خب باشد، مثل کودکیش باید فشارش بدهی و ببوسیش....

چرا واقعا تاکید می‌کرد؟ فکر میکنم چون یک شرم ذاتی در خانواده‌ اش جاری بود برای لمس. به دلیل فضای بسیار جدی کودکیهاشان، بچه های آن نسل که بعد می بالیدند، با فضای بدنهای هم بیگانه بودند

علیرغم عشقی بسیار درونی که بینشان جاری بود/هست، اینطور نبود که بخواهند با آغوش مکرر و بوسه به هم نشان بدهند: «برای من خیلی عزیزی».
این شد که تعمدا در خانه ما چرخه معیوب را شکستند.


چند روز پیش پدرم یکهو نوشت: «دختر؟ من عاشقتم، میدانی که از اول دو نفری عاشقت بودیم، بعد او الان من دارم ادامه اش میدهم»


علیرغم اختلافات زیادی که با طرز فکر و سلوک هم داریم، چنین جمله ای بی مناسبت، برای من مثل چند گالن محرک نیروزا عمل کرد، روز کدری را که داشتم شست و برد. احساس قدرت کردم و هر چه دوست‌نداشتنی از هفته پیشش توی خاطرم آماس کرده بود، انگار حل شد و رفت هوا.

فکر میکنم آنچه تضمین سلامت روان یک انسان بزرگسال است، صرفا و حقیقتا ریشه دارد در کودکی. کودکی خراب باشد، واقعا ترمیم صد در صدی را امکان پذیر نمیدانم (تجربه شخصی من است، آمار طبعا ندارم).


من می‌دانم که قرار نیست ما بی نقص و متعالی و مقدس باشیم. قرار نیست قدیس و بی خطا کنش داشته باشیم در جهانی که خود به خود اینقدر خشن است.

قرار است ولی بین‌خودمان به خشونت کلام و عمل دامن نزنیم (بپرسی از من اصلا کجا چنین قراری گذاشته اند؟

میگویم که طبعا جایی قانونی در اینباره ننوشته اند، ولی اگر اخلاق معاشرت غیر این حکم دهد، ختم میشود به همین جایی که ایستاده ایم و جای خوبی نیست).

من فکر میکنم قرار است که بلوغ بدن، روزی با بلوغ فکر همپوشانی کنند بالاخره. انتظار ندارم که خیلی زود ولی مثلا دیگر در دهه چهل یا پنجاه بالاخره بالغ باشیم.

و اغلب اینجور نیست. و چرا اینجور نیست؟ چرا کنترل خشونت بین دو کشور یا دو نژاد یا دو گروه ممکن نیست؟

چرا مقدور نیست انسان بلد باشد تحت هر حالی درست و نادرست را ببیند و با سر بلند مسئولیت فعل خودش را بپذیرد بی ترس اینکه اگر چنین کند بقیه مبادا دوستش نداشته باشند.‌

این ترس خیلی چیز بدی است. خودش موجب توحش بیشتر است.

اگر والد باشی و کودکت را «درست» دوست نداشته باشی، او همچنان تو را دوستت دارد ولی دیگر خودش را دوست ندارد.

بعدتر که خودش آمد پشت سکان، همیشه ترس دارد. از ترس دوست نداشته شدن، فرار به جلو میکند، حمله میکند و چنگ میزند و میخراشد و چاقو در زخم می چرخاند و زیر هر باروت خشکی آتش روشن می کند، خانواده یا شهر یا کشور، می شود میدان جنگ و عالمی گرفتارش.

نمیدانم این باور من چقدر درست است ولی اینجور فکر میکنم که اگر این آدم بزرگهای قرن حاضر، همه کودکی های امن درستی داشتند، چنین جهان پر آشوب بلاخیزی نداشتیم.

خلاصه که اگر برای مای بزرگسال دیر شده، برای بعدی ها هنوز وقت هست.

بروز عشق هم به معنی رنج زدایی از آدمها نیست. من مخالفم که کودک توی حباب باشد، فکر کند شاد بودن هدف زندگی است و باقی جهان بابت این شادی بهش بدهکارند.

بروز عشق نه به این معنی که کودک و نوجوان آدم معنای «نیست و نمیشود و امکان ندارد» را نفهمد.

اتفاقا که ریختن امکانات از چیزها و اشیاء روی سر بچه ها و دائما اجابت کردن خواسته هایشان بدترین خیانت است که آدم در حق فرزندش روا داشته باشد.


اینکه یک انسان کوچکی بین «نمی شود و با این حال من دوستت دارم»، نتواند تمیز بدهد؛ بهش یاد ندهند که توجه به خواسته ها با اجابت صد در صدی شان فرق دارد، اینکه از طرد شدن نترسد و مهارت بروز موافقت و مخالفت را بیاموزد، اینکه بداند وقت نه شنید همچنان عزیز و محترم است و سزاوار بوسه و آغوش امن، و همچنان همه جهان قرار نیست در خدمت طاعتش باشند، همه اینها از یک کودک نو با لوح سپید، یک آدم بزرگ درست می سازد.

و خب این ساختن، خیلی خیلی خیلی کار سختی است.

@lazhevrdi


حکایت کنند مرد عیالواری به خاطر نداری سه شب "گرسنه" سر بر بالین گذاشت.

همسرش او را تحریک کرد به دریا برود،
شاید "خداوند" چیزی "نصیبش" گرداند.

مرد "تور ماهیگیری" را برداشت و به دریا زد تا نزدیکی غروب تور را به "دریا" می انداخت و جمع میکرد ولی چیزی به تورش نیفتاد.

قبل از بازگشت به خانه برای آخرین بار تورش را جمع کرد و یک "ماهی خیلی بزرگ" به تورش افتاد.
او خیلی "خوشحال" شد و تمام رنجهای آن روز را از یاد برد.

او زن وفرزندش را تصور میکرد که چگونه از دیدن این ماهی بزرگ "غافلگیر" می شوند؟!

همانطور که در سبزه زارهای خیالش گشت و گذار می کرد، "پادشاهی" نیز در همان حوالی "مشغول گردش" بود.

"پادشاه رشته ی خیالش را پاره کرد و پرسید در دستت چیست؟"

او به پادشاه گفت که "خداوند" این ماهی را به "تورم انداخته" است...

پادشاه آن ماهی را "به زور" از او گرفت و در مقابل هیچ چیز به او نداد و حتی از او تشکر هم نکرد.
او "سرافکنده" به خانه بازگشت چشمانش پر از اشک و زبانش بند آمده بود.

پادشاه با "غرور" تمام به کاخ بازگشت و جلو "ملکه" خود میبالید که چنین صیدی نموده است.
همانطور که ماهی را به ملکه نشان میداد، "خاری به انگشتش" فرو رفت، درد شدیدی در دستش احساس کرد سپس دستش ورم کرد و از شدت درد نمیتوانست بخوابد...

پزشکان کاخ جمع شدند و "قطع انگشت" پادشاه پیشنهاد نمودند، پادشاه موافقت نکرد و درد تمام دست تا مچ و سپس تا بازو را فرا گرفت و "چند روز" به همین منوال سپری گشت.

پزشکان قطع دست از بازو را پیشنهاد کردند و پادشاه بعداز "ازدیاد درد" موافقت کرد.
وقتی دستش را بریدند از نظر جسمی "احساس آرامش" کرد ولی بیماری دیگری به جانش افتاد...

پادشاه مبتلا به "بیماری روانی" شده بود و مستشارانش گفتند که او به کسی "ظلمی" نموده است که این چنین گرفتار شده است.

پادشاه بلافاصله به "یاد مرد ماهیگیر" افتاد و دستور داد هر چه زودتر نزدش بیاورند.
بعد از جستجو در شهر "ماهیگیر فقیر" را پیدا کردند و او با "لباس کهنه و قیافه ی شکسته" بر پادشاه وارد شد.

پادشاه به او گفت:
-آیا مرا میشناسی...!؟
-آری تو همان کسی هستی که آن ماهی بزرگ از من گرفتی.
-میخواهم مرا "حلال کنی."
-تو را حلال کردم.
-می خواهم بدانم بدون هیچ واهمه ای به من بگویی که وقتی ماهی را از تو گرفتم؛ "چه گفتی؟!"

گفت؛
به آسمان نگاه کردم و گفتم:

* پروردگارا!
او قدرتش را به من نشان داد،
تو هم قدرتت را به او نشان بده!

@lazhevrdi


‏نروژ یه صندوق بازنشستگی داره که نوعی صندوق ثروت ملیه و برای ذخیره کردن مازاد درآمد نفتی درست شد. الان داراییش به ۱/۶ تریلیون دلار رسیده، یعنی بیش از ۱۰ برابر رقم گزارش شده برای صندوق ثروت ملی ‎#ایران!

پ.ن: ‎#نروژ حتی جزء ۱۰ تولیدکننده اصلی ‎#نفت هم نیست! [و فقط 6 میلیون جمعیت دارد!]




@lazhevrdi


این قانون برای ایران ننگ است


دکتر امین تویسرکانی قاضی دادگستری:


قانون حجاب و عفاف را خواندم و در بهت فرو رفتم از این حجم نادانی و قانون­‌نویسی دم­‌دستی و لجاجت و هزار کلمه دیگر که از بیان معذورم. از میان صدها انتقادی که به اساس و جزئیات این قانون وارد است، فقط می­‌خواهم از یک نکته بگویم که بیش­‌ازهمه غمگین، یا بهتر بگویم، خشمگینم کرد. در این قانون دوازده مرتبه «ممنوعیت خروج از کشور» به عنوان مجازات تعیین شده است. «مجازات» ممنوعیت از خروج از کشور؟! درست می­‌خوانم؟

در قوانین ایران بی­‌سابقه است که ممنوعیت خروج از کشور یک «کیفر» باشد. تا کنون در قوانین ممنوعیت خروج از کشور یک اقدام مقدماتی برای دستیابی به متهم برای محاکمه یا جلوگیری از فرار متهم بوده که امری قابل­‌پذیرش و در دنیا نیز رایج است، اما مگر می­‌شود ممنوعیت خروج از کشور را یک مجازات بدانیم؟ متأسفانه آری؛ براساس این به اصطلاح قانون، شما مرتکب جرمی می­‌شوید که مجازات آن ممنوعیت خروج از کشور است یا به عبارتی شما مجرمید پس مستحق زندگی اجباری در ایران هستید!

آقا و خانم نماینده، آیا زندگی در ایران مجازات است؟ زندگی در ایران، سرزمین مادری­‌مان، هم­‌ردیف زندان و جزای نقدی و شلاق و تبعید و اعدام است؟ آیا شما این­‌قدر از ایران بی­‌زارید که زندگی بین خلیج فارس تا دریای خزر را یک نوع کیفر می­‌دانید؟

من از آن وطن­‌پرستانی نیستم که بگویم ایران بهشت است و غیر آن جهنم، ولی من ایران را دوست دارم، دوست­‌داشتنی از جنس خاطره، از جنس چغازنبیل و گنبد سلطانیه، با طعم گز و قطاب و نان­‌برنجی، با رنگ عکس­‌های سیاه­‌وسفید خرمشهر و آبی فیروزه­‌ای میدان نقش­‌جهان؛ ولی حالا شما اسم این دوست‌داشتن را گذاشته­‌اید مجازات؟ مرا و هم­‌وطنانم را به وطن خودمان تبعید می­‌کنید؟

امیدوارم و از خدا می­‌خواهم که به عنوان قاضی هیچ­‌گاه مجبور به صدور حکم به استناد این قانون فاجعه­‌بار نباشم، اما به فرض محال و خدایی­‌ناکرده اگر چنین شد، منِ قاضی باید به متهم چنین بگویم: شما را به لحاظ ارتکاب فلان جرم به دو سال زندگی اجباری در ایران، بزرگ­‌ترین میراث مشترک­‌مان، مهد زبان قند و شکر پارسی، محکوم می­‌کنم!

آقایان و خانم­‌های نماینده که مسئولیت تصویب چنین قانون تأسف­‌آوری بر عهده شماست، شاید شما زندگی در ایران برای­‌تان مجازات است، ولی من و خیل بزرگی از ایرانی­‌ها زندگی داخل این مرزها را دوست داریم و با اراده زیستن در این خاک را انتخاب کرده­‌ایم. به ما بسیار برمی­‌خورد و برای­‌مان خفت­‌بار است که زندگی در ایران را که حق و آرزوی ماست، به عنوان مجازات در نظر گرفته‌اید. کاش بفهمید که این قانون برای ایران ننگ است...



پ.ن:
این قانون عدم اجراپذیری داره

مثلا من قانون میذارم که
هرکی توی ذهنش به من فحش داد مجازات شه
قانون هست
ولی اجراپذیر نیست

مثلا از اصول قانون اساسی اصل ۳۱
داشتن مسکن متناسب با نیاز، حق هر فرد و خانواده ایرانی است. دولت موظف است با رعایت اولویت برای آنها که نیازمندترند به خصوص روستانشینان و کارگران زمینه اجرای این اصل را فراهم کند.

قانونه
ولی اجرا شده؟
نه

@lazhevrdi


در برخی سرزمین‌ها مقرر شده که شهروندان حق خروج از کشوری که تصادفاً در آن به دنیا آمده‌اند را ندارند.

این قانون آشکارا به این معناست که این کشور چنان بد است و چنان بد اداره می‌شود که می‌ترسیم با خروج یک نفر، سایرین نیز اینجا را ترک کنند.

کار بهتری می‌توان کرد. چنان کنید که تمام شهروندانتان آرزوی ماندن در کشورشان را داشته باشند و بیگانگان نیز جذب شما شوند.

فرانسوا ولتر_پیش‌داوری

@lazhevrdi


رِد فِلَگ تو رابطه یعنی نشونه‌هایی که می‌گن این رابطه ممکنه سالم نباشه یا آینده خوبی نداشته باشه.

اینا پنج تا از مهم‌ترین رِد فِلَگ‌ها ی رابطه هستن:

1. کنترل‌گر بودن
مثلا طرفت مدام می‌پرسه چرا این لباس رو پوشیدی؟ چرا این دوستتو هنوز می‌بینی؟ یا حتی پسورد گوشی و اینستاتو می‌خواد. این یعنی داره استقلالت رو محدود می‌کنه و بهت اعتماد نداره.

2. دروغ گفتن یا پنهون‌کاری
فرض کن می‌گه “با یکی از بچه‌ها بیرون بودم” ولی بعداً می‌فهمی با کسی دیگه بوده. یا هر بار یه داستان متفاوت از یه موضوع می‌گه. اینا نشون می‌ده شفاف نیست و نمی‌شه بهش اعتماد کرد.

3. بی‌احترامی
مثلا تو بحثا صدای خودش رو بلند می‌کنه، حرفای تو رو نادیده می‌گیره یا تو جمع یه شوخی می‌کنه که کوچیکت کنه. این نشونه‌ای از نبود احترامه، که برای یه رابطه سالم لازمه.

4. بازی دادن احساسی
تصور کن وقتی عصبانی می‌شی، می‌گه “داری زیادی واکنش نشون می‌دی”، یا وقتی ازش چیزی می‌خوای، طوری رفتار می‌کنه که انگار طلبکاری. اینجوری همیشه تو حس گناه و شک نگهت می‌داره.

5. عدم تعهد
مثلاً وقتی در مورد آینده صحبت می‌کنی، می‌گه “فعلاً زندگی رو همینطوری پیش ببریم” یا هیچ‌وقت جایگاهت تو زندگیش مشخص نیست.
این یعنی نمی‌خواد یا نمی‌تونه به یه رابطه جدی فکر کنه.

رابطه سالم یعنی جایی که توش امنیت، اعتماد، و احترام باشه. اگه این نشونه‌ها رو دیدی، بهتره حواست رو بیشتر جمع کنی و حد و مرزات رو مشخص کنی.

@lazhevrdi


زنها چیز زیادی نمی‌خواهند
کسی باشد محکم و با صداقت دوستشان داشته باشد. همین

@lazhevrdi


ما مدرسه نرفته‌ایم!

مدرسه زمانی مدرسه خواهد بود که ما در آن موارد زیر را می‌آموزیم:

مالیات چیست؟
چگونه درآمد داشته باشیم؟
چگونه خرج کردن پول را مدیریت کنیم؟
چگونه کارهای بانکی را انجام دهیم؟
چگونه آشپزی کنیم؟
چگونه تغذیه مناسب داشته باشیم؟

چگونه با «نه شنیدن» کنار بیاییم؟
چگونه «تنهایی» را مدیریت کنیم؟
چگونه خود را دوست داشته باشیم؟
چگونه رابطه‌ای را آغاز کنیم؟

چگونه از روابط مراقبت کنیم؟
چگونه در مصاحبه شغلی شرکت کنیم؟

چگونه برای خرید خانه برنامه‌ریزی کنیم؟
چگونه در شرایط سخت، خود را سرپا نگه داریم؟

با نگاه به آنچه باید می‌آموختیم و مرور آنچه آموختیم، می‌توان گفت: «ما مدرسه نرفته‌ایم!»



@lazhevrdi


«به‌نظرت بزرگ‌ترین راه هدردادن وقت چیه؟» موش کور گفت:
«اینه که خودت رو با بقیه مقایسه کنی.»

پسرک پرسید:
«نصیحت دیگه‌ای هم داری؟»
اسب گفت: «اینکه بقیه چطور باهات رفتار می‌کنن نباید معیار ارزش تو باشه.»

«همیشه یادت باشه که تو ارزش داری، تو مهمی، تو عزیزی، و چیزی رو به دنیا اضافه می‌کنی که هیچ‌کس دیگه‌ای از پسش برنمی‌آد.»

پسرک گفت:
«بعضی وقت‌ها می‌ترسم شماها بفهمین من معمولی‌ام.»
موش کور گفت: «عشق و علاقه نیازی به خاص‌بودن نداره.»

پسرک پرسید:
«اگه قلبمون زخمی شد چی‌کار کنیم؟» «با دوستی و همدردی و زمان باندپیچی‌ش می‌کنیم، تا اینکه دوباره با امید و خوشحالی بیدار بشه.»

پسرک، موش کور، روباه و اسب
چارلی مکسی


@lazhevrdi


از نظر روانشناسی حسادت در خانم ها و به حدی است که اگر از مردی خوششان نیاید و متوجه شوند زن دیگری به آن مرد علاقه مند است، آن مرد برایشان جذابیت پیدا می کند!


@lazhevrdi


این آدم حسابی‌هارو دیدین؟
دارایی‌شون شخصیه و اهل شوعاف نیستن
کاراشون برای تو چشم بقیه کردن نیست
حـرفاشــون سـنده و مسئولیت پذیرن
اهل سرک کشیدن و فضولی نیستن
سرشون به کار خودشون گرمه
سر وقتش خوش اخلاقن و
سر وقتش ســختگیر
رفتارشون متینه.
سعی کنید اینجور آدمی باشید
@lazhevrdi


آزمایش ساده‌ای برای سنجش سن زیستی:
چقدر می‌توانید روی یک پا بایستید؟

براساس پژوهشی که اخیراً توسط کلینیک مایو (Mayo Clinic) منتشر شده
۴۰ نفر شامل ۲۰ فرد بالای ۶۵ سال و ۲۰ فرد جوان‌تر، شرکت کردند.
برای ارزیابی تعادل، شرکت‌کنندگان به مدت ۳۰ ثانیه در شرایط مختلف روی صفحات حس‌گر ایستادند:
ایستادن روی هر دو پا با چشم‌های باز و بسته، و سپس روی پای غالب و پای غیر غالب با چشم‌های باز.

دکتر کِنتون کافمن مدیر آزمایشگاه تحلیل حرکات در کلینیک مِیو و محقق ارشد این پژوهش، می‌گوید:

«تعادل از آن جهت اهمیت دارد که علاوه بر قدرت عضلانی، به ورودی‌های حسی از سیستم بینایی، دستگاه دهلیزی و سیستم حس پیکری نیاز دارد.» به گفته او، کاهش توانایی در حفظ تعادل می‌تواند بیانگر ضعف‌های سیستم‌های حسی و حرکتی بدن باشد که با افزایش سن رخ می‌دهند و فرد را در معرض خطر سقوط قرار می‌دهد.

سقوط‌ها یکی از مهم‌ترین عوامل آسیب‌های جدی در میان افراد مسن به حساب می‌آیند و می‌توانند عواقب جبران‌ناپذیری داشته باشند.


چرا تعادل بر قدرت پاها برتری دارد؟

این تحقیق نشان داد که مدت زمانی که فرد می‌تواند روی یک پا، به‌ویژه پای غیر غالب، تعادل خود را حفظ کند، نشانگری قوی‌تر از سن زیستی اوست تا قدرت عضلات پاها یا الگوی راه‌رفتن.

از دیدگاه محققان، توانایی حفظ تعادل روی پای غیر غالب چالشی جدی برای بدن ایجاد می‌کند، چراکه به هماهنگی بیشتر و به‌کارگیری همزمان چندین سیستم بدن نیاز دارد.

علت و عوارض مشکل پزشکی از چیست؟

طبق آمار مرکز کنترل و پیشگیری از بیماری‌ها ، سقوط یکی از مهم‌ترین دلایل آسیب‌های جدی در افراد بالای ۶۵ سال است و تقریباً یک چهارم از این افراد هر ساله دست‌کم یک بار سقوط را تجربه می‌کنند. این داده‌ها نشان می‌دهد که توانایی حفظ تعادل و کاهش خطر سقوط می‌تواند تأثیر زیادی بر کیفیت زندگی سالمندان داشته باشد.

چگونه می‌توان توانایی تعادل را تقویت کرد؟
دکتر کافمن تأکید دارد که تمرینات ساده تعادل می‌توانند به بهبود و حفظ این توانایی کمک کنند و نیازی به تجهیزات خاصی هم ندارند. او می‌گوید:

«حفظ تعادل چیزی است که اگر از آن استفاده نکنید، به تدریج آن را از دست می‌دهید. اما اگر آن را به کار ببرید و تمرین کنید، آن را نگه خواهید داشت.» تمرینات منظم، حتی ایستادن روی یک پا برای چند ثانیه در روز، می‌توانند عضلات و سیستم‌های حسی را به مرور تقویت کنند و احتمال سقوط را کاهش دهند.

@lazhevrdi


آیا شما به این اندازه پیر هستید؟

»میکاسا«

@lazhevrdi


بهتره با این افراد رابطت رو ادامه ندی:

-  فردی که مبهمه ، چند وقت از رابطتون گذشته اما چیزی درمورد کارش ، خانواده یا محل زندگیش  به تو نگفته

- فردی که مخفیت میکنه ، چند وقت گذشته ولی تورو به هیچکدوم از دوستان یا خانوادش معرفی نکرده

- فردی که تحقیرت میکنه ،همیشه تو مقصری ،باید مدام ازش عذرخواهی کنی و احساسات تو براش اهمیتی نداره‌

- فردی که بی احساسه ، چند وقت گذشته اما هیچوقت بهت ابراز علاقه نکرده و بهت توجهی نشون نمیده
- فردی که برات وقت نمیذاره ، مدام قرار ملاقات هارو کنسل میکنه و طی روز وقتی برای ارتباطتون نداره😔

@lazhevrdi


کاسبان تحریم
کاسبان فیلتر
کاسبان حجاب
کاسبان مسکن
کاسبان خودرو
کاسبان موبایل
کاسبان دارو
کاسبان کوفت
کاسبان زهرمار و…



@lazhevrdi


‏اوج غیبت اونجاست که میگی “برگشششته به من میگههههههه…”


@lazhevrdi


دختر ها رو‌ دچار سندرم دختر خوب نکنید
خوب بودن یه دختر، یه زن، یه مادر به رفتاری که در حق بقیه داره انجام میده نیست.

اینکه بگی وای چه مامان خوبیه تموم وقتش رو برای بچه‌ش گذاشته یعنی خوب بودن اون زن رو فقط در نادیده گرفتن خودش معنا کردید

یه مادر می تونه توی ورزش و کارش موفق باشه و پیشرفت کنه برای خودش و پوست و سلامتش وقت بذاره و همچنان مادر خوبی باشه

mohamad.vzs

@lazhevrdi


یه فامیل مادری داریم که زن و شوهر دختر عمو پسر عمو هستن، دختر بزرگشون رو سال ۶۸ به پسر همسایه که عاشق بهار شده بود شوهر دادن
بهار خیلی زیبا نبود ولی بسیار آروم و ماخود به حیا بود
پسر همسایه اما شر و دعوایی
مادر بهار خیلی دلش را نبود به این ازدواج، اما خب کاری هم نتونست بکنه تا روز عروسی
اون زمان جهاز رو یه روز قبل از مراسم میبردن خونه پدر داماد و یه اتاق واسه عروس دوماد میشد
مادر و خواهرای داماد از همه چی ایراد گرفتن و کلی متلک بار خانواده عروس کردن
روز عروسی وسط مراسم خودِ داماد با یکی از مهمونا دس به یقه شد عروس گریه می کرد و مادر و پدرش لب کج می کردند و چیزی نمی‌گفتند
شب که عروس دوماد رو دست به دست دادند مادر عروس خانم دخترش رو به بهانه ی آموزش شب زفاف برد خونه همسایه و نداد دسه داماد 😂😂
همون شب هم عروس رو بردن شهر دیگه
حدود پنج سال پروسه‌ی طلاق طول کشید بهارِ شونزده ساله دیپلمش رو گرفت دانشگاه رفت سرکار رفت و در این مدت هیچ وقت به خونه نرفت وپیش برادرش موند
سی و یک سالش بود که با همکارش ازدواج کرد و الان یه پسر داره اما هر وقت کسی می‌خواست از یه خانم شرور نام ببره مثالش مادر بهار بود چون از نظر مردم باید ساخت و سوخت چون اینجور کارا بی آبروییه
بهار سالها با ترس و انگ زندگی کرد اما مادرش نذاشت این دختر نحیف و کم رو از پا بیوفته

*arezoo*

@lazhevrdi

Показано 20 последних публикаций.