آرتو میگفت که معضلش هرگز این نیست که نمیتواند افکارش را جهتدهی کند، یا اینکه قادر نبود روشِ بیانِ اندیشههایش را به کمال برساند، یا در طرزِ کارکِشی و شگرد ورزیده شود، یا اشعارش را بهبود بخشد، بلکه صرفاً این بود که بتواند به چیزی بیاندیشد. [و] برای او، این تنها «کار» ممکن است: کاری که مستلزم انگیزه و الزامِ به اندیشیدنْ برای عبور از انواعی از انشعابات است. [این کار] از اعصاب سرچشمه میگیرد و به روح منتقل میشود تا به [مرحلهی] اندیشه برسد. [در واقع] از این به بعد است که اندیشه ناچار میشود اضمحلال، انقطاع و بیقوتیِ طبیعیاش را ــکه از بزرگترین نیرو تمیزناپذیر استــ به قالبِ اندیشه درآورد. به عبارت دیگر، از آن نیروهای فرمولهنشده (تدویننشده)، یعنی آنچه باید اندیشیده شود [اما نمیشود]، انگار که اخاذی باشد یا که تخلف باشد. آرتو در همهی اینها به دنبال افشای طاقتفرسای اندیشهای بیتصویر است، و دستیابی به قاعدهای جدید که به خودش مجالِ بازنمایی نمیدهد. [...] او میداند که اندیشیدنْ غریزی [مادرزاد] نیست، بلکه باید در درون خود اندیشه به وجود بیاید. او میداند که مسئله این نیست که [باید] اندیشهای را که بهطور اصولی و طبیعی از پیش وجود دارد، هدایت کنیم یا محتاطانه به کار بندیم، بلکه [این است که] آنچه را که هنوز وجود ندارد، به وجود آوریم [...] اندیشیدن یعنی خلق کردن – هیچ خلقت دیگری وجود ندارد – اما خلق کردن، پیش از هر چیز، یعنی بارآوردنِ «تفکر» در درون اندیشه. از همین روست که آرتو با فطریت و همچنین گذشتهاندیشی در اندیشه مخالفت میکند و از این طریق، اصل تجربهگرایی استعلایی را پیشنهاد میدهد:
[در کل] مسئله دربارهی مقابله با تصویر جزمی اندیشه و جایگزین کردن آن با تصویری دیگر، مثلاً از شیزوفرنی، نیست؛ بلکه مهمتر از آن این است که به یاد داشته باشیم شیزوفرنی [در نهایت] نه تنها حقیقتی انسانی است، که امکانی است برای اندیشه – و این امکان تنها از طریق نابودی آن تصویر است که میتواند در مقام چیزی چنین آشکار شود.
◄ قطعاتی از تفاوت و تکرار، ژیل دلوز، صفحات ۱۴۸-۱۴۷
@CineManiaa | سینمانیا
من فطرتاً ک.ی.ر.ی.ا.م. ... بعضی خرفتها واقعاً خودشان را موجود میپندارند، فطرتاً موجود. اما من آنم که برای بودنْ باید فطریتش را حد بزند. ای پتیارهها! آن که فطرتاً باید موجود باشد، پیوسته در حال حد زدنِ این سگخانهی معدوم و نابوده است... در زیر دستور زبان، اندیشهای نهفته، ننگی که غلبه بر آن بسیار دشوار است؛ چیزی بهمراتب بدتر از کلفتی سلیطه [که قایمکی ترتیبش را دادهاید]، چیرهشدن بر این اندیشه، اگر بهمثابهی حقیقتی فطری در نظر گرفته شود، شاقتر است. چرا که اندیشه بانویی است که همیشه وجود نداشته...
[در کل] مسئله دربارهی مقابله با تصویر جزمی اندیشه و جایگزین کردن آن با تصویری دیگر، مثلاً از شیزوفرنی، نیست؛ بلکه مهمتر از آن این است که به یاد داشته باشیم شیزوفرنی [در نهایت] نه تنها حقیقتی انسانی است، که امکانی است برای اندیشه – و این امکان تنها از طریق نابودی آن تصویر است که میتواند در مقام چیزی چنین آشکار شود.
◄ قطعاتی از تفاوت و تکرار، ژیل دلوز، صفحات ۱۴۸-۱۴۷
@CineManiaa | سینمانیا