#آهو_مرشدی
#طلا
#پارت_120
دلم ناآروم بود..
همش دلم ندا میداد یه اتفاق بد قراره بیوفته
برخلاف الیاس من اصلا خوش بین نبودم
اومدن یهویی مالک به اینجا..شرایط بدی که برای الیاس ایجاد کرد...دیدن گوشیم..فهمیدن اینکه یکی زیر میز بوده
همشون سرنخی بودن تا منو به یه احتمال وحشتناک برسونن
_برو طلا..برو به کارات برس سفارشای بشقابم به دست بچه ها برسون
_باشه..بازم ممنونم بابت هدیهای که بهم دادی
وقتی از دفترش بیرون اومدم مستقیم سر کمدم رفتم وسایلم داخل کمد گذاشتم
به آشپزخونه رفتم
_طلا سس آلفردو به هم بزن الان میام بالا سرش
پوفی کشیدم شروع کردم به هم زدن سس
به قدری تو آشپزی افتضاح بودم که میترسیدم همینم خراب کنم
_من پیازارو خورد میکنم تو خودت بیا بالا سرش
سریع جامون عوض کردیم
یکی دیگه از بچه ها اومد کنارم از سبد پیاز برداشت
میدونستم به نیت کمک کردن میخواد ازم حرف بکشه
_تو اتاق رئیس چیکار میکردی طلاجون؟
چشم غره نامحسوسی براش رفتم پیاز رو تخته گذاشتم شروع کردم به نگینی خورد کردنش
_داشتم سفارشای بشقابای جدید میگرفتم
_آخه خیلی طول کشید
_سرت تو کار خودت باشه عزیزم
ایشی زیر لب گفت
_قصد بدی نداشتم
فقط میخوام باهات دوست بشم
_ترجیح میدم تو محیط کار با کسی صمیمی نشم
دوباره ایشی گفت چاقو و پیاز ول کرد و رفت
#طلا
#پارت_120
دلم ناآروم بود..
همش دلم ندا میداد یه اتفاق بد قراره بیوفته
برخلاف الیاس من اصلا خوش بین نبودم
اومدن یهویی مالک به اینجا..شرایط بدی که برای الیاس ایجاد کرد...دیدن گوشیم..فهمیدن اینکه یکی زیر میز بوده
همشون سرنخی بودن تا منو به یه احتمال وحشتناک برسونن
_برو طلا..برو به کارات برس سفارشای بشقابم به دست بچه ها برسون
_باشه..بازم ممنونم بابت هدیهای که بهم دادی
وقتی از دفترش بیرون اومدم مستقیم سر کمدم رفتم وسایلم داخل کمد گذاشتم
به آشپزخونه رفتم
_طلا سس آلفردو به هم بزن الان میام بالا سرش
پوفی کشیدم شروع کردم به هم زدن سس
به قدری تو آشپزی افتضاح بودم که میترسیدم همینم خراب کنم
_من پیازارو خورد میکنم تو خودت بیا بالا سرش
سریع جامون عوض کردیم
یکی دیگه از بچه ها اومد کنارم از سبد پیاز برداشت
میدونستم به نیت کمک کردن میخواد ازم حرف بکشه
_تو اتاق رئیس چیکار میکردی طلاجون؟
چشم غره نامحسوسی براش رفتم پیاز رو تخته گذاشتم شروع کردم به نگینی خورد کردنش
_داشتم سفارشای بشقابای جدید میگرفتم
_آخه خیلی طول کشید
_سرت تو کار خودت باشه عزیزم
ایشی زیر لب گفت
_قصد بدی نداشتم
فقط میخوام باهات دوست بشم
_ترجیح میدم تو محیط کار با کسی صمیمی نشم
دوباره ایشی گفت چاقو و پیاز ول کرد و رفت