Фильтр публикаций


_خم شو روی تخت...میخوام برات پـ‌لاگ بزارم❌
هقی زدم..🔞
وقتی دید کاری نمیکنم با خشونت روی میز خمم کرد
انگشتای مردونه‌ش روی اندام نشست
_تا روزی که سـ.وراخ تنگ و صورتیت گشاد کنم هر شب برات پـ‌لاگ میزارم
دو تا از انگشتاش داخلم کرد که از درد جیغ کشیدم به جلو پرت شدم..تا تهدید غرید
_با همین پـ‌لاگی که میکنم توت، وقتی رفتیم خونه بابات جلوشون میشینی!میخوام صورت جمع شده از دردت ببینم🔥💦👇🏼
https://t.me/+HNaNh9pWHKg0ZGM0
https://t.me/+HNaNh9pWHKg0ZGM0
میلیونر خشن و هات با تمایلات عجیب غریبش،دختررو تو عمارتش زندونی میکنه و تو مستی بهش...💦🔞👆🏻


شروع رمان داغ و ممنوعه طَــلا 👆🏻🔥🔞


_فکر نمیکردم خانوم دکتری که پرونده قتلش دستمه همچین ک*ص تنگی داشته باشه!
_ولم کن...حق نداری بهم دست بزنی سرگرد!
پوزخندی زد گوشت باسنم تو مشتش گرفت
_یه جوری رو همین میز بگـ‌امت خانوم دکتر که دیگه فکر سرپیچی به سرت نزنه
دستاش زیر شورتم برد و... 🔞💦🫦
https://t.me/+hpBNwce3ThFjMzc0
https://t.me/+hpBNwce3ThFjMzc0
رابطه داغ و بکر خانوم دکتر و سرگرد معروف و خشن توی بیمارستان که یهو..🔞


#آهو_مرشدی
#طلا
#پارت_127


با ادای تمسخر سر کج کرد

مالک همه چیز میدونست

شک کرده بودم
از صبح تو دلم آشوب بود

اینبار دستام به قصد نوازش روی مچ دستش کشیدم

تا آرومش کنم

_بهت توضیح میدم..بخدا اونطور که فکرش میکنی نیست

خشم تو نگاهش زبانه کشید

هیاهوی ترسناک تو نگاهش رعب وحشت بیشتر از همیشه تو دلم انداخت


_توضیح میدی؟بعد از اینکه با ابروم بازی کردی چه توضیحی داری بهم بدی هرزه؟

_مالک..

_روزها صبر کردم تا به حرف بیای..روزها منتظر موندم
تو چشمام نگاه کردی و دروغ پشت دروغ به خوردم دادی
نمونش اون صبحی که بهت گفتم الیاس کیه و زر مفت تحویلم دادی!
تو چشمام نگاه میکردی و دروغ میگفتی!
حالا میخوای بهم توضیح بدی؟

کلافه و عصبی پلک زد

با داده بعدش شونه‌هام پرید


_می‌خوای توضیح بدی چجوری به اون حرومزاده سرویس میدی؟

👻👻👻👻👻👻👻👻👻👻👻👻

نگم از پارت بعدی..  😕
پارت های هیجانی ویپ از دست ندید..

🔣🔠🔠🔠🔣

🐾3 ماه جلوتر از اینجا
🤩بیانی‌باز و بدون‌سانسور
🐾به‌همراه‌وانشات‌مختص‌اعضای‌vip 🔞
🤩پارتگذاری بسیار منظم

🎀هزینه Vip = 5️⃣5️⃣ تومان🎀

🤩6219861965562696
محمدی/بانک‌سامان

فیش همراه با اسم رمان برای لاله بفرستید و بلافاصله لینک طلا دریافت کنید
🔗@LALE_ADMINN🔗


#آهو_مرشدی
#طلا
#پارت_126


_چی میگی..تروخدا آروم باش..

وقتی دستش رو گلوم نشست راه نفسم بسته شد

_آروم باشم؟


فشار دستش بیشتر کرد

_آروم بـــاشـــم؟؟؟

روم خم شد

نفس داغش با اون عطری که همیشه دل ازم می‌برد روی صورتم پخش شد

_میدونی کِی آروم میشم؟

وقتی دید هیچی نمیگم سرم محکم تکون داد

_جوابمو بده

اشکم از گوشه چشمم ریخت

_نمیدونم

_وقتی بمیری! وقتی بمیری آروم میشم

با حرفی که زد خشکم زد

نفرت تو لحنش آشکار بود

دستام روی دستش که قصد خفه کردنم داشت گذاشتم

حتی دو تا دستام زور نداشتن بخوان اون دست بزرگ و محکم از دور گردن باز کنه

نفسام تنگ شده بود و ادای کلمات برام سخت بود

_با..دروغ منو.. کشوندی اینجا..؟مگه من..مگه من چیکار کردم

👻👻👻👻👻👻👻👻👻👻👻👻

نگم از پارت بعدی.. 😕
پارت های هیجانی ویپ از دست ندید..

🔣🔠🔠🔠🔣

🐾3 ماه جلوتر از اینجا
🤩بیانی‌باز و بدون‌سانسور
🐾به‌همراه‌وانشات‌مختص‌اعضای‌vip 🔞
🤩پارتگذاری بسیار منظم

🎀هزینه Vip = 5️⃣5️⃣ تومان🎀

🤩6219861965562696
محمدی/بانک‌سامان

فیش همراه با اسم رمان برای لاله بفرستید و بلافاصله لینک طلا دریافت کنید
🔗@LALE_ADMINN🔗


#آهو_مرشدی
#طلا
#پارت_125

چند قدم جلو رفتم و با چشمای ریز شده تخت بزرگ نگاه کردم و اثری از نبات ندیدم


اخم کمرنگی کردم خواستم برگردم اما تو یه لحظه صاعقه اتفاق افتاد..

با کشیده شدن موهام از پشت و ضربه ای که به کمرم خورد جیغ بلند و دردناکی کشیدم

رو به شکم روی تخت افتادم و قبل از اینکه به خودم بیام دستام از پشت قفل دست بزرگش شد

آخ پردردی گفتم

درد وحشتناکی تو سینه‌هام پیچید

_مـ..ما..

_هیششش خفه شو هرزه کوچولو

گلوم خشک شد

جوری که انگار روزهاس آب بهم نرسیده

تو یه حرکت برمگردوند حالا درست روبروی هم بودیم


پاهاش دو طرف پهلوم گذاشت دستام بالا سرم قفل کرد

درست مثل یه حیوون که بالا سر شکارش چنبره زده

صورتش قرمز و گداخته شد

آروارهاش تکون سختی خورد

نفسام تند و سریع شد

هنوز تو شک بودم

نمیدونستم چه اتفاقی داره رخ میده

چشمای رنگی‌ش به آنی ترسناک و سیاه شد

با نعره‌ای که زد چشمام محکم بستم

_دیگه چقدر میخوای به زندگیم،به کارم، به ابروم، به اعتبارم ضربه بزنی کثافت؟

چیشد!!😟نگم از پارت بعدی...😭⚡️
پارت های هیجانی ویپ از دست ندید🤩🔪

🔗🔗🔗🔗🔗
🤍3 ماه جلوتر از اینجا
🔗بیانی‌باز و بدون‌سانسور
🤍به‌همراه‌وانشات‌مختص‌اعضای‌vip 🔞
🔗پارتگذاری بسیار منظم
🤩هزینه vip🤩
برحسب توان و حمایتتون
مبلغ
🔗🔗 تا 🔗🔗
🤩6219861965562696
محمدی/بانک‌سامان
فیش همراه با اسم رمان برای لاله بفرستید و بلافاصله لینک 🚨 طلا دریافت کنید
🔗@LALE_ADMINN🔗


#آهو_مرشدی
#طلا
#پارت_124


اون هیچوقت تا جایی که من میدونستم در حضور نبات سیگار نمیکشید

بقدری روی نبات حساس بود که اینکارو نمی‌کرد و فقط تو خلوتش سیگار میکشید

حالا این حجم از دود غلیظ تو جایی که نبات حضور داره باعث تعجبم شده بود


پیراهن سفید تنگی که زیر فشار بدن سنگینش در حال پاره شدن بود، مثل همیشه قلبم هدف گرفت

دو دکمه بالایی که همیشه باز بود و زنجیر نقره‌ای گردنش روی اون پوست برنز پر تتوش چشمام خمار کرد

ظاهرا تازه اومده بود خونه

_سلام


_اومدی!


پک‌ دیگه ای زد و سیگارش داخل لیوان آب انداخت از جاش بلند شد

_اره تا گفتی خودمو رسوندم..نبات کو؟ خوابید؟

نگاهش با خیرگی رو صورتم و تنم چرخوند

چهرش تاریک بود...صداش بدتر... خونه‌ش بدتر

همه چیزش تو تاریکی بود

انگار زاده تاریکی بود

_اره خوابید

_باشه اشکال نداره برم ببینمش تا بلند شه

_هوممم..میتونی بری

حس عجیبی بهم دست داد

انگار یکی تو دلم داشت بهم ندا میداد..
میگفت برگرد
همون راهی که اومدی برگرد و از اون خونه فرار کن

اما به افکارم خندیدم
دیگه زیادی داشتم به همه چی سخت میگرفتم

من فقط اومده بودم نبات ببینم

خواستم سمت اتاق نبات برم که با صدای دورگه‌ش گفت

_برو اتاقمون، اونجاست

نیم نگاهی به پشت سرم انداختم

احساس کردم داره پشت سرم میاد

گوشیم تو دستم فشار دادم و در اتاق باز کردم داخلش شدم

چند قدم جلو رفتم و با چشمای ریز شده تخت بزرگ نگاه کردم و اثری از نبات ندیدم


اخم کمرنگی کردم خواستم برگردم اما تو یه لحظه صاعقه اتفاق افتاد..

با کشیده شدن موهام از پشت و ضربه ای که به کمرم خورد جیغ بلند و دردناکی کشیدم و..



چیشد!!😟نگم از پارت بعدی...😭⚡️
پارت های هیجانی ویپ از دست ندید🤩🔪

🔗🔗🔗🔗🔗
🤍3 ماه جلوتر از اینجا
🔗بیانی‌باز و بدون‌سانسور
🤍به‌همراه‌وانشات‌مختص‌اعضای‌vip 🔞
🔗پارتگذاری بسیار منظم
🤩هزینه vip🤩
برحسب توان و حمایتتون
مبلغ
🔗🔗 تا 🔗🔗
🤩6219861965562696
محمدی/بانک‌سامان
فیش همراه با اسم رمان برای لاله بفرستید و بلافاصله لینک 🚨 طلا دریافت کنید
🔗@LALE_ADMINN🔗


#آهو_مرشدی
#طلا
#پارت_123


وقتی تماس قطع کردم جیغ خفه ای کشیدم

پیرمرد رهگذر با تعجب از کنارم رد شد

خندم خوردم و دستی به چتریم کشیدم

چه پیشنهادی از این بهتر؟

مالک این اواخر خیلی بیشتر از قبل داشت اجازه دیدن نبات بهم می‌داد


خداروشکر اژانس کنارم بود


آدرس به راننده دادم و با خیال راحت روی صندلی لم دادم و به بیرون نگاه کردم

یعنی وقتی دیدمش بهم میگه ماما؟

چشمام با لذت بستم و تو خیال خودم غرق بودم که راننده گفت

_خانوم همین کوچه‌س؟

تو جام نشستم

_بله همین برید داخل پیش اون در نرده‌ای سفید نگه دارید پیاده میشم



وقتی پیاده شدم و زنگ زدم و خیلی طول نکشید باز شد

از شانس خوبم آسانسور طبقه همکف بود

از آسانسور که بیرون اومدم در خونه نیمه باز بود

انتظار داشتم مالک و نبات پشت در باشن اما نبودن

با تعلل در باز کردم و وارد خونه شدم

با دیدن فضای تاریک و لایت خونه به لطف هالوژنا یکم تعجب کردم

جلو تر رفتم مالک دیدم

روی مبل نشسته بود و سرش تو گوشیش بود و بی اهمیت به من پک سنگینی به سیگارش زد

دود سیگار کل خونه رو برداشته بود..


چه خبره یعنی!!🤩
نگم از پارت بعدی...😭⚡️
پارت های هیجانی ویپ از دست ندید🤩🔪

🔗🔗🔗🔗🔗


🤍3 ماه جلوتر از اینجا

🔗بیانی‌باز و بدون‌سانسور

🤍به‌همراه‌وانشات‌مختص‌اعضای‌vip 🔞

🔗پارتگذاری بسیار منظم

🤩هزینه vip🤩
برحسب توان و حمایتتون
مبلغ
🔗🔗 تا 🔗🔗

🤩6219861965562696
محمدی/بانک‌سامان

فیش همراه با اسم رمان برای لاله بفرستید و بلافاصله لینک 🚨 طلا دریافت کنید

🔗@LALE_ADMINN🔗


#آهو_مرشدی
#طلا
#پارت_122


_سلام؛کجایی؟؟

_بیرونم، یعنی دارم میرم پانسیون

_نرو اونجا

_بله؟

_اسنپ بگیر بیا اینجا

بند کوله‌مو تو مشتم گرفتم و لب گزیدم

_چرا؟

_چی چرا؟نمیخوای نبات ببینی؟

هول زده خندیدم

_مگه میشه نخوام؟

_پس بیا

_باشه..باشه الان اسنپ میگیرم میام

_نبات بی‌تابی میکنه..به گمونم دلش برای مامانش تنگ شده
شاید به رو نیاره ولی الان معلوم شد یه حسایی بهت داره...حتی با بنفشه هم آروم نشد!

انگار به انگار مادر یه بچه بودم
پاهامو به زمین کوبیدم و با ذوق گفتم

_واقعا میگی؟

_اره...صبح میگفت مامان...همون کلمه ای که آرزوش داری از نبات بشنوی

_وای خدا جون باورم نمیشه!مامان براش بمیره
من الان خودمو میرسونم



مالک راس میگه؟یعنی باور کنیم نبات مامانش میخواد؟؟!!🤩👀
نگم از پارت بعدی...
😭⚡️

🔗🔗🔗🔗🔗


🤍3 ماه جلوتر از اینجا

🔗بیانی‌باز و بدون‌سانسور

🤍به‌همراه‌وانشات‌مختص‌اعضای‌vip 🔞

🔗پارتگذاری بسیار منظم

🤩هزینه vip🤩
برحسب توان و حمایتتون
مبلغ
🔗🔗 تا 🔗🔗

🤩6219861965562696
محمدی/بانک‌سامان

فیش همراه با اسم رمان برای لاله بفرستید و بلافاصله لینک 🚨 طلا دریافت کنید

🔗@LALE_ADMINN🔗


#آهو_مرشدی
#طلا
#پارت_121

یک ساعت زودتر از رستوران بیرون زدم و به نزدیک ترین گوشی فروشی رفتم و به کمکشون تونستم گوشی جدید راه بندازم

البته که الیاس همه کاراشو انجام داده بود و فقط باید سیم کارت مینداختم


گوشی قدیمیم تو کوله کوچیکم انداختم و جدیده رو تو دستم گرفتم

حالا که نه الیاس نبود نه بکسی با خیال راحت خندیدم و با ذوق گوشی تو دستم اینور اونور کردم


باید هر چه زودتر براش قاب میگرفتم تا رنگ بنفشش به چشمم نخوره


گوشی که همیشه تو دست مالک و بنفشه میدیدم حالا یکیش دست خودم بود


حس خوبی زیر پوستم شروع به حرکت کرد


ساعت هشت شب بود
میخواستم از سوپری یه نودل بگیرم و به پانسیون برگردم


اما زنگ خوردن گوشیم باعث شد تو جام وایسم


دیدن شماره مالک باعث شد ابروهام بالا بپره


با اینکه تو این چند ساعت سعی کرده بودم استرس یادم بره اما با دیدن شمارش دوباره استرس به سمتم حجوم آورد

گلوم صاف کردم و قبل از اینکه قطع بشه تماس وصل کردم گفتم

_سلام!


🔗🔗🔗🔗🔗


🤍3 ماه جلوتر از اینجا

🔗بیانی‌باز و بدون‌سانسور

🤍به‌همراه‌وانشات‌مختص‌اعضای‌vip 🔞

🔗پارتگذاری بسیار منظم

🤩هزینه vip🤩
برحسب توان و حمایتتون
مبلغ
🔗🔗 تا 🔗🔗

🤩6219861965562696
محمدی/بانک‌سامان

فیش همراه با اسم رمان برای لاله بفرستید و بلافاصله لینک 🚨 طلا دریافت کنید

🔗@LALE_ADMINN🔗


#آهو_مرشدی
#طلا
#پارت_1‌20


دلم ناآروم بود..

همش دلم ندا میداد یه اتفاق بد قراره بیوفته

برخلاف الیاس من اصلا خوش بین نبودم

اومدن یهویی مالک به اینجا..شرایط بدی که برای الیاس ایجاد کرد...دیدن گوشیم..فهمیدن اینکه یکی زیر میز بوده

همشون سرنخی بودن تا منو به یه احتمال وحشتناک برسونن

_برو طلا..برو به کارات برس سفارشای بشقابم به دست بچه ها برسون


_باشه..بازم ممنونم بابت هدیه‌ای که بهم دادی


وقتی از دفترش بیرون اومدم مستقیم سر کمدم رفتم وسایلم داخل کمد گذاشتم

به آشپزخونه رفتم

_طلا سس آلفردو به هم بزن الان میام بالا سرش

پوفی کشیدم شروع کردم به هم زدن سس

به قدری تو آشپزی افتضاح بودم که میترسیدم همینم خراب کنم

_من پیازارو خورد میکنم تو خودت بیا بالا سرش

سریع جامون عوض کردیم


یکی دیگه از بچه ها اومد کنارم از سبد پیاز برداشت

میدونستم به نیت کمک کردن میخواد ازم حرف بکشه

_تو اتاق رئیس چیکار میکردی طلاجون؟

چشم غره نامحسوسی براش رفتم پیاز رو تخته گذاشتم شروع کردم به نگینی خورد کردنش

_داشتم سفارشای بشقابای جدید میگرفتم

_آخه خیلی طول کشید

_سرت تو کار خودت باشه عزیزم

ایشی زیر لب گفت

_قصد بدی نداشتم
فقط میخوام باهات دوست بشم

_ترجیح میدم تو محیط کار با کسی صمیمی نشم

دوباره ایشی گفت چاقو و پیاز ول کرد و رفت


#آهو_مرشدی
#طلا
#پارت_119


با حرفی که زد مثل مجسمه خشکم زد

وقتی در به هم کوبیده شد الیاس خم شد گفت

_بیا بیرون

_شنیدی چی گفت؟


کلافه گفت

_اره..نگران نباش

_چی چیو نگران نباش گفت موش کوچولو
یعنی فهمیده من اینجا بودم

صداش بالا برد

_تو موش کوچولویی؟

متعجب نگاش کردم نتونستم بگم اره یکی از القابی که بهم نسبت میداد همین بود

_حتما فکر کرده دختر مختر این زیر قائم کردم!
خودش تو دفترش هر غلطی میکنه فکر میکنه بقیه هم مثل خودشن

با حرفش یکم آروم شدم

_اره راس میگی!اصلا از کجا میخواد بفهمه من این زیر بودم

دستی به موهاش کشید


_فقط اومد تر بزنه به اعصاب من و بره

از کنارش رد شدم گوشیم از رو میز برداشتم

‌_از قصد ایجوری میکنه! دیده سودم خوبه میخواد تو جیب خودشم بزنه
اینهمه ثروت داره باز براش کمه

حرصی نگام کرد

_با همچین آدم عوضی چجوری زندگی کردی؟
به هیچکس رحم نمیکنه


شرمنده چشم دزدیدم

_یعنی خیلی ضرر میکنی اگه باهاش ادامه بدی؟

_از نظر خودم آره...این مسئله رو حقوق شما هم تاثیر میزاره


#آهو_مرشدی
#طلا
#پارت_118


_مالک!


از صدایی که اومد فهمیدم از جاش بلند شد


_سر راه بودم گفتم هم بیام اینجارو ببینم هم حرفامو بهت بزنم
اگه با نرخ جدید اوکی بودی میای دفترمون برای قرار داد اگه هم نه که این قرار داد میشه آخرین همکاریمون


یکم مکث کرد و ادامه داد


_فکرات بکن و با بچه های دفتر مرکزی هماهنگ کن
تایمام پره باید از قبل وقت بگیری


_خودت میدونی مهرانفر چشمش دنبال اینکه قرار دادمون با هم فسخ بشه تا به جای من ازت مرغ و گوشت بخره
اینجوری میخوای من لای منگنه بزاره از چند طرف


_اینا دیگه به من ربطی نداره مردحسابی! چندسال دارم بهت حال میدم از صدقه سر من پول به رستوران تزریق کردی
دیگه وقتشه خودت تکون بدی سرکیسه رو شل کنی


الیاس از جاش بلند شد


_نمیدونم بازم میتونم باهات ادامه بدم یا نه
راجبش فکر میکنم


_اوکی..موفق باشی
به اون موش کوچولو هم بگو از زیر میز بیاد بیرون تا خفه نشده!


#آهو_مرشدی
#طلا
#پارت_117

_دقیقا! تقریبا چهار برابر قیمتیه که الان میدی

_اینجوری که من ضرر میکنم!
من گوسفندارو زنده و بی واسطه قصابی از دامداری شما میگرفتم
از تویی که تولید کننده اصلی گوشتی


_خب؟ مگه من مردم؟ بازم میتونی به همون شیوه ادامه بدی

_مالک برای تو راحته
اگه من بخوام با قیمت بالا از تو تهیه کنم
اون قیمت رو همه پارامترا تأثیر میزاره
واسطه رو حذف کردم تا قیمت سرو غذارو برای مشتریا پایین بیارم
کلی جذب مشتری انجام شده
خودم سود کردم..حقوق کارمندام بالا بردم
حالا تو خیلی راحت داری قراری که با هم برای سال جدید گذاشتیم زیرپا میزاری! جدای از مرغ گوشت خرجای دیگه هم دارم

_شرایط اینجوری شده! میتونی گوشت درجه دو تهیه کنی برات کمتر میوفته

فشار نوک کفش الیاس به پام بیشتر شد

احتمالا به قدری عصبی شده بود که حالیش نبود پامو داره له میکنه

شایدم حرصش از مالک داشت سر من خالی می‌کرد

_داری باهام شوخی میکنی؟خودت میدونی چقدر رو کیفیت غذای رستوران حساسم
اگه بخوام درجه دو بگیرم از رقیبام عقب میوفتم

_درسته تغذیه گوسفندای درجه دو با درجه یک زمین تا آسمون فرق میکنه
همینم رو کیفیت غذاهات تاثیر میزاره
ولی نمیشه هم خر بخوای هم خرما


_این بی انصافیه! تو ازم میخوای چهاربرابر هزینه کنم جدای از اون حق کمسیون هم هست
هیچی این وسط برای سود من نمیمونه

مالک تک‌خندی زد

_سود میمونه اما به اندازت!انقدر این چند سال بهت حال دادم دیگه نمیتونی به کم راضی بشی؟ چشمات گشنه سود کلانه

_مالک!


#آهو_مرشدی
#طلا
#پارت_116

_اون....احتمالا برای یکی از کارکناس جا مونده


با دستام صورتم گرفتم دلم میخواست بلند بلند گریه کنم


نفسام به چالش افتاد

چقدر میتونستم احتمال بدم که مالک نفهمیده اون گوشیه من؟


احساس می‌کردم نفسم تنگ شده

این استرس آخر منو از پا درمیاورد


انگار توده سفتی قلبم تو مشتش گرفته و احاطه کرده

از این دقایقی که تو بلاتکلیفی میگذرونم بیزارم...


_که اینطور! بگذریم....برم سراغ اصل مطلب

گوشام تیز کردم

_قراری که اول سال با هم گذاشتیم مهلتش داره تموم میشه،نرخ جدید تغییر کرده

الیاس جدی شد و خودش جلو کشید

اینجوری پاهاش بیشتر بهم برخورد کرد

_یعنی چی؟

_شرایط به کل عوض شده!اگه میخوای بازم با من کار کنی خودت با قرار داد جدید وقف بده

_ما با هم صحبت کردیم دو ماه پیش!


صدایی از مالک نیومد

_یعنی میگی از نرخ دولتی هم بالا تر میخوای بگیری؟

نگم از پارتای بعدی...‼️
عضویت وی ای پی رمان جنجالی طلا رو از دست ندید
❤️‍🔥🔞

🔗🔗🔗🔗🔗


🤍3 ماه جلوتر از اینجا

🔗بیانی‌باز و بدون‌سانسور

🤍به‌همراه‌وانشات‌مختص‌اعضای‌vip 🔞

🔗پارتگذاری بسیار منظم

🤩هزینه vip🤩
برحسب توان و حمایتتون
مبلغ
🔗🔗 تا 🔗🔗

🤩6219861965562696
محمدی/بانک‌سامان

فیش همراه با اسم رمان برای لاله بفرستید و بلافاصله لینک 🚨 طلا دریافت کنید

🔗@LALE_ADMINN🔗


#آهو_مرشدی
#طلا
#پارت_115

_سلام مالک خوش اومدی! از اینورا

صدای بم و گیراش شنیدم

_علیک

همین؟ در جواب الیاس علیک؟

وای خدا الانه که سکته کنم

_بفرما بشین...چی میخوری بگم بیارن؟

صدای پاشنه کفش مردونه‌ش تو اتاق پیچید

اونقدری محکم قدم برمی‌داشت که احساس می‌کردم زمین زیرپام به لرزه در میاد

_چیزی نمیخوام..بشین حرف دارم باهات


الیاس باشه ای گفت روی صندلیش نشست

پاهاش به اندازه به تار مو با بدنم فاصله داشت

نوک کفشش به باسنم خورد و من بزور جلوی خودم گرفتم تا بی حرکت یکم خودمو عقب بکشم

_خیره؟ بی خبر اومدی

_نمیدونستم اومدنم به این اندازه حیرت‌زدت میکنه الیاس!

کاملا استرس الیاس حس کردم

با اینکه جلوی من قدقد می‌کرد اما معلوم بود در برابر مالک به اون اندازه ای که در نظرم بود صلابت نداره

_آخه همیشه من میومدم پیشت

پوزخند صدا دار مالک شنیدم

من با این پوزخنداش زندگیمو گذرونده بودم

همین الان میتونستم بدون نگاه کردن بهش تجسم کنم چه قیافه‌ای به خودش گرفته


_این چیه؟

با سوالی که مالک پرسید اخم کنجکاوی روی صورتم نشست

راجب چی داشت می‌پرسید؟!


نگم از پارتای بعدی...‼️
عضویت وی ای پی رمان جنجالی طلا رو از دست ندید
❤️‍🔥🔞

🔗🔗🔗🔗🔗


🤍3 ماه جلوتر از اینجا

🔗بیانی‌باز و بدون‌سانسور

🤍به‌همراه‌وانشات‌مختص‌اعضای‌vip 🔞

🔗پارتگذاری بسیار منظم

🤩هزینه vip🤩
برحسب توان و حمایتتون
مبلغ
🔗🔗 تا 🔗🔗

🤩6219861965562696
محمدی/بانک‌سامان

فیش همراه با اسم رمان برای لاله بفرستید و بلافاصله لینک 🚨 طلا دریافت کنید

🔗@LALE_ADMINN🔗


#آهو_مرشدی
#طلا
#پارت_114


_میرم این زیر

_شوخیت گرفته؟چجوری میخوای بری اونجا
جا نمیشی

نوچی زدم

_جا میشم

پشتم قرار گرفت

_بازم میگم نیازی نیست به اینکارا...بزار ببینتت

تند سرم تکون دادم

_مگه از جونم سیر شدم؟

منتظر جوابش نموندم و کمرم خم کردم زیر میز رفتم

بعضیا وقتا ریزه میزه بودنم به کارم میموند و تو موقعیت‌های حساس به دادم می‌رسید

بی توجهی به کثیفی، زیر میز تو گوشه ترین قسمتش قائم شدم و خودمو جمع کردم

در حدی که الیاس راحت میتونست پشت میزش بشینه

گوشی جدیدم تو دستم گرفتم و دستم زیر چونم گذاشتم


الیاس خم شد نگاهی بهم انداخت

تعجب تو چشماش منو به خنده انداخت


_واقعا جا شدی!

ابرو بالا انداختم خندیدم

زنگ وصل کرد و گفت بهش بگن بیاد داخل

وقتی صدای باز شدن در شنیدم دستم روی قلبم گذاشتم

یعنی چی میشه🥺
نگم از پارتای بعدی...
‼️
عضویت وی ای پی رمان جنجالی طلا رو از دست ندید
❤️‍🔥🔞

🔗🔗🔗🔗🔗


🤍3 ماه جلوتر از اینجا

🔗بیانی‌باز و بدون‌سانسور

🤍به‌همراه‌وانشات‌مختص‌اعضای‌vip 🔞

🔗پارتگذاری بسیار منظم

🤩هزینه vip🤩
برحسب توان و حمایتتون
مبلغ
🔗🔗 تا 🔗🔗

🤩6219861965562696
محمدی/بانک‌سامان

فیش همراه با اسم رمان برای لاله بفرستید و بلافاصله لینک 🚨 طلا دریافت کنید

🔗@LALE_ADMINN🔗


#آهو_مرشدی
#طلا
#پارت_113

با اسمی که شنیدم چشمام درشت شد
تند نگاهی به الیاس انداختم

چند نفر تو این شهر بودن که اسم و فامیلیشون مثل مالک باشه؟

الیاس انگار خودشم تعجب کرد بدون اینکه به من نگاه کنه از زنه پرسید

_مالک شمس؟مطمئنی؟

_بله خودشون گفتن
چیکار کنم آقا؟

_بگو جلسه آنلاین داره یکم دیگه میام بیاد داخل

با رفتن زنه هول زده نزدیکش شدم


_مالک خودمون؟

احساس کردم دنیا داره رو سرم خراب میشه

_نکنه..نکنه فهمید
الـ..الیاس؟؟مالک اینجا چیکار میکنه؟

نفسش به حالت عصبی بیرون فرستاد

_خودمم تو شکم باورم نمیشه اومده رستوران
هیچوقت نمیومد
همیشه من میرفتم

دستام روی صورتم کشیدم

_بدبخت شدم..رسما بدبخت شدم


تک‌سرفه‌ای کرد

_آروم با‌‌ش گیریم که تورو اینجا ببینه
بعدش چی؟ چه غلطی میخواد بکنه؟


ناباور خندیدم

_اگه من اینجا ببینه کارم تمومه
تو مالک نمیشناسی

باید یه کاری میکردم

همین الانشم زیادی معطلش کردیم

میترسیدم یهو در باز کنه و بیاد داخل


گوشه لبم محکم گاز گرفتم و با فکری که به سرم زد چشم ریز کردم

_فهمیدم!

_چیو؟


بی توجه به الیاس سمت میز بزرگ مشکیش رفتم و زیرش نگاه کردم


#آهو_مرشدی
#طلا
#پارت_112

پشت دستش روی صورتم کشید

_نمیخوام حس بد داشته باشی
اصلا از حقوق ماهانت کم میکنم خورد خورد که حس بد نداشته باشی اوکی؟فعلا از هدیه‌ت لذت ببر


گوشی قبلی از جیب شلوارم بیرون آوردم
روی میز انداختم

_فکر نکنم دیگه بهش احتیاجی باشه!

لپمو کشید بلند شد

_آفرین دخترخوب

با لفظی که بکار برد صدای مالک..
نفس نفس زدناش روی تخت وقتی تو واژنـ‌م ضربه میزد، تو گوشم پژواک شد

با یادآوری اون درد و لذتی که بهم میداد زیرشکمم منقبص شد

_چیشد؟

_هیچی!

از جام بلند شدم

_قبلش باز کردم همونجا ریجستریشو انجام دادن کارای جزئی خودت میتونی اوکی کنی

گوشی تو دستم گرفتم با ذوقی که ناخودآگاه تو صدام نشست گفتم

_هیچی ازش بلد نیستم اما یاد میگیرم

چشماشو با طمأنینه روی هم گذاشت

به گوشی قبلیم که روی میز بود اشاره زد

_دیگه از اون لکنده راحت شدی

خواستم برش دارم که چشمکی زد و گفت

_نمیخواد خودم برمیدارمش
تو برو با گوشی جدیدت وقت بگذرون

خواستم جوابش بدم که تقه‌ای به در خورد

یکی از بچه ها بود

نگاهی به من انداخت و بعد رو به الیاس گفت

_ببخشید مزاحم شدم یه آقایی اومدن گفتن با شما کار دارن؛مالک شمس


#آهو_مرشدی
#طلا
#پارت_111


احساس کردم شک شد و خواست به حرفم بخنده اما خودشو جمع کرد

_ازدواج؟

_اره ازدواج! اصلا فرض کن من این رابطه رو قبول کردم بعدش چی میشه؟

_بعدی وجود نداره طلا
یه قرارداد دو طرفه‌س تا وقتی که این فرکانس بینمون باشه رابطه‌مون ادامه پیدا میکنه! نمیدونم چرا همه چیو انقد سخت میگیری
چون از بچگی تو مغزتون کردن حتما باید یه آیه کوفتی بینتون خونده بشه تا محرم بشید
هووف...بگذریم
با من که باشی دور دنیا میبرمت تا بفهمی زندگی یعنی چی


دوس داشتم بگم فرکانسی وجود نداره

این تو هستی که منو میخوای نه من!

خواستنت هم معلوم نیست با چه نیتیه

پوزخندمو مخفی کردم

در هر صورت الیاس حامی من بوده و من نمیخوام حامیمو از دست بدم

کنار زدن الیاس مساوی میشدن با شروع بدبختیام
و این برای منی که تازه داشتم خودمو می‌ساختم فاجعه میشد

خودشم میدونست هیچوقت این رابطه رو قبول نمیکنم
اما بازم از درخواست کردنش خسته نمیشد

_بگذریم..نفهمیدم کی حرفا به اینجا کشیده شد.....باز کن جعبه رو

_من نمیتونم این قبول کنم

_باید از راه تهدید برم جلو؟ میخوای بگم اگ قبول نمیکنی برای همیشه از رستورانم برو بیرون؟

_اما

_اما نداره! تا حالا برای کارایی که برات کردم منت سرت گذاشتم؟ اینم روش
حسی که بهت دارم با این چیزا اشتباه نگیر
حتی اگه با منم نباشی تو بازم لایق بهترین چیزا هستی

با ناشی گری برچسب جعبه رو پیدا کردم و چند ثانیه بعد گوشی از جعبه بیرون آوردم

دروغ بود اگه میگفتم با دیدنش دلم نریخت

با دیدن رنگ بنفشش با اینکه زیادی جذاب بود اما باز یاد بنفشه افتادم

همه چی دست به دست هم میداد تا اسم مسخرش بشنوم یا ببینم

این گوشی دست مالک و بنفشه هم میدیدم

با اینکه تو گیرودار این مسائل نبودم اما دوست داشتم مالک هم مثل الیاس همچین چیزی بهم کادو میداد

اما برای اون حتی مهم نبود گوشی دستم چقدر معمولی که اونم به لطف جابرخان گرفته بودم

_خیلی خوشگله..بخدا روم نمیشه همینجوری همچین چیز گرونی ازت قبول کنم
حقوق چند ماهمم کنار میزاشتم بازم نمیتونستم این گوشی بگیرم

Показано 20 последних публикаций.