#آهو_مرشدی
#طلا
#پارت_124
اون هیچوقت تا جایی که من میدونستم در حضور نبات سیگار نمیکشید
بقدری روی نبات حساس بود که اینکارو نمیکرد و فقط تو خلوتش سیگار میکشید
حالا این حجم از دود غلیظ تو جایی که نبات حضور داره باعث تعجبم شده بود
پیراهن سفید تنگی که زیر فشار بدن سنگینش در حال پاره شدن بود، مثل همیشه قلبم هدف گرفت
دو دکمه بالایی که همیشه باز بود و زنجیر نقرهای گردنش روی اون پوست برنز پر تتوش چشمام خمار کرد
ظاهرا تازه اومده بود خونه
_سلام
_اومدی!
پک دیگه ای زد و سیگارش داخل لیوان آب انداخت از جاش بلند شد
_اره تا گفتی خودمو رسوندم..نبات کو؟ خوابید؟
نگاهش با خیرگی رو صورتم و تنم چرخوند
چهرش تاریک بود...صداش بدتر... خونهش بدتر
همه چیزش تو تاریکی بود
انگار زاده تاریکی بود
_اره خوابید
_باشه اشکال نداره برم ببینمش تا بلند شه
_هوممم..میتونی بری
حس عجیبی بهم دست داد
انگار یکی تو دلم داشت بهم ندا میداد..
میگفت برگرد
همون راهی که اومدی برگرد و از اون خونه فرار کن
اما به افکارم خندیدم
دیگه زیادی داشتم به همه چی سخت میگرفتم
من فقط اومده بودم نبات ببینم
خواستم سمت اتاق نبات برم که با صدای دورگهش گفت
_برو اتاقمون، اونجاست
نیم نگاهی به پشت سرم انداختم
احساس کردم داره پشت سرم میاد
گوشیم تو دستم فشار دادم و در اتاق باز کردم داخلش شدم
چند قدم جلو رفتم و با چشمای ریز شده تخت بزرگ نگاه کردم و اثری از نبات ندیدم
اخم کمرنگی کردم خواستم برگردم اما تو یه لحظه صاعقه اتفاق افتاد..
با کشیده شدن موهام از پشت و ضربه ای که به کمرم خورد جیغ بلند و دردناکی کشیدم و..
چیشد!!😟نگم از پارت بعدی...😭⚡️پارت های هیجانی ویپ از دست ندید🤩🔪
🔗🔗🔗🔗🔗🤍
3 ماه جلوتر از اینجا
🔗
بیانیباز و بدونسانسور
🤍
بههمراهوانشاتمختصاعضایvip 🔞
🔗
پارتگذاری بسیار منظم🤩
هزینه vip🤩
برحسب توان و حمایتتون
مبلغ 🔗🔗
تا 🔗🔗
🤩6219861965562696
محمدی/بانکسامانفیش همراه با اسم رمان برای لاله بفرستید و بلافاصله لینک 🚨 طلا دریافت کنید🔗
@LALE_ADMINN🔗