#آهو_مرشدی
#طلا
#پارت_97
_فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه پس تویی!
با فنچ قدت برای من قلدری میکنی؟
چشم ریز کردم
_اره! مشکلی داری؟
زیر بینیش خاروند
_حیف که سر پول اجاره اذیت نمیکنی وگرنه همین الان وسایلت پرت میکردم وسط خیابون
ولی کارم باهات همینجا تموم نمیشه
میدونم باهات چیکار کنم
_هر غلطی دلت میخواد بکن! گفتم که من اینجا موندنی نیستم
بیاعتنا به چشماش که از عصبانیت میپرید در اتاقم محکم به روش بستم
دستم به هوا تکون دادم
به دخمه طلا خوش اومدید
احمق منت چند متر جا سرم میزاشت
لباسام بیحوصله در اوردم روی تخت خودم انداختم
گاهی وقتا به حدی از بیچارگی میرسیدم که کم میموند جابرخان نفرین کنم
خیلی پرو بودم اگه از این حرص میخوردم که چرا زودتر قبل از اینکه بمیره یه چیزی به نامم نزد؟
حداقلش این بود اینجوری آوارگی نمیکشیدم
کاش یا من از اون محله بیرون نمیکشید و با دنیای رنگیشون آشنا نمیکرد یا حالا که آشنا کرده بود انقدر زود از دنیا نمیرفت که من اینجوری ناکام بمونم
فقط باعث شد با یه آدمی که هیچ حسی به من نداره خاطره بسازم
یه بچه به این دنیا بیارم و بعدش مثل یه اشغال از اون کاخ بیرون انداخته بشم
#طلا
#پارت_97
_فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه پس تویی!
با فنچ قدت برای من قلدری میکنی؟
چشم ریز کردم
_اره! مشکلی داری؟
زیر بینیش خاروند
_حیف که سر پول اجاره اذیت نمیکنی وگرنه همین الان وسایلت پرت میکردم وسط خیابون
ولی کارم باهات همینجا تموم نمیشه
میدونم باهات چیکار کنم
_هر غلطی دلت میخواد بکن! گفتم که من اینجا موندنی نیستم
بیاعتنا به چشماش که از عصبانیت میپرید در اتاقم محکم به روش بستم
دستم به هوا تکون دادم
به دخمه طلا خوش اومدید
احمق منت چند متر جا سرم میزاشت
لباسام بیحوصله در اوردم روی تخت خودم انداختم
گاهی وقتا به حدی از بیچارگی میرسیدم که کم میموند جابرخان نفرین کنم
خیلی پرو بودم اگه از این حرص میخوردم که چرا زودتر قبل از اینکه بمیره یه چیزی به نامم نزد؟
حداقلش این بود اینجوری آوارگی نمیکشیدم
کاش یا من از اون محله بیرون نمیکشید و با دنیای رنگیشون آشنا نمیکرد یا حالا که آشنا کرده بود انقدر زود از دنیا نمیرفت که من اینجوری ناکام بمونم
فقط باعث شد با یه آدمی که هیچ حسی به من نداره خاطره بسازم
یه بچه به این دنیا بیارم و بعدش مثل یه اشغال از اون کاخ بیرون انداخته بشم