#پارت_669
#گور_به_گور
#مریم_دماوندی
* * *
چشمانش باز بود ...
زل زده بود به دیوار پیش رویش ...
اینبار که پلک باز کرده بود
برخلاف دفعات قبلی اتاق روشنِ روشن بود ...
دیگر صدایی از بیرون نمی آمد
دیگر حضور آن مرد را در اتاقش حس نمیکرد ...
همه چیز خوب بود
تنها گلویش داشت میسوخت ...
چشمانش هم ...
پشت گوش ها و گردنش هم ...
دست لرزانش را تا زیر چانه اش بالا میبرد
میخواست موهایش را عقب بزند
باید کشش را پیدا میکرد و آنها را می بست
اصلا شب ها عادت نداشت با موی باز بخوابد..
دستش از زیر چانه به سمت گردنش می رود
از لمس کردنشان میترسید ...
وحشت داشت ...
چشمانش از اشک پر شده بود ...
داشت نفس نفس میزد ...
میخواست باور کند همه چیز یک کابوس بوده است ...
دستش که تار موهایش را لمس میکند بغضش میترکد
کابوس نبود ...
توهم نبود...
موهایش نبودند ...
#گور_به_گور
#مریم_دماوندی
* * *
چشمانش باز بود ...
زل زده بود به دیوار پیش رویش ...
اینبار که پلک باز کرده بود
برخلاف دفعات قبلی اتاق روشنِ روشن بود ...
دیگر صدایی از بیرون نمی آمد
دیگر حضور آن مرد را در اتاقش حس نمیکرد ...
همه چیز خوب بود
تنها گلویش داشت میسوخت ...
چشمانش هم ...
پشت گوش ها و گردنش هم ...
دست لرزانش را تا زیر چانه اش بالا میبرد
میخواست موهایش را عقب بزند
باید کشش را پیدا میکرد و آنها را می بست
اصلا شب ها عادت نداشت با موی باز بخوابد..
دستش از زیر چانه به سمت گردنش می رود
از لمس کردنشان میترسید ...
وحشت داشت ...
چشمانش از اشک پر شده بود ...
داشت نفس نفس میزد ...
میخواست باور کند همه چیز یک کابوس بوده است ...
دستش که تار موهایش را لمس میکند بغضش میترکد
کابوس نبود ...
توهم نبود...
موهایش نبودند ...