#فاصله
#part571
صورت امید بازرگان سرخ شد.
- مگه... این ترم هم باهاش درس داشتی؟!
از عمد سرم را تا حد ممکن پایین انداختم.
- خودم انتخاب نکرده بودم... آموزش...
- متوجهم!
امید بازرگان این را گفت و دستی به موهایش کشید... در نهایت بالاخره سؤالی را که من بیصبرانه منتظر شنیدنش بودم به زبان آورد.
- اسمش چیه؟!
و من طبق همان نقشه ی مسخره ام سرم را بلند کردم و با ترس اسم نیما را به زبان آوردم.
و باز هم نگاه مبهوت امید بازرگان بود!
- اون... اون... نمی دونستم!
- بخاطر همین مجبور شدم کلاس هام رو اینجوری انتخاب کنم!
- خوب کاری کردی... فقط...
سؤالی نگاهش کردم.
- چه مشکلی پیش اومده؟!
ادای دستپاچه شدن از خودم درآوردم.
با حالت کاملا تصنعی دستم را به لبه ی شالم کشیدم.
- خب... خب من چه بخوام و چه نخوام... یه گذشته ای با اون آدم داشتم...
دست امید بازرگان مشت شد.
- درسته!
- وقتی می بینمش... دست خودم نیست... حالم بد میشه... مخصوصا که...
کلی پارت جلوتریم😍👇
https://t.me/c/1518559436/49019
#part571
صورت امید بازرگان سرخ شد.
- مگه... این ترم هم باهاش درس داشتی؟!
از عمد سرم را تا حد ممکن پایین انداختم.
- خودم انتخاب نکرده بودم... آموزش...
- متوجهم!
امید بازرگان این را گفت و دستی به موهایش کشید... در نهایت بالاخره سؤالی را که من بیصبرانه منتظر شنیدنش بودم به زبان آورد.
- اسمش چیه؟!
و من طبق همان نقشه ی مسخره ام سرم را بلند کردم و با ترس اسم نیما را به زبان آوردم.
و باز هم نگاه مبهوت امید بازرگان بود!
- اون... اون... نمی دونستم!
- بخاطر همین مجبور شدم کلاس هام رو اینجوری انتخاب کنم!
- خوب کاری کردی... فقط...
سؤالی نگاهش کردم.
- چه مشکلی پیش اومده؟!
ادای دستپاچه شدن از خودم درآوردم.
با حالت کاملا تصنعی دستم را به لبه ی شالم کشیدم.
- خب... خب من چه بخوام و چه نخوام... یه گذشته ای با اون آدم داشتم...
دست امید بازرگان مشت شد.
- درسته!
- وقتی می بینمش... دست خودم نیست... حالم بد میشه... مخصوصا که...
کلی پارت جلوتریم😍👇
https://t.me/c/1518559436/49019