#جانان_من
#پارت715
روی تخت جای گرفتم
چایی دوم رو برداشت
_ مطهره جان توام چایی میخوری؟
روش رو از من برگردوند
_ نه عزیزم
به اندازه کافی داغ کردم!
لبخند پنهانی زدم و ابرویی بالا دادم
ایمان با فاصله ای از مطهره نشسته بود
هر دو روی صندلی، رو به روی کامپیوتر نشسته بودن.
اما ایمان تموم نگاهش به من بود.
_ فردا کلاس داری؟
نچی گفتم.
_ تو داری؟
با کلافگی سری به نشونه تایید تکون داد.
_ با ترم یکی ها؟
تک خنده ای کرد.
_ بله!
قبل اینکه حرفی بزنم، خودش پیش دستی کرد.
_ اصلا فکرش هم نکن.
#پارت715
روی تخت جای گرفتم
چایی دوم رو برداشت
_ مطهره جان توام چایی میخوری؟
روش رو از من برگردوند
_ نه عزیزم
به اندازه کافی داغ کردم!
لبخند پنهانی زدم و ابرویی بالا دادم
ایمان با فاصله ای از مطهره نشسته بود
هر دو روی صندلی، رو به روی کامپیوتر نشسته بودن.
اما ایمان تموم نگاهش به من بود.
_ فردا کلاس داری؟
نچی گفتم.
_ تو داری؟
با کلافگی سری به نشونه تایید تکون داد.
_ با ترم یکی ها؟
تک خنده ای کرد.
_ بله!
قبل اینکه حرفی بزنم، خودش پیش دستی کرد.
_ اصلا فکرش هم نکن.