"جانانِ‌ مَن"


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: Эротика


هر گونه کپی و نشر بدون اجازه از رمان پیگرد قانونی دارد

Связанные каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
Эротика
Статистика
Фильтр публикаций


Репост из: Неизвестно
میخوام بهتون یک کانال و گروهی معرفی کنم که با هوش مصنوعی و ChatGpt میتونید کسب درآمد خوبی داشته باشد!
زیاد وقت گیر نیست کافی ۵ دقیقه از وقتتو بزاری و وارد کانال و گروه بشید🙏

از دستش ندین😉
#آموزشی #Chatgpt

🆔گروه: https://t.me/+wX8aIxFpLV9lYmM0
🆔کانال: @tradegptfa
🆔ربات:@aitradegptbot


Репост из: Неизвестно
اولییین کانال تلگرامی سنگ های موکلداربا بیش از ۵ سال فعالیت در تلگرام 💪

با بالاترین جوابدهی و بیش از ۴۰۰ پیام رضایت مشتری 😍😍
✅ افزایش رزق و روزی و گشایش در امور کاری و مالی
✅ گشایش بخت در کمترین زمان
✅ برگشت معشوق  در هر شرایطی
✅ باطل انواع سحر جادو، دفع همزاد های قوی
✅ باردار شدن در کمترین زمان
✅ زبانبند فوق العاده قوی
✅ عزیز شدن در انظار
✅ رفع هرگونه مشکل بین زوجین
✅ ازدواج صددرصد با معشوق
✅ رفع هرگونه بیماری در کمترین زمان
✅ ترک اعتیاد در کمترین زمان و ...
تمامی امور جوابدهی صددرصد داشته و دارای ضمانت برگشت وجه کامل در صورت عدم رضایت میباشند
(و ... آموزش حرفه ای فال قهوه 😍)
https://t.me/joinchat/QENrKTP9CKRA90qt


- اخراجی شما خانم! پاشو از شرکتِ من شَرتو کم کن!

آنا سرش را پایین انداخته بود و پندارِ عصبانی با اخم های در هم بالایِ سرش ایستاده بود.

- کَری شما؟ نمی‌شنوی؟ اخراجی گفتم! پامیشی یا بگم به زور ببرنت؟!

چشم همه‌ی کارمندان رویِ رییس شرکت بود که سر بهترین کارمند این شرکت داد می‌زد.

همه متعجب به آن ها نگاه می کردند و زیر لب پچ پچ می‌کردند‌. آنا کم مانده بود گریه کند، لب هایش را با زبان تر کرد و زیر لب گفت:
- خواهش میکنم بذارید...

پندار بین حرفش داد زد:
- نمی‌ذارم! پاشو بهت می‌گم!

دست انداخت روی میز و تمام وسایل آنا را پخش زمین کرد. دختر زد زیر گریه و پندار با اخم به او زل زد.

دست برد سمتِ چشم هایِ خیسش و لب زد:
- می‌شه یکم بیاید جلوتر؟ باید یه چیزی زو تو گوشتون بگم.

اولش خواست مخالفت کند اما دلش برای دخترک و چشم های خیسش سوخت. سرش را نزدیک لب های دختر برد و آنا کنار گوشش زمزمه کرد:
- عذر میخوام ولی پریود شدم نمی‌تونم از جام بلند شم، میشه تا اخر ساعت اداری صبر کنید؟ بخدا بعدش زود میرم...

به مانتوی دختر نگاه کرد و رنگِ روشن بود. خب بین این همه مرد خجالت میکشید.

پندار برای لحظاتی تلخ نگاهش کرد و بعد بدون هیچ حرفی گذاشت و رفت... خورشید یک نفس راحت کشید!
*‌ * *
ساعت اداری تمام شد!
تقریبا همه رفته بودند و کسی جز او و نگهبان طبقه‌ی پایین تویِ شرکت نبود! او اخراج شده بود و از فردا نباید می‌آمد.

از جا بلند شد، شلوارش خیس بود و دلش بدجوری درد می‌کرد، اما باید خودش را به خانه می‌رساند. حالش بد بود حسابی!
.کم مانده بود از درد گریه کند. در که باز شد وحشت زده به سمتِ در چشم روخت و پندار وارد سالن شد.

آنا دستپاچه گفت:
- دارم میرم بخدا...

پندار با چند گام بلند خودش را به او رساند و پلاستیکی حاوی نوار بهداشتی را رویِ میز گذاشت.

آنا بغض کرده گفت:
- ممنون لازم نیست دارم می...آی...

درد امان نداد حرف بزند. پندار راه افتاد سمت آبدار خانه و با لیوان آب و مسکن برگشت. آن ها را بی حرف رویِ میز گذاشت و آنا درمانده گفت:
- ممنون...دارم میرم خونه نمی‌خواد تو زحمت...

پندار بین حرفش غرید:
- بخور!

آنا قرص را توی دهانش گذاشت و آب را یک نفس سر کشید!

آنا تشکر کرد و پد را برداشت و به سرویس برد تا از آن استفاده کند. اگر چه قلبش تند می‌زد اما تنها بودن با این مرد به او ااحساس ناامنی نمی‌داد.

- پنج دیقه‌ی دیگه پایین باش برسونمت!

https://t.me/+aF8JzIVLpCI4ODg8
https://t.me/+aF8JzIVLpCI4ODg8


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
با چند واقعیت دشوار روبرو شو و بعدش میتونی یک زندگی باورنکردنی داشته باشی👌

💞  🦋    @Dalbar_Janan    🦋  💞


Репост из: Неизвестно
Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
[به دلیل درخواست مکرر شما برای اخرین بار لینک کانال (( ممنوعه )) رو میذارم خواهشا دیگه کسی تو PV درخواست نکنه]📵‌‌‌‌²

🔚اینم لینکش برای آخرین بار🔞👇
https://t.me/+CwO7dho_efk4ZjVk
https://t.me/+CwO7dho_efk4ZjVk

زود جوین شو تا پاک نکردم 👆
بیا ببین چه خبر 🙊🏃‍♀


Репост из: Неизвестно
👙 لباس زیر قشنگ بپوش برای همسرت

♥️ انواع ست هاي فانتزي ، ترك و اروپايي
با مناسب ترين قيمت و گارانتی تعویض👇


https://t.me/+tXOFslcJVwBjMzdk
https://t.me/+tXOFslcJVwBjMzdk

🅾 دلبری کن


- اخراجی شما خانم! پاشو از شرکتِ من شَرتو کم کن!

آنا سرش را پایین انداخته بود و پندارِ عصبانی با اخم های در هم بالایِ سرش ایستاده بود.

- کَری شما؟ نمی‌شنوی؟ اخراجی گفتم! پامیشی یا بگم به زور ببرنت؟!

چشم همه‌ی کارمندان رویِ رییس شرکت بود که سر بهترین کارمند این شرکت داد می‌زد.

همه متعجب به آن ها نگاه می کردند و زیر لب پچ پچ می‌کردند‌. آنا کم مانده بود گریه کند، لب هایش را با زبان تر کرد و زیر لب گفت:
- خواهش میکنم بذارید...

پندار بین حرفش داد زد:
- نمی‌ذارم! پاشو بهت می‌گم!

دست انداخت روی میز و تمام وسایل آنا را پخش زمین کرد. دختر زد زیر گریه و پندار با اخم به او زل زد.

دست برد سمتِ چشم هایِ خیسش و لب زد:
- می‌شه یکم بیاید جلوتر؟ باید یه چیزی زو تو گوشتون بگم.

اولش خواست مخالفت کند اما دلش برای دخترک و چشم های خیسش سوخت. سرش را نزدیک لب های دختر برد و آنا کنار گوشش زمزمه کرد:
- عذر میخوام ولی پریود شدم نمی‌تونم از جام بلند شم، میشه تا اخر ساعت اداری صبر کنید؟ بخدا بعدش زود میرم...

به مانتوی دختر نگاه کرد و رنگِ روشن بود. خب بین این همه مرد خجالت میکشید.

پندار برای لحظاتی تلخ نگاهش کرد و بعد بدون هیچ حرفی گذاشت و رفت... خورشید یک نفس راحت کشید!
*‌ * *
ساعت اداری تمام شد!
تقریبا همه رفته بودند و کسی جز او و نگهبان طبقه‌ی پایین تویِ شرکت نبود! او اخراج شده بود و از فردا نباید می‌آمد.

از جا بلند شد، شلوارش خیس بود و دلش بدجوری درد می‌کرد، اما باید خودش را به خانه می‌رساند. حالش بد بود حسابی!
.کم مانده بود از درد گریه کند. در که باز شد وحشت زده به سمتِ در چشم روخت و پندار وارد سالن شد.

آنا دستپاچه گفت:
- دارم میرم بخدا...

پندار با چند گام بلند خودش را به او رساند و پلاستیکی حاوی نوار بهداشتی را رویِ میز گذاشت.

آنا بغض کرده گفت:
- ممنون لازم نیست دارم می...آی...

درد امان نداد حرف بزند. پندار راه افتاد سمت آبدار خانه و با لیوان آب و مسکن برگشت. آن ها را بی حرف رویِ میز گذاشت و آنا درمانده گفت:
- ممنون...دارم میرم خونه نمی‌خواد تو زحمت...

پندار بین حرفش غرید:
- بخور!

آنا قرص را توی دهانش گذاشت و آب را یک نفس سر کشید!

آنا تشکر کرد و پد را برداشت و به سرویس برد تا از آن استفاده کند. اگر چه قلبش تند می‌زد اما تنها بودن با این مرد به او ااحساس ناامنی نمی‌داد.

- پنج دیقه‌ی دیگه پایین باش برسونمت!

https://t.me/+aF8JzIVLpCI4ODg8
https://t.me/+aF8JzIVLpCI4ODg8


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
همه دنیای منی❤️

عااالیه👌
💞  🦋    @Dalbar_Janan    🦋  💞


Репост из: Неизвестно
Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
❇️هر واحد کامپوزیت تا ۷۰ درصد تخفیف❇️
           ❇️مواد نانو سرامیک❇️

☑️ ۱۰ سال پالیش و ترمیم شکستگی رایگان
☑️ ژاپنی و آلمانی و سوئیسی
☑️ بدون تراش
☑️ اقساط بدون سود


🅾ویزیت و مشاوره رایگان : 👇👇
📲 tel: 09226892319
👨‍⚕ نمونه کار ها 👇🏼👇🏼
https://t.me/dentalclinicjordan/21
https://t.me/dentalclinicjordan/21


- اخراجی شما خانم! پاشو از شرکتِ من شَرتو کم کن!

آنا سرش را پایین انداخته بود و پندارِ عصبانی با اخم های در هم بالایِ سرش ایستاده بود.

- کَری شما؟ نمی‌شنوی؟ اخراجی گفتم! پامیشی یا بگم به زور ببرنت؟!

چشم همه‌ی کارمندان رویِ رییس شرکت بود که سر بهترین کارمند این شرکت داد می‌زد.

همه متعجب به آن ها نگاه می کردند و زیر لب پچ پچ می‌کردند‌. آنا کم مانده بود گریه کند، لب هایش را با زبان تر کرد و زیر لب گفت:
- خواهش میکنم بذارید...

پندار بین حرفش داد زد:
- نمی‌ذارم! پاشو بهت می‌گم!

دست انداخت روی میز و تمام وسایل آنا را پخش زمین کرد. دختر زد زیر گریه و پندار با اخم به او زل زد.

دست برد سمتِ چشم هایِ خیسش و لب زد:
- می‌شه یکم بیاید جلوتر؟ باید یه چیزی زو تو گوشتون بگم.

اولش خواست مخالفت کند اما دلش برای دخترک و چشم های خیسش سوخت. سرش را نزدیک لب های دختر برد و آنا کنار گوشش زمزمه کرد:
- عذر میخوام ولی پریود شدم نمی‌تونم از جام بلند شم، میشه تا اخر ساعت اداری صبر کنید؟ بخدا بعدش زود میرم...

به مانتوی دختر نگاه کرد و رنگِ روشن بود. خب بین این همه مرد خجالت میکشید.

پندار برای لحظاتی تلخ نگاهش کرد و بعد بدون هیچ حرفی گذاشت و رفت... خورشید یک نفس راحت کشید!
*‌ * *
ساعت اداری تمام شد!
تقریبا همه رفته بودند و کسی جز او و نگهبان طبقه‌ی پایین تویِ شرکت نبود! او اخراج شده بود و از فردا نباید می‌آمد.

از جا بلند شد، شلوارش خیس بود و دلش بدجوری درد می‌کرد، اما باید خودش را به خانه می‌رساند. حالش بد بود حسابی!
.کم مانده بود از درد گریه کند. در که باز شد وحشت زده به سمتِ در چشم روخت و پندار وارد سالن شد.

آنا دستپاچه گفت:
- دارم میرم بخدا...

پندار با چند گام بلند خودش را به او رساند و پلاستیکی حاوی نوار بهداشتی را رویِ میز گذاشت.

آنا بغض کرده گفت:
- ممنون لازم نیست دارم می...آی...

درد امان نداد حرف بزند. پندار راه افتاد سمت آبدار خانه و با لیوان آب و مسکن برگشت. آن ها را بی حرف رویِ میز گذاشت و آنا درمانده گفت:
- ممنون...دارم میرم خونه نمی‌خواد تو زحمت...

پندار بین حرفش غرید:
- بخور!

آنا قرص را توی دهانش گذاشت و آب را یک نفس سر کشید!

آنا تشکر کرد و پد را برداشت و به سرویس برد تا از آن استفاده کند. اگر چه قلبش تند می‌زد اما تنها بودن با این مرد به او ااحساس ناامنی نمی‌داد.

- پنج دیقه‌ی دیگه پایین باش برسونمت!

https://t.me/+aF8JzIVLpCI4ODg8
https://t.me/+aF8JzIVLpCI4ODg8


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
از این بغلا... دوست دارم 😍💋

💞  🦋    @Dalbar_Janan    🦋  💞


-پوزیشن 69....!!!

دخترک مانند خنگ ها نگاهش کرد: یعنی چی...؟!

مرد ابرویی بالا انداخت...
-پوزیشن69 نشنیدی تا حالا...؟!

-نه والا آقا...!

مرد نگاهی به گلی کرد...
دخترک عین یک شاگرد به معلمش نگاه می کند...
مرد چشم باریک کرد: واقعا نمی دونی...؟!

-نه به خدا اقا...!!!

پندار باورش نمی شد: یعنی تا حالا فیلم سوپر هم ندیدی...؟!

دخترک دوباره مانند خنگ ها گفت: مگه سوپر فیلمم داره...؟!

-سوپر خودش فیلمه بچه...!!!

-والا اقا ما سوپری میریم خرید می کنیم، تا حالا فیلم ندیدیم ازش...!!! ولی... اهان یادم اومدم از این سی دی ها داشتن که تو شانسی بود ولی هیچ کدوم 69 نداشت....؟!

پندار مبهوت نگاهش کرد.
انگار دخترکی را که صیغه کرده بود، خنگ تر از ان بود.

-فیلم پورن چی؟ ندیدی؟!

-پورن؟! چیه؟!

-سکس!!! سکس که می دونی چیه...؟!

چشمان دخترک چهارتا شد و با خجالت محکم به گونه اش زد: خاک به سرم اقا...!!!

حاج حسام خندید: چرا؟! خب مگه زنم نیستی؟! سکس یکی از مهمترین مسایل زندگی زناشویی به شمار میره...!!!

-اما... اما... مگه شما از من.... س.. س...

دخترک نتوانست حرف بزند چون بد خجالت می کشید...
پندار بلند شد و رو به روی دخترک ایستاد...

-خجالتت برای چیه وقتی تو حلال ترین و نزدیکترین آدم به منی...؟!

-قرار نبود...کاری بکنیم...شما گفتی....دیگه دست بهم نمی زنی..!!!

پندار دست دور کمر دخترک لرزان پیچید و گفت: تو در هر صورت زن منی... نیستی...؟!

دخترک نگاهش کرد که سنگینی نگاه مرد را طاقت نیاورد و سر به زیر برد...
مرد دست زیر چانه اش برد و گفت: من از زنم انتظار تمکین دارم ولی چون می ترسم مثل اون سری غش کنی به خاطر دیدنش، همون پوزیشن 69 امشبی می تونه آتیش نیازم و بخوابونه تا تو تا فردا یخت باز بشه...!!!

دخترک متعجب لب گزید: تا فردا....؟!
اب دهان بلعید....
-اصلا... من بلد نیستم اقا...

مرد خندید و آرام گفت: کاری نداره عزیزم منم بلد نیستم ولی می تونیم امتحان کنیم...!!!

-چ... چطوری؟!

-فقط کافیه لخت بشی و بخوابی روی من منتهی سرو ته که تو مال من و بخوری منم مال تو رو...!!!

-من...؟!

-لخت شو...!

دستش زیر لباس آنا رفت و کامل لختش کرد و سپس خودش هم کامل لخت که با دیدن حجم مردانه اش نزدیک بود پس بیفتد...
-من.... نمی خوام...!!!

پندار خوابید و رو به آنا گفت: پات و باز می کنی و با کمی فاصله می شینی روی دهنم و بقیش رو تو عمل بهت میگم.... یالا بیا بالا....!!!

وسط پای دخترک را یا انگشتانش باز کرد و با چسباندن نوک زبانش به...

https://t.me/+aF8JzIVLpCI4ODg8
https://t.me/+aF8JzIVLpCI4ODg8

آقامون چنان حشرش زده بالا که همون دم ارضاش می کنه... 😐🤤😂🔞


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
اونی که دوستش دارم

قول داده از راه برسه...♥️

💞  🦋    @Dalbar_Janan    🦋  💞


Репост из: Неизвестно
Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
👠 شروعِ حـراجی کـفـش ، زیر قـیمت بـازار 👠

کفشای مجلسیِ میلیونی فقط👈 140 تـومن 🔥


❌  تک ســـایزها نصــف قــیمت❌

اینجا با
پول یه جفت کفش ، چندجفت میخری 🤩
👇🏼
👇🏼👇🏼
https://t.me/+RbOSH6m1i3Vhb7_G
https://t.me/+RbOSH6m1i3Vhb7_G

#تابستونی #کــــتونی   #کــــالج
                  
#طـــــبی #مـــجــلسی #اسپورت


پارت اول رمان جذاب #جانانِ‌مَن 🦋👆

ایمان رزمی کارو دختربازه که سر جریانی توبه میکنه و آروشا شاگردایمان که از پرونده ی سیاه ایمان بی خبره بادوستاش شرط میبنده که یک شب رو توتخت ایمان بگذرونه تاتحریکش کنه اما غافل از اینکه...

رمان بی نهایت جذاب و پر از شیطنت و کلکل بین پسر #مذهبی و دختر #شیطون😂

https://t.me/c/1346921728/562
https://t.me/c/1346921728/562
پرش به پارت اول رمان 🦋👆


Репост из: Неизвестно
Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
❌واسه جای خالی دندونت ایمپلنت نکن!
❌واسه نامرتبی دندونات ارتودنسی نکن!
❌واسه زردی دندونات کامپوزیت نکن!

واسه حل کردن تموم مشکلاتت بیا واست اسنپ اسمایل بسازیم! فقط با پوله نصفِ ایمپلنت کل دندوناتو درست کن!!!✅😍
برای اطلاع از قیمت...👇🏽
https://t.me/+-9NWK68F0uszN2Q0


#پارت499
#جانان

در این چند وقت تا توانسته بودم  با کمک قرص خواب خوابیده بودم تا از فکر کردن اجباری بگریزم

تازه چشمانم گرم خواب شده بود که نوازش موهایم رو احساس کردم

از بوی عطر تلخ ش شناختمش
بوی عطری که توی بینی م پیچید و مستم کرد

چنان وجودم غرق آن ارامش و لذت  شد که دلم نخواست بیدار شم و آن ارامش را از دست بدم

پلک هام رو سفت بهم فشار دادم تا باز نشه
تا مجبور نشم برخلاف میلم از اتاق بیرونش کنم

دلم برای این مرد عبوس وجدی و بداخلاق تنگ‌شده بود

کمتر از چند ثانیه پیشونیم داغ شد
گوشه ی پلکم لرزید و بعد پشت هردو پلکمم داغ شد

قلبم شروع به تپیدن کرد وخون تو رگ هام سرعت بیشتری گرفت

حالا مقاومت در برابر باز نشدن پلک هام سخت تر شده بود

صدا ی بم و گرفته ش توی  گوشم پیچید

_اروشا ، آروشای من

عزیزم ، نمی خوای چشات رو باز کنی تا من ببینمت ؟؟

کلافه نفسم رو توسینه حبس کردم

از طرفی دلم براش تنگ شده بود  واز طرفی دوست نداشتم ببینمش

پارت کانال vip به جاهای حساسس رسیده 😍

#تخفیف #30درصدی برای عضویت فقط باید 29 هزار تومان پرداخت کنید

مبلغ 29 هزار تومن به شماره کارت
💳 5892 1011 9052 7933
به نام "کرمی"

واریز کنید و عکس از فیش ارسالی رو به آیدی:

@ad_yasi

ارسال کنید و تا دریافت لینک لطفا صبور باشید


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
قشنگترین احساس دنیارو
بهت داد دلم...🤗💕

💞  🦋    @Dalbar_Janan    🦋  💞


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
🎼اهنگ
بسه بیامن و تو کم ناز کنیم
🌹
‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌ ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌
‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌ ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌💞  🦋    @Dalbar_Janan    🦋  💞


با #شهـوت وقهقهه گفتم:

_ #بخورشش پسر کوچولو ... ممه میخوری خوشگل مامان ؟؟؟ ... بخور سیر شییی .. اوخ گاز نگیرررر #توله ....

جوری نوکشونو با عطش میخورد انگار نوزاده میخواد شیر بخوره سیر بشه و منم حس میکردم مامانشم و بهش شیر میدم ...

#لذت فوق العاده ای بود وقتی نوک سیـ نه هامو #میمکید و نفسهای تندش به پوست سینه ام میخورد ...

سرش بین پاهام رفت و بین پاهام نشست :
_که مامان منی و منم پسر کوچولوتم؟

با لبخند و #خمار نگاهش کردم و سری تکون دادم ...

نیشخندی زد و گفت:
_ حسام نیستم یه #توله تو شکمت نکارم امشب !

مغزم پردازش حرفش رو نداشت #سینه هامو تو مشتم گرفتم فشار دادم و گفتم:
_بخوررر #نازمووو میخااارههه...

بدون مکث زبون نرم و مخملیش تپلمو به بازی گرفت . #جیغی از خوشی زدم و موهای پر و مشکیشو توی مشتم گرفتم ..

سرشو به پاهام فشار میدادم و کمرمو تکون میدادم که پاهامو محکم گرفت تا تکون نخوردم ...

_آهه وااییی نخورررش آیییی نمیتونم ... تح .. تحمل کنم ...
مثل کِرم وول میخوردم و میخواستم پاشم که نذاشت و زبونشو فرو کرد تو سوراخ #تنگم ...

اولین بار بود همچین چیزی تجربه میکردم بالافاصله #جیغی زدم و ارضـ ا شدم ..

ولی اون ول کن نبود
داشتم برای دفعه ی دوم به اوج میرسیدم که عقب کشید و با #شهـ وت و حس خاصی نگاهی به #تپل باد کرده و نبض دارم ، انداخت ...

پاهامو روی شونه های پهن و پر عضله اش انداختم که بوسی روی رونهام زد و گاز ریزی ازش گرفت که خندیدم..

پیشونیشو چسبوند به پیشونیم و زمزمه کرد:
_دوست داری #بکنمت؟

بدون توجه به معنی جمله اش سری تکون دادم که به ثانیه نکشیده درد بدی تو بدنم پیچید ....

https://t.me/+aF8JzIVLpCI4ODg8
https://t.me/+aF8JzIVLpCI4ODg8

Показано 20 последних публикаций.

22 346

подписчиков
Статистика канала