#شیخ_عرب🧸🍼🍫
#پارت_257
میلاد با حرفی که زدم لحظه ای مات شد و بعد لبخند زوری روی لبش نشوند.
مروارید پر حرص بشقاب غذاش رو عقب کشید و شیخ در سکوت به غذا خوردنش ادامه داد.
موقع صورت حساب شد توقع داشتم اون دونفر خودشون غذای خودشون رو حساب کنن ولی با تمام پروو بازی حساب رو گردن شیخ انداختن.
خونم به جوش اومد.
خیره به مروارید پوست لبم رو با حرص کندم.
تا حالا تو عمرم به بی حیایی این زن ندیده بودم.
شیخ بهم اشاره کرد که بریم.
مروارید باز خودش رو جلو انداخت که کدوم هتل سکونت داریم اوناهم بیان شیخ اندفعه محکم و جدی گفت:
_بهتر دیدار ما فقط برای کار باشه بعد ما خونه داریم فعلا خدانگهدار!
بعد از این حرفش دست من رو گرفت و از رستوران بیرون زدیم.
از واکنش شیخ انقدر غرق در شادی شدم که تمام کدورت دلم از بین رفت.
لبخندم عمق گرفت و با شادی و هیجان سوار ماشین شدم.
لحظه آخری دیدن قیافه کنف مروارید انقدر برام دیدنی بود که دلم می خواست برای قدردانی صورت شیخ رو بوسه بارون بکنم.
#پارت_257
میلاد با حرفی که زدم لحظه ای مات شد و بعد لبخند زوری روی لبش نشوند.
مروارید پر حرص بشقاب غذاش رو عقب کشید و شیخ در سکوت به غذا خوردنش ادامه داد.
موقع صورت حساب شد توقع داشتم اون دونفر خودشون غذای خودشون رو حساب کنن ولی با تمام پروو بازی حساب رو گردن شیخ انداختن.
خونم به جوش اومد.
خیره به مروارید پوست لبم رو با حرص کندم.
تا حالا تو عمرم به بی حیایی این زن ندیده بودم.
شیخ بهم اشاره کرد که بریم.
مروارید باز خودش رو جلو انداخت که کدوم هتل سکونت داریم اوناهم بیان شیخ اندفعه محکم و جدی گفت:
_بهتر دیدار ما فقط برای کار باشه بعد ما خونه داریم فعلا خدانگهدار!
بعد از این حرفش دست من رو گرفت و از رستوران بیرون زدیم.
از واکنش شیخ انقدر غرق در شادی شدم که تمام کدورت دلم از بین رفت.
لبخندم عمق گرفت و با شادی و هیجان سوار ماشین شدم.
لحظه آخری دیدن قیافه کنف مروارید انقدر برام دیدنی بود که دلم می خواست برای قدردانی صورت شیخ رو بوسه بارون بکنم.