𝙎𝙚𝙭 𝙝𝙤𝙪𝙨𝙚🔞


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: Для взрослых


بندازمت رو تخت خیمه بزنم روت، بیوفتم به جون لباتو کبودشون کنم🫦💦

این رمان مناسب همه سنین نیست🔞

Связанные каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
Для взрослых
Статистика
Фильтр публикаций


#گاییدن‌زن‌بسیجیم🔞💧

جلوی مهمون ها شلوارش پاره بود و چادرش کنار رفته بود و از تویه خشتک پاره اش ک..ص،تپلش معلوم بود موهای ک..صش معلوم بود عصبانی گوشیم رو برداشتم و براش تایپ کردم
_ک.صتو بپوشون توله سگ مثلا خدا پیغمبر میشناسی تو
سریع با ایموجی خنده جواب داد
_اتفاقا از عمد شلوار پاره پوشیدم تو که منو نمیکنی شلوار پاره پوشیدم داداشت منو بکنه!
چشم هام گردشد که همون موقع داداشم به سمت زنم رفت و انگشت فاکش رو توی ک.ص تپل زنم کردو👅💧👇
https://t.me/+mZaWcRwpWBc3ODM0


-بابایی ک.صم یه چیزی میخواد نمیدونم چیه!
تک خنده ای کرد و گفت:
-مگه میشه دخترک ح..شریم ندونه ک.ص داغش چی میخواد؟!
دستشو از دامنم عبور داد و به ک.ص خیسم رسوند
-ببینم اینجا چی هست ، این مال کیه؟!
با لمس چو.چولم آهی کشیدم
-تو بابایی ، اوممم تووو
هولم داد رو تخت و دامنمو..🔞💦
https://t.me/+ONT0r3ziaZM3NjM0




رقاص حـ..شری 🔞

#Part_1

روی توپ پیلاتس نشستم و ک.ون قلمبمو رو به مربی میانسالم کردم.

هیکل سک..سی و رو فرمش باعث شده بود بدجوری حشری بشم و دلم بخواد مدام دستمالیم کنه.

یه زن میانسال بود که اصلا قیافش به سنش نمیخورد.
موهاش کوتاه بود و دودی رنگ.
سینه هاش گرد بود و نسبتا کوچیک
یه نیم تنه و لگ ورزشی تنش بود که شکم تختشو به نمایش میذاشت.

از زیر لگ هم مشخص بود چه ک.ص خوردنی داره.

با ناز رو به مربی گفتم:
-خانوم وطن خواه میشه چک کنید درست میرم تمرینو یا نه؟

و شروع به تکون دادن خودم روی توپ کردم

یه تای ابروشو بالا داد و جلو اومد
یه دستش روی پهلوم نشست و دست دیگش روی باسنم.
-اینجوری آروم آروم خودتو تکون بده دختر خوب

خودش هم پشتم روی توپ نشست که باعث شد جا بخورم و داغ کنم.

شروع کرد خودش رو تکون دادن جوری که انگار داره تو ک.صم از پشت تلمبه میزنه.

چشمام خمار شد و گوشه‌ی لبمو به دندون گرفتم...
با لمس ک.صم ناگهان...🔞👅💦
https://t.me/+QTlEvltR_IkzMDg8
https://t.me/+QTlEvltR_IkzMDg8
https://t.me/+QTlEvltR_IkzMDg8
https://t.me/+QTlEvltR_IkzMDg8
https://t.me/+QTlEvltR_IkzMDg8
https://t.me/+QTlEvltR_IkzMDg8
https://t.me/+QTlEvltR_IkzMDg8
https://t.me/+QTlEvltR_IkzMDg8


ک.ص دادن دختر حش..ری به مربی و پسر ک.یر کلفتش🔞🙈


توی دهنش #تلمبه میزدم که عق زد و آبم از دور لبش ریخت بیرون.
خودم و بیرون کشیدم و گفتم:
- اماده شو واسه #راند دوم
نق زد:
-ایزد جونم بسه زیر دلم تیر میکشه
همینجوری آبت و بیار
-تو که فکر نمی‌کنی شوهرت با این یه بار کمرش خالی بشه؟

انگشتام و روی لبه‌های #ک_ص صورتی و خیسم کشید و تازه فهمیدم که چقدر برام #خیس شده.
شستم توی #شیارش به پایین و توش فرو رفتن:
-جوووون،بازم واسم خیس شدی توله؟
چی میخوری اینقدر حشری میشی که هر چی میکنم بازم سیر نمیشی؟

دو انگشت و تو ک.ص تنگ و #خیسش حرکت دادم.
-خوبه هرزه کوچولو؟
با لکنت و ناله پیچ و تابی به کمرش داد
-خیلی...خیلی...خوبه من کی.رت و میخوام
میخوام زیرت #جر بخورم ایزد جونم
-پاهات و کامل باز کن

ک.یرم رو روی ک.ص خیسش کشیدم وقتی توش زدم از درد جیغ کشید
-وای،ایزد خیلی #کلفته بکش بیرووون

-اردم بگیر تخم سگ
پسر حاج احمد رضا رو از راه بدر کردی تا کمرش و خالی نکنی نمیذارم جایی بری
حالا واسم ناله کن که میخوام یه دختر خوشگل واست بکارم تو رحمت
https://t.me/+vFjeep0j28MwMGE0
https://t.me/+vFjeep0j28MwMGE0
https://t.me/+vFjeep0j28MwMGE0

کاپیتان ایزد توتونچی
خلبان ۳۸ ساله هاتی که عروس کوچولوش و شب اول...

#س_ک_س_ممنوعــــه_رابطه‌ای_پنهان❌🔞
#باکره_است_ولی_شب‌اول_جرش_میده💦


خدمتـــکار🔞 هـــات🔥
#پارت_۶۴۴_واگهـــــــــی‌واگهــــــــــــی💯🔥🔞💦

- کی*ر میخوای یا انگشت؟از چیزت میپرسی ببینم کدوم رو میخواد؟💦🔥
- سی...سیروان لطفا...

گفت و پاهاش از هم باز کرد و دستش رو روی لبه ی تیشرتش گذاشت و با یه حرکت از تن درآورد.
حالا با سوتین بود و تنش میلرزید و از گر گرفتگی قرمز شده بود.

نیم خیز شدم و پاهام دوطرف بدنش گذاشتم که چشماش ازم دزدید و دستاش به سمت کش شورتم کشیده شد.
با نشستن دستای کوچیکش روی کش شورتم و پایین فرستادنش، کی*رم بیرون زد و صدای قورت دادن آب دهنش رو منم شنیدم.

با دستاش کی*رم رو گرفت و شروع به ور رفتن باهاش شد.
یه دستش رو به ک*صش مالید و خیسی و لزجی ک*صش رو روی کل کی*رم مالید و حالا توی دستش به راحتی بالا و پایین میشد و کم کم کی*رم داشت سیخ و کلفت میشد.

دستاش پس زدم و با گرفتن کی*رم خودم بین پاش تنظیم کردم و روی لزجی ک*صش مالیدم و چندبار کلاهکش رو داخل واژن پر آبش فرو بردم و درآوردم که صدای اعتراض و ناله های سر لذت و خماریش فضای اتاق پر کرده بود.

- آی...آخ...بزن توش دیگه...الان فقط دلم کی*رت رو میخواد...اذیت...نکن...بزن توش...
- هنو زودته کوچولو...

گفتم و با یه حرکت کنار رفتم و روی زانو نشستم وبا گرفتن بازوش بلندش کردم و با اشاره به کی*رم لب زدم.

- شروع کن ببینم تا چه حدی میتونی پیش بری، هرچقد بیشتر بهم حال بدی امشب یه سکس توپ برات میزنم که فرداشم بخوای و خودت بگی ک*صم رو جر بده...
- تا این حد مطمئنی که این حرف رو میزنم؟
- بستگی به تو داره بهم حال بدی بهت حال میدم موش کوچولو...

گفتم و چشمکی بهش زدم که از تخت پایین رفت و بالشت رو پایین انداخت و روش زانو۴ زد و روی تخت خم شد و با دستاش کی*ر شق شده ام رو گرفت و زبونش رو روی کلاهکش زد و.....

- اوممممم چقد کلفت شده، اخ لعنتی ببین چجور رگاش بیرون زده!
- معطل چی هستی شروع کن!

انگار منتظر این حرف بود که نصف کی*رم توی دهنش برد و میک عمیقی زد .
با یه دستش کی*رم رو گرفته بود و با یه دست دیگه اش خا*یه هام رو میمالید.

انگار با همه نا بلدیش خوب داشت تحریکم میکرد.
کی*رم از دهنش درآورد و تفی روش انداخت و دوباره شروع به لیس زدن و مکیدنش کر .
هربار تا نصف داخل دهنش میبرد و زبونش رو دور تا دورش میچرخوند و کلاهکش رو میمکید.

زبونش رو لیس وار تا پایین و روی خا*یه هام میکشید و اروم و نوبتی شروع به مکیدنش کرد.س
زیاد وارد نبود ولی همین باعث شده بود تحریک بشم و خودم بهش بسپارم ببینم تا کجا پیش میره.

کی*رم بین انگشتای کوچیکش ماساژ میداد و  با دباش میگرفت و تا نصف وارد دهنش میکرد.
دهنش کوچیک و داغ بود و امین بیشتر باعث کلفت شدن و سیخ شدنش میشد.

چیزی تا اوجم نرسیده بود که بازوش گرفتم و روی تخت انداختم .
پاهاش از هم باز کردم  سیلی محکمی روی واژن پر آبش زدم که صداش اکو وار توی اتاق پیچید.

- اییی... اخ لعنتی زود باش دیگه من میخااام...وای...آه...
- خوشم میاد از اینکه تا این حد بیتاب کی*رمی ...
- وای چقد حرف میزنی تو، کارتو بکن ...آهههه ...چیزتو بده دیگه ....آخ...آی...

بدون حرف دیگه ای کی*رم رو روی واژن لزجیش مالیدم و چندبار فقط کلاهکش رو داخل فرستادم و درآوردم و درست زمانی که صدای ناله اش به اعتراض واسه کردنش تبدیل شد، با بی رحمی کل کی*ر کلفت و سیخ شده ام رو تا خا*یه هام توی ک*صش کوبیدم.

صدای جیغش و ناله ی پر از دردش بلند شد و من بی اعتنا به چنگ انداختن انگشتاش روی بازوم پی در پی شروع به تلمبه زدن کردم.

- آی...آخ...وای لعنتییی...خیلی کلفته چیزت...اییی...بیشتررر بزن....ببشتر بکوب چیزتو توم....آییییی...
- جووون... میخواستی زیر چیزم جر بخوری دیگه...ک*صت رو زیر همین کی*رم جر میدم که نتونی تا یه هفته تکون بخوری موش کوچولو...

حرفموتموم نشده بود که شدت ضرباتم رو محکمتر کردم و  ....❌🔞💯
💯🔥🔞💯🔥🔞💯🔥🔞💯🔥🔞💯🔥🔞💯🔥🔞💯🔥🔞💯🔥🔞💯🔥🔞💯🔥🔞💯🔥
https://t.me/+fMLOD5zkbhhhMDRk
https://t.me/+fMLOD5zkbhhhMDRk
https://t.me/+fMLOD5zkbhhhMDRk
https://t.me/+fMLOD5zkbhhhMDRk
https://t.me/+fMLOD5zkbhhhMDRk
https://t.me/+fMLOD5zkbhhhMDRk
https://t.me/+fMLOD5zkbhhhMDRk
خجالتش میشه بگه کی*رتو بزن تو ک*صم بهش میگه اون چیزتو بده دیگه!!!🤣🤣
#فول‌هات‌سکسی‌شورت‌خیس‌کن🔞❌💯🔥


#پارت_1
#مشاور_سکسی💊💉


_خب مشکل چیه؟
کمی من من کردو لب زد
_چندوقته که از بهشتم اب میاد اقا ی دکتر نمیتونم کنترلش کنم

شوکه نگاهش کردم
- چندسالته؟
_14سالمه اقا
-تا حالا کسی یا خودت به اندام خصوصیت دست زده ؟

_امروز همکلاسیم بهشتمو‌مالید بهم گفت دلم شوهر میخواد که بهشتم خیس میشه

جلو رفتم و به اندام کوچیکش نگاه کردم دستمو جلو ‌بردم و روی بهشتش گذاشتم و شروع کردم به مالیدنش
_الان چه حسی داری

نگاهش کردم‌که چشماش خمار شده بود
_میخوام‌جیغ بزنم
کوچولوی هورنی

خواستم‌ دستمو عقب بکشم که دستمو گرفت و‌تو‌شورتش برد

بهشت داغش شوکه م کرد
_توروخدا بیشتر بمالیدش اقای مشاور

ناخواسته بالای بهشتشو‌مالیدم که صدای ناله ش بلند شد

_هیس کوچولوی هورنی الان مدیر مدرسه رو‌میکشونی تو‌اتاق

التم داشت سایزشو تغییر میداد ...این دختر با سن کمش خیلی هورنی بود و داغم کرده بود

با لرزش و صدای جیغ بدنش لرزید و بیحال شد
دستمو روی دهنش گرفتم
_هیس کوچولو‌ اروم باش
با چشمای خجالت زده نگاهم کرد و سریع از جاش بلند شد
_ببخشید
خواست به سمت در بره که دستشو گرفتم
_تو‌که نمیخوای بدون اروم کردن من بری ؟
متعجب نگاهم کرد
_میخوایم زن و شوهر بازی کنیم...

جلو اوردمش و روی زانوهاش نشوندمش
التمو‌از توی شورت و شلوارم دراوردم

_اگر مثل ابنبات لیسش بزنی منم قول میدم هر وقت که میام مدرسه تون برای مشاوره باهات زن و‌شوهر بازی کنیم

چشماش برق زد و سریع التمو تو‌دستاش گرفت و اروم لیسش زد زبون ش روی التم حرکت‌میکرد و دستشو زیر تخمام گرفته بود

بی طاقت التمو تو دهنش فرو کردم

چندتا تلمبه اروم زدم که سرشو‌عقب کشید

_لیسش بزن کوچولوی من

کم سن بودن این دختر بچه انقدر حشریم کرده بود که خیلی سریع ابم اومد و همشو‌تو دهنش خالی کردم و...
https://t.me/+zHp3ZZvJXfwzMTY0
https://t.me/+zHp3ZZvJXfwzMTY0
https://t.me/+zHp3ZZvJXfwzMTY0
رمان ممنوعه اقای معلم با دانش اموز کم ساله ش❌❌
🔞🆘ورود ممنوع🆘🔞


#شیخ_عرب🧸🍼🍫
#پارت_276



بینی چین دادم و جوابی به ضایع کردنش ندادم.
کلا عاشق این بود از یکی سوتی بگیره و تو صورتش بکوبه.

تا زمانی که به مقصد برسیم سکوت کردم و با حالت قهر حتی حرفی نزدم.
شیخ هم وقتی دید جدی جدی قهر کردم همونجور که یه دستش فرمون بود، با دست راستش پهلوم رو فشار داد تا بخندم.

_دورت بگردم برای خودت میگم که سوژه خنده بقیه نشی. حالا قهر نکن اونجا دوست ندارم فکرکنن باهم مشکل داریم.

زیر چشمی نگاهش کردم و دهن کجی براش کردم.
بالاخره بعد از نیم ساعت ماشین وارد عمارت بزرگی شد که از بدو ورودش متوجه قدرت و اقتدارش میشدی.

شیخ از ماشین پیاده شد و در سمت من رو باز کردم و کف دستش رو به طرفم گرفت.
انگشتام رو روی دستش گذاشتم و از ماشین پیاده شدم.

حالا دیگه چیزی از شیخ شوخ تو صورتش پیدا نمیشد.
کامل یه فرد ثروتمند جدی شده بود... انگشتام رو دور بازوهاش حلقه کردم و با قدم های آروم اما هماهنگ به طرف ورودی رفتیم که در رو برامون باز کردن.

صدای موزیک ملایم بی کلام تو فضا درحال پخش بود.
مانتو و شالم رو در اوردم و به دست پیشخدمت دادم و همراه با شیخ به طرف دسته ای از زن و مرد رفتیم.

نگاه خیلی ها با ورودمون به سمت ما جلب شد.
سعی کردم با حالت فضولی و بچگانه نگاهم رو به مهمان ها ندم و با غرور همقدم با شاپور شدم.


#شیخ_عرب🧸🍼🍫
#پارت_275



انگشتم رو به یکی از خواننده ها نشونه گرفتم و با هیجان گفتم:

_چقدر جذابه شیخ! واقعا تو عکس اینجوریه یا کلا همینقدر جذابه؟

خندیدم و عکس های دیگه اش رو مشاهده کردم.
با سکوت شیخ نگاهم رو چرخوندم و با همون خنده بهش خیره شدم.

نگاه سنگین و خیره اش انقدر عمیق بود که لبخند از روی لبم پاک شد و آب دهنم رو قورت دادم.
سریع صاف نشستم و از گوگل بیرون اومدم و با هول گفتم:

_هرچند به جذابیت تو نمیرسن والا! اخه اینا بچه سوسول بهشون میخوره ولی شوهرم ماشاالله یپا علی برای خودش.

دوباره بهش نگاه کردم و لبخند مزخرفی روی لبم نشوندم.
ابروهاش بهم گره خورد و مشکوک پرسید:

_علی کیه؟

دستامو تکون دادم و با صدای بلندی گفتم:

_بابا ایرانیا وقتی یکی خیلی قوی و با ابهت باشن میگن یپا علی برای خودش که.

چندثانیه گیج نگاهم کرد ولی کم کم گره ابروهاش باز شد و لب هاش رو بهم فشار داد تا جلوی خنده اش رو بگیره و با تاسف سری تکون دادم.

_اون بهش میگن یل نه عل! میگن یپا یلی برای خودش کاش نمیخواستی اصلاحات ایرانی بکار ببری وقتی بلند نیستی.


#شیخ_عرب🧸🍼🍫
#پارت_274


شاپور وارد اتاق شد و نگاهی به سر تا پام انداخت.
میخ رون پام شد ولی برعکس تصورم که اخم و تخم میکنه، با رضایت سری تکون داد و با همون لحن همیشه آرومش گفت:

_اینجوری میخواستی بری خیابون؟ مانتو و شال هم سرت کن ملودی یادت رفته اینجا ایرانه.

با یادآوری "اوه" آرومی زیرلب نجوا کردم.
سریع به مانتو کتی ام چنگ زدم و با انداختن شال روی موهام جوری که نظم موهام بهم نریزه، با لبخند دور خودم چرخیدم.

_خوشگل شدم؟

میخ صورتم شد و جلو اومد.
از بالا بهم زل زد و دستش رو جلو اورد و بدون اینکه به صورتم بخوره تا میکاپم بهم بریزه، تار سوسکی موهام رو پشت گوش انداخت و پچ زد:

_خوشگل بودی خوشگل تر شدی... فقط اونجا زیاد با کسی دمخور نشو باشه عزیزِ شاپور؟

آخ من عزیزشم؟
با لذت و ذوق سری تکون دادم که نیمچه لبخندی تحویلم داد.

باهم از خونه بیرون زدیم و کفش های پاشنه بلندم قدم رو بلندتر کرد و حالا تا بالای شونه هاش رسیدم.

سوار ماشینش شدم و تا نشستم سریع دست به سمت ضبط بردم و روشنش کردم.
سرم رو تکون دادم و در دل هیجان برای رسیدن داشتم... انقدر فضولیم گل کرده بود که تند تند سوال هام رو از شاپور پرسیدم.

_میدونی کیا هستن؟ اسماشون بگو سرچ کنم ببینم کی هستن.

شیخ با ملایمت و صبر اسم هایی که فقط خودش خبر داشت بهم گفت و من تو گوگل سرچ‌ کردم.

با دیدن دوتا پسر که نام برد آب دهنم رو قورت دادم.
چقدر خوشگل و جذاب بودن! البته تو عکس اینجوری بودن شاید از نزدیک همچین مالی نباشن.


#شیخ_عرب🧸🍼🍫
#پارت_273


خیلی طول نکشید با همون حوله روی تخت بیهوش شدم.
صدای شیخ شاپور هم برام کمرنگ و کمرنگ تر شد.


***

نمی دونستم چی بپوشم.
لباس های تو کمد رو زیر و رو کردم و بی هدف بهشون زل زدم.

کار میکاپ و موهام رو انجام داده بودم.
هنوز رنگ شون نکرده بودم یادم برای برای فردا عصر به شیخ بگم برام نوبت بگیره.

طبق حرف شیخ که گفته بود همه حضار معروف هستن تو لباس پوشیدن وسواس افتاده بود به جونم.

لبم رو گاز گرفتم و چندبار لباس هارو جا به جا کردم ولی هیچی چشمم رو نگرفت.
کلافه نفسم رو بیرون دادم و دیگه اشکم می خواست در بیاد.

ولی بالاخره یه لباس مشکی بلند که حالت دکلته داشت و بلند بود و از روی رون راستش تا پایین چاک داشت و دور بازوهاش آستین های پف دارش زیباترش کرد نظرم رو جلب کرد.

لبخند روی لبم نشست و چشم هام با رضایت برق زد.
هم شیک بود هم حالت زنانه داشت... با رضایت لباس رو تنم کردم و جلوی آیینه چرخی زدم و سنم رو کمی بیشتر کرد.

جواهرات هم دور دست و گردنم انداختم و با برداشتن موبایل و کیفم خواستم از اتاق بیرون بزنم که در باز شد.


#شیخ_عرب🧸🍼🍫
#پارت_272


"نه" بلندی که گفتم باعث خنده آرومش شد.
من از ورزش کردن متنفر بودم و اصلا دوست نداشتم حتی یک دقیقه بخوام ورزش کنم.

اما انگار این قضیه اصلا برای شیخ اهمیتی نداشت.

بهونه های زیادی از جمله تازه حموم رفتم و خسته ام اوردم اما توجهی نکرد و به زور منو به حیاط برد و حوله امو گوشه ای گذاشت.

خودش شروع کرد به آروم دوئیدن دور حیاط و منم مجبور به این کار کرد.

_وای خدا لعنتت کنه شاپور من نمی تونم.

به نفس نفس افتادم.
وقتی نگاه پر از تاسفش رو روی خودم دیدم بهم برخورد.

حالا که اینجور شد نمیذارم اینجور با تاسف بهم‌ نگاه کنی و برچسب تنبل بودن بهم بزنی.

با شونه تنه ای بهش زدم و جوری دور حیاط دوئیدم که لب هام خشک و گلوم به سوزش افتاد.
با چشمای تار و بدنی عرق کرده روی سکو نشستم که شیخ مقابلم ایستاد.

_چرا الکی جوگیر بازی در میاری؟ بدو بریم یه دوش بگیریم بعد استراحت کنیم.

خودش باعث اینکارم شده بود ولی باز سرزنش میکرد.

پشت چشمی براش نازک کردم که دستم رو گرفت و منو به حمام برد و بدون اینکه طلب سکس کنه، تن هردومون رو شست و با تنی خسته و حوله خودمو روی تخت انداختم و ناله بلندی کردم.


#شیخ_عرب🧸🍼🍫
#پارت_271


زن با صورت سفید و روشنش لبخند خجالت زده ای به روم پاشید و بشقاب رو جلو کشیدم و برای خودم خورشت ریختم.

نیم نگاهی به بشقاب شاپور انداختم که برای خودش فسنجون ریخته بود.

معصومه و دخترش انگار قبلش خورده بودن که آشپزخونه رو برای ما دو تا خلوت کردن.

_اینا 24ساعته اینجان؟

لیوان دوغ برداشتم و کمی ازش خوردم تا برنج و خورشت پایین بره.
شیخ که به طرز قشنگی و مرتب غذا میخورد و نگاهش رو از بشقاب بر نمیداشت، سری به نشونه تایید برام تکون داد.

_خب جای خوابشون کجاست؟ تو همین خونه ان؟
_نه تو این طبقه نیستن... تو حیاط یه سوئیتی هست اونجا گفتم بمونن.

"آهانی" زمزمه کردم.
انقدر دستپختش خوشمزه بود که دوتا بشقاب برنج برای خودم کشیدم و وقتی تموم شد با نفس سنگینی، دست روی شکمم گذاشتم و با لذت به صندلی تکیه دادم و چشم بستم.

_بهترین خورشت قیمه ای بود که خوردم وای دستپختش خیلی خوبه شاپور خیلی!

زبونی روی لبم کشیدم و با حس نگاه سنگینی لای پلک هام رو باز کردم که دیدم شیخ داره با سرزنش نگاهم میکنه.

سریع صاف نشستم و زیرلب آروم گفت:

_تند غذا نخور بعدش دلدرد میشی ملودی ناهارت تموم شد برو تو حیاط تا من بیام بریم ورزش کنیم.


#شیخ_عرب🧸🍼🍫
#پارت_270


خندیدم و "اووو" بلندی کشیدم.
من که هیچکدوم افراد سرشناس ایرانی رو نمی شناختم پس دیدنشون انقدر برام هیجان انگیز نمی تونست باشه ولی مهمونی چرا!

من تا حالا مهمونی های ایرانی نرفته بودم و برای دیدن این قضیه هیجان داشتم.

از روی مبل پایین پریدم و سرگوشی به آشپزخونه دادم که معصومه و با کمک دخترش داشتن چیزی درست میکردن.

از تنهایی چندبار به سرم زد وارد آشپزخونه بشم و باهاشون گرم حرف زدن بشم ولی هشدار شیخ جلوی چشمام راه رفت.

پوف کلافه ای کشیدم.
به بابا زنگ زدم و کمی باهاش صحبت کردم و بعد با دلوین حرف زدم که بهم قول داد یک روز میاد ایران برای دیدنم.

حرف زدن باهاشون کمی از حالت دپرسی منو بیرون کشید.
به حمام رفتم و دوش کوتاهی گرفتم و حوله رو دور موهام پیچیدم.

تاپ دوبندی مشکی با شلوار گشاد کرم رنگی پوشیدم که صدای معصومه رو شنیدم:

_خانم جان ناهار آماده اس.

کرم مرطوب کننده به صورت و دست هام زدم و بدون خشک کردن موهام و با همون حوله اتاق رو ترک کردم و به طرف آشپزخونه رفتم.

شاپور روی صندلی نشسته بود و کنارش نشستم.
نگاهش به سر تا پام افتاد و "عافیت باشه" ای تحویلم داد که لبخندی زدم.

با هیجان به میز چیده شده زل زدم که غذای محبوب ایرانیم اونجا بود؛ خورشت قیمه!

_وای مرسی معصومه جون من عاشق قیمه ام خیلی خوشمزش.


انیمه هنتای 2053سکسی جدید فول بکن بکن بدون سانسور🔞😍💋💦🙈🥶

دانلود با کیفیت 4k
دانلود با کیفیت1080


#شیخ_عرب🧸🍼🍫
#پارت_269


به حرف های شیخ سری تکون دادم و به مردهای هرکول اشاره کرد و با گفتن اسم هاشون و شغلشون که بادیگارد بودن، ابرویی بالا انداختم.

انقدر نیاز بود که بادیگارد داشته باشیم؟
اون زن و دختر به آشپزخونه رفتن تا کارشون رو شروع کنن و بادیگاردها هم بیرون ایستادن.

سگ نگهبان هم اورده بود که این بیشتر از هرچیزی باعث تعجبم شد.

کنارش ایستادم و آروم پرسیدم:

_انقدر احتیاط برای چیه شاپور؟
_نیاز میشه بالاخره خطر که خبر نمیکنه.

شونه ای بالا انداختم.
پول خرج کردن داشت برای اینکارها و بقیه اش به من مربوط نمی شد... اتفاقا خوشحالم بودم که آشپز استخدام کرده بود چون من هیچی از آشپزی حالیم نمی شد.

تلویزیون رو روشن کردم و شبکه ها رو بالا و پایین کردم که نصفشون سریال ترکی بودند.

_برای شب آماده باش مهمونی دعوتیم.

نگاه از تلویزیون گرفتم و با هیجان به نیم ور شدم و ذوق زده پرسیدم:

_کجا؟

آیپدش رو کنار گذاشت و به سمت طبقه بالا رفت و در همون حین گفت:

_اونجا بریم میفهمی فقط لباس های مناسبی بپوش چون اکثر افراد اونجا معروف و سرشناس هستن.


رابطه با نامادری با حجاب تپل 😈💦

مشاهده فیلم🔞


⬅️این کاناله تعبیر هر خوابی که میبینی رو گذاشته
حتی خوابای چرت و پرتی که فک میکنی تعبیر نداره
یا همون خوابای خاک برسری هرشبت

@Taabire_khab ⬅️⬅️


فیلم زیرنویس فارسی جدید

پدر واس دخترش معلم خصوصی گرفته تا درس بخونه و دکتر شه ولی دخترش جنده ای بیش نمیشه....

مشاهده فیلم



Показано 20 последних публикаций.