Репост из: 🪴گسترده نهال🪴
#پارت_۴۹۳
_کارا که تو محضر تموم شد از جاش بلند شده و سمت در رفت...با چشمای گرد شده مسیر رفتشو نگاه میکردم محضر دار سد راهش شد وچیزی بهش گفت، ثریا خانم که کنارم نشسته بود با حرص زمزمه کرد
ثریا:پاشو دیگه دختر مگه نمی بینی داره میره؟ از این به بعدش دیگه گردن خودته که بتونی گلیمتو از آب بکشی بیرون به کوکب قول دادم نزارم دخترش تو شهر غریب تک و تنها بیفته...عروس پسرم کردمت اونم به زور باج و دعوا دیگه نوبت تو زندگیتو بسازی...
بغضی خانمانسوز به گلوم فشار می آورد تا بشینم و برای حال و روزم گریه کنم تو خوابمم نمی دیدم روزی اینجوری عروس بشم عروسی بیست ساله که تو لباس فرم مدرسه زن مردی شد که پانزده سال از خودش بزرگه...زن رادان فروزانفر که مغرور بود و بد اخلاق...
با تنی لرزون از جا بلند شده و پشت سرش رفتم...با محضر دار دست داد و دوباره سمت در رفت...راننده یا شایدم محافظش که هم قد و هیکل خودش بود در چوبی رو براش باز کرد...نمیدونم متوجه من شده بود یا نه ولی رانندش که به سردی نگاهم میکرد...
مادرش صداش زد...
از حرکت ایستاد و چرخید...
اول نگاهش به من افتاد که مثل جوجه اردک لرزون پشت سرش میرفتم
دوباره با دیدنم گره اخماش کورتر شد...
ای لعنت به این بخت سیاهت آوا...
ثریا خانم مقابلش ایستاد...کوله مدرسمو سمتش گرفت..
ثریا:زنت کیفشو یادش رفت پسرم؟
حتی طرف شدن با مادرشم گره ابرو و پیشونیشو باز نکرد...
با همون صدای خشدار و مردونش که محکم بود و جدی ، با تمسخر پرسید
رادان:مگه زن من مدرسه هم میره؟ این کوله و لباسش برای چه کوفتیه دیگه؟
رادان دستاشو داخل جیب شلوارش فرو کرده و تلاشی برای گرفتن کیفم نکرد...راننده با اشاره ثریا خانم کوله منو از دستش گرفت...
ثریا:آره سه سال از مدرسه و درسش عقب مونده بود نزدیکای خونت یه مدرسه ثبت نامش کردم...
رادان دوباره پوزخند پر از زهری زد...بعد یه نگاه گذرا به من خجالت زده رو به مادرش گفت
رادان:دستت درد نکنه با این زنی که برام گرفتی مادر...دیگه ظرفیتمو تکمیل کردی از فردا باید به فکر سرویس مدرسه و تغذیه تو مدرسهاش باشم...
https://t.me/+mybIQ7TSs2cwMDM0
https://t.me/+mybIQ7TSs2cwMDM0
https://t.me/+mybIQ7TSs2cwMDM0
#پارت_۵۸۷
دستشو سمت چونم آورد...با اخلاقی که ازش سراغ داشتم فکر کردم بازم میخواد اذیتم کنه برای همین سرمو عقب کشیدم ولی اون کلافه دستشو به چونم رسوند و با دقت گوشه لبمو که زخمی شده بود نگاه کرد فکر کردم متوجه سرخی گونم که به لطف دوست دخترش از دیروز مهمون صورتم شده بود نمیشه ولی...
با جدیت پرسید
رادان:کار کیه؟
آب دهنمو قورت دادم...دستام از ترس یخ بسته بود...این مرد جدیتر و تیز تر از این حرفا بود که بشه گولش زد
ولی بازم گفتم
آوا:کار ...کار خودت...پری شب...موقع...رابطه...
انگشت شستش که رو لبم نشست لال شدم...بیشتر بهم نزدیک شد...داخل آشپزخونه خفتم کرده بود...چسبیده بودم به یخچال...جایی برای فرار نبود
دست دیگه اش بالا اومد انگشتشو رو گلوم کشید
رادان:این کبودی کار منه...
انگشتش پایینتر رفت و کمی بلوزمو کنار زد...بالای سینمو با نوک انگشتش نواز کرد
رادان:این کبودیم کار منه....
نفس عمیقی گرفت
رادان:با چندتا کبودی دیگه که دقیق جاشون یادمه...
راست میگفت زور و اجباری تو رابطه پری شب نبود برعکس رفتار همیشگیش به نرمی باهام تا کرده بود و همین رفتارش منو احمقو خر کرده و باعث شده بود همراهیش کنم...به یاد کارهایی که کرده بودیم از خجالت سوختم...
دوباره با همون دستی که رو لبم مونده بود زخم گوشه لبم و بعد گونمو نوازش کرد
سرد و ترسناک پرسید
رادان:برای آخرین بار میپرسم کار کیه؟
طوبی:کار بیتا خانم آقا...
https://t.me/+mybIQ7TSs2cwMDM0
https://t.me/+mybIQ7TSs2cwMDM0
https://t.me/+mybIQ7TSs2cwMDM0
_کارا که تو محضر تموم شد از جاش بلند شده و سمت در رفت...با چشمای گرد شده مسیر رفتشو نگاه میکردم محضر دار سد راهش شد وچیزی بهش گفت، ثریا خانم که کنارم نشسته بود با حرص زمزمه کرد
ثریا:پاشو دیگه دختر مگه نمی بینی داره میره؟ از این به بعدش دیگه گردن خودته که بتونی گلیمتو از آب بکشی بیرون به کوکب قول دادم نزارم دخترش تو شهر غریب تک و تنها بیفته...عروس پسرم کردمت اونم به زور باج و دعوا دیگه نوبت تو زندگیتو بسازی...
بغضی خانمانسوز به گلوم فشار می آورد تا بشینم و برای حال و روزم گریه کنم تو خوابمم نمی دیدم روزی اینجوری عروس بشم عروسی بیست ساله که تو لباس فرم مدرسه زن مردی شد که پانزده سال از خودش بزرگه...زن رادان فروزانفر که مغرور بود و بد اخلاق...
با تنی لرزون از جا بلند شده و پشت سرش رفتم...با محضر دار دست داد و دوباره سمت در رفت...راننده یا شایدم محافظش که هم قد و هیکل خودش بود در چوبی رو براش باز کرد...نمیدونم متوجه من شده بود یا نه ولی رانندش که به سردی نگاهم میکرد...
مادرش صداش زد...
از حرکت ایستاد و چرخید...
اول نگاهش به من افتاد که مثل جوجه اردک لرزون پشت سرش میرفتم
دوباره با دیدنم گره اخماش کورتر شد...
ای لعنت به این بخت سیاهت آوا...
ثریا خانم مقابلش ایستاد...کوله مدرسمو سمتش گرفت..
ثریا:زنت کیفشو یادش رفت پسرم؟
حتی طرف شدن با مادرشم گره ابرو و پیشونیشو باز نکرد...
با همون صدای خشدار و مردونش که محکم بود و جدی ، با تمسخر پرسید
رادان:مگه زن من مدرسه هم میره؟ این کوله و لباسش برای چه کوفتیه دیگه؟
رادان دستاشو داخل جیب شلوارش فرو کرده و تلاشی برای گرفتن کیفم نکرد...راننده با اشاره ثریا خانم کوله منو از دستش گرفت...
ثریا:آره سه سال از مدرسه و درسش عقب مونده بود نزدیکای خونت یه مدرسه ثبت نامش کردم...
رادان دوباره پوزخند پر از زهری زد...بعد یه نگاه گذرا به من خجالت زده رو به مادرش گفت
رادان:دستت درد نکنه با این زنی که برام گرفتی مادر...دیگه ظرفیتمو تکمیل کردی از فردا باید به فکر سرویس مدرسه و تغذیه تو مدرسهاش باشم...
https://t.me/+mybIQ7TSs2cwMDM0
https://t.me/+mybIQ7TSs2cwMDM0
https://t.me/+mybIQ7TSs2cwMDM0
#پارت_۵۸۷
دستشو سمت چونم آورد...با اخلاقی که ازش سراغ داشتم فکر کردم بازم میخواد اذیتم کنه برای همین سرمو عقب کشیدم ولی اون کلافه دستشو به چونم رسوند و با دقت گوشه لبمو که زخمی شده بود نگاه کرد فکر کردم متوجه سرخی گونم که به لطف دوست دخترش از دیروز مهمون صورتم شده بود نمیشه ولی...
با جدیت پرسید
رادان:کار کیه؟
آب دهنمو قورت دادم...دستام از ترس یخ بسته بود...این مرد جدیتر و تیز تر از این حرفا بود که بشه گولش زد
ولی بازم گفتم
آوا:کار ...کار خودت...پری شب...موقع...رابطه...
انگشت شستش که رو لبم نشست لال شدم...بیشتر بهم نزدیک شد...داخل آشپزخونه خفتم کرده بود...چسبیده بودم به یخچال...جایی برای فرار نبود
دست دیگه اش بالا اومد انگشتشو رو گلوم کشید
رادان:این کبودی کار منه...
انگشتش پایینتر رفت و کمی بلوزمو کنار زد...بالای سینمو با نوک انگشتش نواز کرد
رادان:این کبودیم کار منه....
نفس عمیقی گرفت
رادان:با چندتا کبودی دیگه که دقیق جاشون یادمه...
راست میگفت زور و اجباری تو رابطه پری شب نبود برعکس رفتار همیشگیش به نرمی باهام تا کرده بود و همین رفتارش منو احمقو خر کرده و باعث شده بود همراهیش کنم...به یاد کارهایی که کرده بودیم از خجالت سوختم...
دوباره با همون دستی که رو لبم مونده بود زخم گوشه لبم و بعد گونمو نوازش کرد
سرد و ترسناک پرسید
رادان:برای آخرین بار میپرسم کار کیه؟
طوبی:کار بیتا خانم آقا...
https://t.me/+mybIQ7TSs2cwMDM0
https://t.me/+mybIQ7TSs2cwMDM0
https://t.me/+mybIQ7TSs2cwMDM0