_ برای بچهی نامشروع ثبتنام مهدکودک نداریم خانم محترم
ماهی مقنعهاش رو جلوتر کشید
ملتمس گفت
_میشه داد نزنید؟ بچم میشنوه
مدیرِ مهد با تاسف سر تکون داد
_اگر خجالت میکشیدید بچهی حاصل زِنا رو دنیا نمیآوردید!
ماهی مات سمتِ پسرکش برگشت تا مطمئن بشه چیزی نشنیده
بغض اجازه نداد حرفی بزنه
با غم دستِ کوچیکِ کیان رو گرفت و سمت در خروجی گرفت
کیان با شادی به نقاشی رو دیوار خیره بود
_مامانی نَلیم ازینجا (نریم از اینجا)
خم شد و کیانِ چهارساله رو بغل گرفت
صداش گرفته بود
_باید با هم بریم یه جایی مامان جون بعدش میام ثبت نامت میکنم خب؟
پسرکش مثل همیشه زود قانع شد
بیکسیشون باعث شده بود بچهی چهارساله منطقی و قانع بزرگ بشه
سوار تاکسی شد و دو دل زمزمه کرد
_میخوام برم هولدینگ شاهی
کیان دست های کوچولوشو به پنجره تاکسی چسبوند
_با اتوبوس بلیم مامانی ، پولامون تموم نشه کیان بتونه بِله مهدکودک
با غم روی موهای پسرکش رو بوسید و خندید
_مامان هرروز میره سرکار تا هیچ وقت پولاش تموم نشه باشه؟
چشمش که به ساختمونهای هولدینگِ شاهی افتاد پشیمون شد
صدای مردونهاش بعد از چهارسال تو گوشش تکرار شد
" این صیغه یکسالهست ماهی
هرگز به چشم ازدواج بهش نگاه نکن
یک مذاکره کاری در نظر بگیرش که سالِ دیگه همین موقع تموم میشه و ما با هم غریبه میشیم
برای خودت رویاپردازی نکن لطفا "
برخلاف انتظارش نگهبان مانع ورودشون نشد
احتمالا فکر کرد خانوادهی یکی از کارمنداست
صداهای گذشته رهاش نمیکردن
" هیش
نمیخوام اذیتت کنم
اینقدر خودتو سفت نکن
هرجا دیدم نمیتونی تحمل کنی میرم عقب خب؟
حالا بدنتو شل کن عزیزم
نفس عمیق بکشی سریع تموم میشه"
سه آسانسور توی راهرو بود
روی زانوهاش خم شد و با محبت زمزمه کرد
_ کیان؟ میخوایم بریم پیشِ یه آقایی که خیلی مهربونه اما ممکنه الان باهام بداخلاق باشه
چون اون نمیدونه من یه پسر خوشگل دارم
پس اگر اخم کرد نباید ناراحت بشی باشه؟
کیان با مظلومیت سر تکون داد
صدا دوباره تکرار شد
" _ بخواب رو شکم عزیزم ، این آمپول پیشگیری رو باید به محض تموم شدنِ رابطه بزنی
خوابآلود جوابش رو داده بود
_ ولم کن طوفان
دیروز که با هم بودیم بعدش قرص خوردم
صبحم یکی میخورم
لگنم درد میکنه نمیتونم تکون بخورم"
از آسانسور خارج شد
ناخواسته پوزخند زد
اون یک ماه دو شیفت کار کرده بود تا بتونه شهریه مهدکودکِ کیان رو آماده کنه
سمتِ اتاق مدیریت اصلی رفت
منشی با دیدنش گفت
_ عزیزم برای کار خدماتی اومدید؟
برید طبقه پایین لطفا
مستأصل جواب داد
_میخواستم آقای خسروشاهی رو ببینم
ابروهای زن بالا پرید
_وقت قبلی داشتید؟
آروم زمزمه کرد
_بهشون بگید ماهی اومده!
به پسرکش نگاه کرد
صداها آزارش میدادن
مثلا صدای وکیلِ بیرحمِ
" آقای خسروشاهی دو ماهِ مونده از مهلت صیغه رو بخشیدن
خواهشا سعی نکنید باهاشون هیچگونه تماسی داشته باشید
بخاطر فوتِ پدرشون اصلا تو شرایط خوبی نیستن
این خونه به عنوان مهریه جدای از قرار قبلیتون به اسمتون زده شده "
و ماهی نگفت!
از بیبیچکِ مثبت شدهاش نگفت
از نطفهای که تو شکمش یادگاری نگه داشته بود
به قول نرجسخاتون اون یه دخترِ یتیم بود که یک سال شد زیرخوابِ ولیعهد خانواده شاهی!
حالا دیگه با فوتِ حاج شاهی ، طوفان ولیعهد نبود
پادشاه بود!
و پادشاه نیازی به دخترِ رعیت نداشت
_بفرمایید داخل
با پاهای لرزون سمتِ اتاق رفت
کیان ریز خندید
_من بزلگ شدم اینجا کار میکنم
تلخ لبخند زد
کاش میتونست بگه اینجا برای باباته پسرم!
تو اگر از زنِ عقدیش بودی کار نه باید اینجا ریاست میکردی
با دست های لرزون در رو باز کرد
تمام بدنش منقبض شده بود
سرش رو اونقدر پایین انداخته بود که جز کفش های مردونه مارکش چیزی نمیدید
کیان با خجالت گفت
_سلام
صدایی نشنید
گوشهی مانتوی مادرش رو مشت کرد و آروم گفت
_آقاعه بیادبه جوابمو نمیده
مگه نگفتی مهلبونه؟
ماهی سرش رو بالا گرفت
هالهی اشک اجازه نمیداد واضح ببینش
دلتنگش بود اما حقی نداشت
اون کجا و طوفان خسروشاهی کجا!
آروم پچ زد
_وقتی... داشتی بدونِ خداحافظی ولم میکردی به امونِ خدا ، به وکیلت گفتی بهم بگه اگر زمانی به پول احتیاج داشتم میتونم ازش بخوام
کیان ترسیده پاشو بغل کرد
_گلیه نکن ، دلت درد میکنه؟
بوس کنم خوب شه؟
سر پسرکش رو به خودش چسبوند
از کیانش قدرت گرفت و به صورتِ طوفان خیره شد
چهارسال پیش تهریش نداشت
حالا قیافش مردونه تر و پر جذبه تر بود
با اخمی کمرنگ و رنگ پریده اما محکم و جدی به کیان زل زده بود
دوست داشت ازش بپرسه این انتقام ارزششو داشت؟
پچ زد
_ پول نمیخوام ، مثل این چهار سال شده کلفتی کنم اما به اموالت چشم ندارم
بغضش منفجر شد
_فقط یه شناسنامه میخوام واسه بچهای که ازت یادگاری نگه داشتم
میشه؟
https://t.me/+O75Bka4E3aI3MWM0https://t.me/+O75Bka4E3aI3MWM0