° ایوای جاوید °
#پارت350
با همان صدای بم شده، آرام گفت:
- بخواب ایوا. بخواب تا برسیم.
ایوا مطیع چشم بست تا بخوابد.
اما هنوز پلکش گرم نشده بود که دوباره سر جایش تکان خورد و صاف نشست.
با استرس گفت:
- کیو میخوای بگیری جاوید؟
مسخره بود اما، جاوید گفتنش، به مزاق جاوید خوش آمد.
لبخند کجی روی صورتش نشست.
- من کیو میخوام بگیرم بچه؟ چرا جو میدی؟
ایوا دوباره چانه لرزاند و چشمش تر شد.
- جانان و جیران گفتن!
با حالت قهر، دوباره سرش را به پنجره چسباند و آرام اضافه کرد:
- خواهر شوهرهای منن... میخوان واسه شوهرم زن بگیرن!
جاوید همزمان هم اخم غلیظی کرد و هم لبهایش از ناباوری به خنده باز شد.
دخترک نیم وجبی، چه ادعای مالکیتی هم داشت!
در دلش جانان و جیران را به باد ناسزا گرفته بود.
نمیشد یک امشب را از خیر زن دادن او میگذشتند؟
دیگر این دردسرها را با ایوا نداشت.
با تاسف سری تکان داد و گفت:
- برو دعا کن بچه فقط فردا از این خزعبلات امشبت چیزی یادت نیاد!
ایوا با همان حالت قهر سرش را به شیشهی ماشین تکیه داده بود.
کمی بینشان سکوت برقرار شد که ایوا، ناگهانی سمت جاوید چرخید.
اخم ظریفی روی پیشانیاش جا خوش کرده بود.
- از باران خوشت اومده بود نه؟ دختر حاج آقا فاتحی! میخوای باران رو بگیری؟
جاوید چشم ریز کرد.
سوالی پرسید:
- از کی؟
- از باران.... خودم دیدم وقتی جیران نظرتو پرسید مکث کردی!
چشم جاوید گشاد شد.
اینبار نتوانست خودش را کنترل کندو شلیک خندهاش به هوا رفت.
- توی جغله تو جمع دوستات بودی یا منو زیر نظر داشتی؟
ایوا شانهای بالا انداخت.
- دیدم دیگه...
جاوید ماشین را درون پارکینگ پارک کرد.
خببببب خبببب من جییییغ بالاخره رسیدن خونههههه...🤫🤫🤫🤫
از چندتا پارت دیگه ( که پارسال ما توی ویآیپی خوندیمشون ) پارتا دیگه محدودیت سنی دارن❌❌❌❌
لطفا خودتون رعایت کنید.🙏
پارتهای بعدی رو همین الان بخونید👇
https://t.me/c/1962736477/19499
از 40 هزارتومان تخفیف ویژهمون جا نمونید🔥🔥🔥
#پارت350
با همان صدای بم شده، آرام گفت:
- بخواب ایوا. بخواب تا برسیم.
ایوا مطیع چشم بست تا بخوابد.
اما هنوز پلکش گرم نشده بود که دوباره سر جایش تکان خورد و صاف نشست.
با استرس گفت:
- کیو میخوای بگیری جاوید؟
مسخره بود اما، جاوید گفتنش، به مزاق جاوید خوش آمد.
لبخند کجی روی صورتش نشست.
- من کیو میخوام بگیرم بچه؟ چرا جو میدی؟
ایوا دوباره چانه لرزاند و چشمش تر شد.
- جانان و جیران گفتن!
با حالت قهر، دوباره سرش را به پنجره چسباند و آرام اضافه کرد:
- خواهر شوهرهای منن... میخوان واسه شوهرم زن بگیرن!
جاوید همزمان هم اخم غلیظی کرد و هم لبهایش از ناباوری به خنده باز شد.
دخترک نیم وجبی، چه ادعای مالکیتی هم داشت!
در دلش جانان و جیران را به باد ناسزا گرفته بود.
نمیشد یک امشب را از خیر زن دادن او میگذشتند؟
دیگر این دردسرها را با ایوا نداشت.
با تاسف سری تکان داد و گفت:
- برو دعا کن بچه فقط فردا از این خزعبلات امشبت چیزی یادت نیاد!
ایوا با همان حالت قهر سرش را به شیشهی ماشین تکیه داده بود.
کمی بینشان سکوت برقرار شد که ایوا، ناگهانی سمت جاوید چرخید.
اخم ظریفی روی پیشانیاش جا خوش کرده بود.
- از باران خوشت اومده بود نه؟ دختر حاج آقا فاتحی! میخوای باران رو بگیری؟
جاوید چشم ریز کرد.
سوالی پرسید:
- از کی؟
- از باران.... خودم دیدم وقتی جیران نظرتو پرسید مکث کردی!
چشم جاوید گشاد شد.
اینبار نتوانست خودش را کنترل کندو شلیک خندهاش به هوا رفت.
- توی جغله تو جمع دوستات بودی یا منو زیر نظر داشتی؟
ایوا شانهای بالا انداخت.
- دیدم دیگه...
جاوید ماشین را درون پارکینگ پارک کرد.
خببببب خبببب من جییییغ بالاخره رسیدن خونههههه...🤫🤫🤫🤫
از چندتا پارت دیگه ( که پارسال ما توی ویآیپی خوندیمشون ) پارتا دیگه محدودیت سنی دارن❌❌❌❌
لطفا خودتون رعایت کنید.🙏
پارتهای بعدی رو همین الان بخونید👇
https://t.me/c/1962736477/19499
از 40 هزارتومان تخفیف ویژهمون جا نمونید🔥🔥🔥