° ایوای جاوید °
#پارت341
امیرعلی به خودش آمد و لبخند شر و شیطانی زد.
- علیک سلام ایوا جان. به به... چه قدر عوض شدی!
ایوا با شرم نگاه دزدید و زیرلب تشکر کرد.
جاوید اما اگر کسی کارد به تنش میزد خونش درنمیآمد!
در کل عمرش هیچوقت اندازهی این ربع ساعت غیرتش به جوش و خروش نیفتاده بود.
دستش را روی شانهی امیرعلی گذاشت و با فشار نسبتا محکمی، که چهرهی امیرعلی را در هم کرد، گفت:
- خیلی داری حرف میزنی. ما دیرمون شده باید بریم. تو هم برودیگه...
ریموت ماشین را زد و با سر به ایوا اشاره زد.
- سوار شو...
ذهنش انقدر درگیر بود که حتی یادش رفت بپرسد امیرعلی از کجا میداند امشب تولد پادینا، خواهرزادهی اوست و چرا باید برایش کادو خریده باشد؟
فعلا ایوا خانم با ناز و کرشمهی ها ناخواستهاش عقل و منطق این مرد را گرفته بود.
جایی برای دیگران نداشت!
جلوی در خانهی جیران ایستاده بود.
منتظر بود ایوا وارد شود.
پادینا دم در آمد و مثل همیشه از گردن جاوید آویزان شد.
بوسهی محکمی روی گونهاش نشاند.
ایوا با لبخند نگاهشان میکرد.
و دروغ بود اگر میگفت در دلش به پادینا غبطه نمیخورد.
که انقدرراحت از گردن جاوید آویزان میشود.
او برای ابراز محبتش به جاوید، خیلی دست و پایش بسته بود.
مبادا که جاوید احساس کند دخترک سوبرداشتی نسبت به رفتارهای حمایتگرانهی جاوید دارد!
جاوید سر پادینا را بوسید و با لبخندی محو گفت:
- تولدت مبارک زلزله خانم. کادوت محفوظه. فردا پس فردا میارم برات.
- جیگر دایی خوشتیپه! تو خودت کادویی دایی!
مردانه در گلو خندید.
نگاهش را از بالای سر پادینا به ایوا دوخت که همچنان منتظر مانده بود.
- ایوا برو داخل شب میام دنبالت.
سرش را سمت نگاه کنجکاو پادینا کشاند و گفت:
- پیمان خونهس؟
- آره دایی... داره میره دیگه.
دستش را درون جیبش سر داد و با لحنی محکم گفت:
- منتظرش میمونم برو بگو بیاد باهم میریم.
پادینا گیج سری تکان داد و داخل رفت.
ایوا اما که از ماجرا خبر داشت، هرکاری میکرد، نمیتوانست لبخندش را جمع کند.
با همان لبخندی که هیچ رقمه نمیتوانست فرو بخورد، آرام لب زد:
- با اجازه جاوید خان.
جاوید که از لبخند معنادار ایوا دستگیرش شده بود دخترک به چه چیزی فکر میکند، چشم غرهای رفت و با سر اشاره زد.
- برو داخل بچه پررو! وایستاده لبخند ژکوند تحویل من میده با اون تیپش!
ایوا بی اختیار خندهی ریز و شیطنت باری کرد و همانطور که دستی در هوا برای جاوید تکان میداد، وارد خانه شد.
این لاس زدنهای نامحسوسشونو دیدید؟
توی ویآیپی خیلی وقته محسوس و فیزیکی شده😂😂😂
پارت های دو سال آینده رو همین الان بخونید👇
https://t.me/c/1962736477/18839
از 40 هزارتومان تخفیف ویژهمون هم جا نمونید🔥🔥🔥
#پارت341
امیرعلی به خودش آمد و لبخند شر و شیطانی زد.
- علیک سلام ایوا جان. به به... چه قدر عوض شدی!
ایوا با شرم نگاه دزدید و زیرلب تشکر کرد.
جاوید اما اگر کسی کارد به تنش میزد خونش درنمیآمد!
در کل عمرش هیچوقت اندازهی این ربع ساعت غیرتش به جوش و خروش نیفتاده بود.
دستش را روی شانهی امیرعلی گذاشت و با فشار نسبتا محکمی، که چهرهی امیرعلی را در هم کرد، گفت:
- خیلی داری حرف میزنی. ما دیرمون شده باید بریم. تو هم برودیگه...
ریموت ماشین را زد و با سر به ایوا اشاره زد.
- سوار شو...
ذهنش انقدر درگیر بود که حتی یادش رفت بپرسد امیرعلی از کجا میداند امشب تولد پادینا، خواهرزادهی اوست و چرا باید برایش کادو خریده باشد؟
فعلا ایوا خانم با ناز و کرشمهی ها ناخواستهاش عقل و منطق این مرد را گرفته بود.
جایی برای دیگران نداشت!
جلوی در خانهی جیران ایستاده بود.
منتظر بود ایوا وارد شود.
پادینا دم در آمد و مثل همیشه از گردن جاوید آویزان شد.
بوسهی محکمی روی گونهاش نشاند.
ایوا با لبخند نگاهشان میکرد.
و دروغ بود اگر میگفت در دلش به پادینا غبطه نمیخورد.
که انقدرراحت از گردن جاوید آویزان میشود.
او برای ابراز محبتش به جاوید، خیلی دست و پایش بسته بود.
مبادا که جاوید احساس کند دخترک سوبرداشتی نسبت به رفتارهای حمایتگرانهی جاوید دارد!
جاوید سر پادینا را بوسید و با لبخندی محو گفت:
- تولدت مبارک زلزله خانم. کادوت محفوظه. فردا پس فردا میارم برات.
- جیگر دایی خوشتیپه! تو خودت کادویی دایی!
مردانه در گلو خندید.
نگاهش را از بالای سر پادینا به ایوا دوخت که همچنان منتظر مانده بود.
- ایوا برو داخل شب میام دنبالت.
سرش را سمت نگاه کنجکاو پادینا کشاند و گفت:
- پیمان خونهس؟
- آره دایی... داره میره دیگه.
دستش را درون جیبش سر داد و با لحنی محکم گفت:
- منتظرش میمونم برو بگو بیاد باهم میریم.
پادینا گیج سری تکان داد و داخل رفت.
ایوا اما که از ماجرا خبر داشت، هرکاری میکرد، نمیتوانست لبخندش را جمع کند.
با همان لبخندی که هیچ رقمه نمیتوانست فرو بخورد، آرام لب زد:
- با اجازه جاوید خان.
جاوید که از لبخند معنادار ایوا دستگیرش شده بود دخترک به چه چیزی فکر میکند، چشم غرهای رفت و با سر اشاره زد.
- برو داخل بچه پررو! وایستاده لبخند ژکوند تحویل من میده با اون تیپش!
ایوا بی اختیار خندهی ریز و شیطنت باری کرد و همانطور که دستی در هوا برای جاوید تکان میداد، وارد خانه شد.
این لاس زدنهای نامحسوسشونو دیدید؟
توی ویآیپی خیلی وقته محسوس و فیزیکی شده😂😂😂
پارت های دو سال آینده رو همین الان بخونید👇
https://t.me/c/1962736477/18839
از 40 هزارتومان تخفیف ویژهمون هم جا نمونید🔥🔥🔥