#Vertu | #Minsung
حالا سروصداهای اطرافش، خیلی گنگتر از قبل به گوشهای سنگین شدهاش میرسیدن.
سرخی گونههای گر گرفتهاش حتی توی اون فضای تاریک و خفه، به خوبی دیده میشدن.
کلافه از سر دردی که یه ساعتی میشد بهش مبتلا شده بود، شقیقههای عرق کردهاش رو با سر انگشتهای سرد و کمی لرزونش ماساژ داد و متوجه ریشه و تار موهای خیس شده از حرارت بالای تنش، نشد.
جیسونگ گیج و کلافه بهنظر میرسید و این رو حتی غریبهترین آدم توی اون کلاب هم متوجه میشد.
پسرک سردرگم و مستاصل درحالی که تلاش میکرد تا گرهی اذیت کنندهی کرواتش رو از قبل شلتر کنه، به اون خیره شد.
با چشمهای خمار و قدمهایی نامنظم بهش نزدیک میشد و دو شات جدیدی که همراه خودش آورده بود رو از دور به پسرک مست شده نشون میداد.
- جیسونگا… ببین هیونگ دوباره با چی برگشته…
پسر بزرگتر که خودش هم دست کمی از مستی و گیج بودنِ دوست جدید و تازه پیدا کردهاش نداشت، با لحن سرخوشانهای گفت و با خندهاش، دندونهای خرگوشیش رو به نمایش گذاشت.
درحالی که تلوتلو میخورد، چند قدم دیگه به جلو برداشت و خودش رو درست مقابل صورت پسری پیدا کرد که تازه همین یه ساعت پیش فهمیده بود اسمش جیسونگ و احتمالا گیتاریستی، چیزی بوده چون از لحظهی ورودش به کلاب، ثانیهای از کیف مخصوصش که احتمالا گیتارش داخلش قرار داشت، جدا نشده بود.
- اون پسره… میبینیش؟ اون… این دوتا رو برامون سفارش داد… مجانی!
پسر بزرگتر با لحنی شل و ول اما ذوق زده و با خنده گفت و بازدم داغ و الکلیش رو ناخوداگاه روی صورت برافروختهی دوست جدید و ساکتش رها کرد.
- بیا… بزن به سلامتی…
گفت و تلاش کرد یکی از شاتها رو به دستهای جیسونگ هدایت کنه که با دیدن مخالفتش، اخمی کرد و لبهاش رو برچید.
- اینطوری نباش جیسونگا… تو قول دادی امشب پا به پای مینهو هیونگت بنوشی! این اولین مستی منه… خرابش نکن…
پسری که خودش رو "مینهو هیونگ" خطاب کرده بود، مثل بچهها نقنق کرد و بعد از دیدن مقاومتی که همچنان ادامه داشت، شات خودش رو یک نفس نوشید و درحالی که از شدت تند و تیز بودن الکلی که قورت داده، صورتش رو در هم کشیده بود، دستش رو جلو برد و با گرفتن چونهی ظریف دوستش، اون رو کمی به خودش نزدیک کرد.
مینهو به شدت مست بود و سرگیجهاش لحظهای متوقف نمیشد اما با این وجود، با دیدن حالت خاص صورت پسر، گرمایی که از گونههای ملتهبش احساس میکرد و اون چشمها… از دیدن تکتکشون، لذت میبرد و انگار حسی عجیب و خاص رو جایی اطراف شکمش احساس میکرد.
سری تکون داد و چند باری محکم پلک زد و بعد جسم شیشهای بین دستش رو به لبهای جیسونگ نزدیک کرد.
- به سلامتی هیونگ جدیدت بنوشش جیسونگا…
مینهو که حالا نه فقط چشمهاش، بلکه لحن صداش هم خمار شده بود، گفت و با کج کردن شاتی که به لبهای پسر میفشرد، تمام مایع درونش رو به سمت دهن کوچیک اون هدایت کرد و بعد با کشیدن انگشت شستش، الکلی که اطراف لبهای پسر رو تر کرده بود رو پاک کرد.
- از این به بعد همیشه برای من و فقط در کنار من بنوش، جیسونگا…
𝖶𝗋𝗂𝗍𝖾𝗋 | #Nini
@YugenFiction
حالا سروصداهای اطرافش، خیلی گنگتر از قبل به گوشهای سنگین شدهاش میرسیدن.
سرخی گونههای گر گرفتهاش حتی توی اون فضای تاریک و خفه، به خوبی دیده میشدن.
کلافه از سر دردی که یه ساعتی میشد بهش مبتلا شده بود، شقیقههای عرق کردهاش رو با سر انگشتهای سرد و کمی لرزونش ماساژ داد و متوجه ریشه و تار موهای خیس شده از حرارت بالای تنش، نشد.
جیسونگ گیج و کلافه بهنظر میرسید و این رو حتی غریبهترین آدم توی اون کلاب هم متوجه میشد.
پسرک سردرگم و مستاصل درحالی که تلاش میکرد تا گرهی اذیت کنندهی کرواتش رو از قبل شلتر کنه، به اون خیره شد.
با چشمهای خمار و قدمهایی نامنظم بهش نزدیک میشد و دو شات جدیدی که همراه خودش آورده بود رو از دور به پسرک مست شده نشون میداد.
- جیسونگا… ببین هیونگ دوباره با چی برگشته…
پسر بزرگتر که خودش هم دست کمی از مستی و گیج بودنِ دوست جدید و تازه پیدا کردهاش نداشت، با لحن سرخوشانهای گفت و با خندهاش، دندونهای خرگوشیش رو به نمایش گذاشت.
درحالی که تلوتلو میخورد، چند قدم دیگه به جلو برداشت و خودش رو درست مقابل صورت پسری پیدا کرد که تازه همین یه ساعت پیش فهمیده بود اسمش جیسونگ و احتمالا گیتاریستی، چیزی بوده چون از لحظهی ورودش به کلاب، ثانیهای از کیف مخصوصش که احتمالا گیتارش داخلش قرار داشت، جدا نشده بود.
- اون پسره… میبینیش؟ اون… این دوتا رو برامون سفارش داد… مجانی!
پسر بزرگتر با لحنی شل و ول اما ذوق زده و با خنده گفت و بازدم داغ و الکلیش رو ناخوداگاه روی صورت برافروختهی دوست جدید و ساکتش رها کرد.
- بیا… بزن به سلامتی…
گفت و تلاش کرد یکی از شاتها رو به دستهای جیسونگ هدایت کنه که با دیدن مخالفتش، اخمی کرد و لبهاش رو برچید.
- اینطوری نباش جیسونگا… تو قول دادی امشب پا به پای مینهو هیونگت بنوشی! این اولین مستی منه… خرابش نکن…
پسری که خودش رو "مینهو هیونگ" خطاب کرده بود، مثل بچهها نقنق کرد و بعد از دیدن مقاومتی که همچنان ادامه داشت، شات خودش رو یک نفس نوشید و درحالی که از شدت تند و تیز بودن الکلی که قورت داده، صورتش رو در هم کشیده بود، دستش رو جلو برد و با گرفتن چونهی ظریف دوستش، اون رو کمی به خودش نزدیک کرد.
مینهو به شدت مست بود و سرگیجهاش لحظهای متوقف نمیشد اما با این وجود، با دیدن حالت خاص صورت پسر، گرمایی که از گونههای ملتهبش احساس میکرد و اون چشمها… از دیدن تکتکشون، لذت میبرد و انگار حسی عجیب و خاص رو جایی اطراف شکمش احساس میکرد.
سری تکون داد و چند باری محکم پلک زد و بعد جسم شیشهای بین دستش رو به لبهای جیسونگ نزدیک کرد.
- به سلامتی هیونگ جدیدت بنوشش جیسونگا…
مینهو که حالا نه فقط چشمهاش، بلکه لحن صداش هم خمار شده بود، گفت و با کج کردن شاتی که به لبهای پسر میفشرد، تمام مایع درونش رو به سمت دهن کوچیک اون هدایت کرد و بعد با کشیدن انگشت شستش، الکلی که اطراف لبهای پسر رو تر کرده بود رو پاک کرد.
- از این به بعد همیشه برای من و فقط در کنار من بنوش، جیسونگا…
𝖶𝗋𝗂𝗍𝖾𝗋 | #Nini
@YugenFiction