#Vertu | #IN
- من رو ببین یانگ جونگین؛ حالت خوبه؟
درحالی که فک پسرک بلوند رو توی مشتش میفشرد، زمزمه کرد و صورتش رو به سمت خودش برگردوند تا بتونه حالش رو از توی صورتش تشخیص بده.
فرشتهی سفیدپوش، دندونهاش رو محکم روی هم فشار داد تا غمی که روی دلش تلنبار شده بود رو بروز نده اما چشمهاش که هیچوقت باهاش راه نمیاومدن، نذاشتن.
- واقعا داری میری؟
با اشک زمزمه کرد و اجازه داد دستهاش به کنار بدنش سر بخورن. فاصلهی بین پلکهاش رو به حداکثر رسوند تا لایهی مزاحمی که دیدش رو تار کرده بود و نمیذاشت چهرهی پسر مقابلش که کمکم درحال محو شدن بود رو ببینه، از بین بره.
- من دیگه فرسوده شدم جونگینم. بهتره که از این به بعد، یکی که جوونتره بهجای من این راه رو ادامه بده که اون یهنفر... تویی.
همونطور که گونهی رنگ پریدهی جونگین رو به آرومی نوازش میکرد، گفت.
- ولی من... من بدون تو نمیتونم انجامش بدم مینهو...
با عجز نالید و صورتش رو به کف دست فرشتهای که داشت تبدیل به یه روح میشد، کشید. نمیخواست ازش جدا بشه، نمیخواست که اون محو بشه، نمیخواست که برای همیشه از دستش بده و بعد با اشک و آه ازش یاد کنه... یانگ جونگین نمیخواست که بهجای فرشتهی خوب بودن، تبدیل به فرشتهی بدجنسی بشه که عاشقها رو از هم جدا میکنه.
- بس کن یانگ جونگین... تو یکی از بچههای منی، چطور میگی نمیتونی؟
درحالی که تبدیل به یه روح کامل و بیرنگ شده بود، گفت و لبخند احمقانهای زد.
- برای این که من بدون تو هیچی نیستم... هیچی.
𝖶𝗋𝗂𝗍𝖾𝗋 | #Neon
@YugenFiction
- من رو ببین یانگ جونگین؛ حالت خوبه؟
درحالی که فک پسرک بلوند رو توی مشتش میفشرد، زمزمه کرد و صورتش رو به سمت خودش برگردوند تا بتونه حالش رو از توی صورتش تشخیص بده.
فرشتهی سفیدپوش، دندونهاش رو محکم روی هم فشار داد تا غمی که روی دلش تلنبار شده بود رو بروز نده اما چشمهاش که هیچوقت باهاش راه نمیاومدن، نذاشتن.
- واقعا داری میری؟
با اشک زمزمه کرد و اجازه داد دستهاش به کنار بدنش سر بخورن. فاصلهی بین پلکهاش رو به حداکثر رسوند تا لایهی مزاحمی که دیدش رو تار کرده بود و نمیذاشت چهرهی پسر مقابلش که کمکم درحال محو شدن بود رو ببینه، از بین بره.
- من دیگه فرسوده شدم جونگینم. بهتره که از این به بعد، یکی که جوونتره بهجای من این راه رو ادامه بده که اون یهنفر... تویی.
همونطور که گونهی رنگ پریدهی جونگین رو به آرومی نوازش میکرد، گفت.
- ولی من... من بدون تو نمیتونم انجامش بدم مینهو...
با عجز نالید و صورتش رو به کف دست فرشتهای که داشت تبدیل به یه روح میشد، کشید. نمیخواست ازش جدا بشه، نمیخواست که اون محو بشه، نمیخواست که برای همیشه از دستش بده و بعد با اشک و آه ازش یاد کنه... یانگ جونگین نمیخواست که بهجای فرشتهی خوب بودن، تبدیل به فرشتهی بدجنسی بشه که عاشقها رو از هم جدا میکنه.
- بس کن یانگ جونگین... تو یکی از بچههای منی، چطور میگی نمیتونی؟
درحالی که تبدیل به یه روح کامل و بیرنگ شده بود، گفت و لبخند احمقانهای زد.
- برای این که من بدون تو هیچی نیستم... هیچی.
𝖶𝗋𝗂𝗍𝖾𝗋 | #Neon
@YugenFiction