Репост из: گسترده 💎مروارید 💎
.
صدای زناشویی از حموم میاد همسایه زنگ میزنه به خانوم خونه شکایت اما زنه خودش خونه نیست و شوهر بیشرفش...😭👇
https://t.me/+QwMKWif6H0s5MWU0
https://t.me/+QwMKWif6H0s5MWU0
ـ صداتو تو حموم بیار پایین زنیکه. من دختر مجرد دارم تو خونه!
پیام را از هر طرف که میخواندم باز هم چیزی دستگیرم نمیشد!
پروین خانوم بود. واحد دیوار به دیوارمان...
ولی چرا همچین پیامی برای من فرستاده بود؟
آن هم وقتی که من در خانه نبودم؟
مامان بالشت را سمتم پرت کرد و با حرص گفت:
- میشنوی چی میگم گلی؟ من با لباس سفید فرستادمت، با لباس سفیدم پست میگیرم. پاشو برو خونهی شوهرت...
شمارهای پروین خانوم را گرفتم.
ذهنم را بدجوری مشغول کرده بود.
- مامان من فقط یه قهر ساده کردم. قهرم بین همهی زن و شوهرا هست. یه شب بمونم اینجا، بهزاد خودش میاد دنبالم.... الو پروین خانوم؟
نه سلامی، نه علیکی...
یکباره شروع کرد به فحش دادن:
- زنیکهی خیر ندیده تو یه ذره حیا نداری؟ خجالت حالیت نمیشه؟
- چیشده پروین خانوم؟ چیکار کردم که خودم خبر ندارم؟
- داری وظیفه واجبتو به عمل میاری، از شوهرت تمکین میکنی... صداشو ما باید بشنویم؟
گناه کردیم که هواکش حموممون به هواکش حموم شما راه داره؟
یک چیزی این وسط درست نبود.
- چی میگین پروین خانوم! من اصلا خونه نیستم!
و رویم نشد که بگویم شوهرم یکسال است که به تنم دست نزده.
پشت خط آرامتر شده بود. دیگر با عصبانیت داد نمیزد.
- پس این کدوم از خدا بیخبریه که داره آه و ناله میکنه؟
- مطمئنین از خونهی ماست؟
- آره! صدای شوهرتم میاد. هی جانم جانم میگه... من فکر کردم خودتی...
نفهمیدم چطور قطع کردم و با چه سرعتی خودم را به خانه رساندم.
فقط انقدر به رانندهی تاکسی اصرار کردم تند برود که نزدیک بود چندبار تصادف کنیم.
بین زدن زنگ خانهی خودمان و واحد پروین خانوم مردد بودم. ولی یادم به آن عطر زنانه که افتاد، زنگ خانهی پروین خانوم را زدم.
هربار که به بهزاد گفتم لباس هایش بوی عطر زنانه میدهد و از روی کتش موی بلوند پیدا کردم، تهمت میزد که دیوانه شدم.
وقتش بود یکبار برای همیشه مچش را میگرفتم.
- اومدی دختر؟
سریع راه افتادم سمت حمامشان.
- هنوز هستن؟
- آره خیر ندیدهها... سیرمونی ندارن.
باورم نمیشد چیزهایی که میشنیدم را....
صدای خیانت بهزاد... صدای روابطی که یکسال از من، زنش، دریغ کرده بود و با زنهای فاحشه میخوابید.
صدای قربان صدقه رفتن هایش را
«جووون.... چه کمر قلمی داریییی.... به این میگن بدن... »
خدا خیرت ندهد بهزاد، که من بخاطر زایمان دختر تو چاق شدم...
برایم مهم نبود میخواست چه شود.
یا قرار است در چه شرایطی آنها را ببینم.
فقط بیسروصدا کلید انداختم روی در خانه و داخل شدم...
آرام گوشیام را درآوردم که فیلم بگیرم ولی....
https://t.me/+4JNYvz34c-ViN2Zk
https://t.me/+4JNYvz34c-ViN2Zk
https://t.me/+4JNYvz34c-ViN2Zk
https://t.me/+4JNYvz34c-ViN2Zk
https://t.me/+4JNYvz34c-ViN2Zk
https://t.me/+4JNYvz34c-ViN2Zk
#پارت_رمان👆
صدای زناشویی از حموم میاد همسایه زنگ میزنه به خانوم خونه شکایت اما زنه خودش خونه نیست و شوهر بیشرفش...😭👇
https://t.me/+QwMKWif6H0s5MWU0
https://t.me/+QwMKWif6H0s5MWU0
ـ صداتو تو حموم بیار پایین زنیکه. من دختر مجرد دارم تو خونه!
پیام را از هر طرف که میخواندم باز هم چیزی دستگیرم نمیشد!
پروین خانوم بود. واحد دیوار به دیوارمان...
ولی چرا همچین پیامی برای من فرستاده بود؟
آن هم وقتی که من در خانه نبودم؟
مامان بالشت را سمتم پرت کرد و با حرص گفت:
- میشنوی چی میگم گلی؟ من با لباس سفید فرستادمت، با لباس سفیدم پست میگیرم. پاشو برو خونهی شوهرت...
شمارهای پروین خانوم را گرفتم.
ذهنم را بدجوری مشغول کرده بود.
- مامان من فقط یه قهر ساده کردم. قهرم بین همهی زن و شوهرا هست. یه شب بمونم اینجا، بهزاد خودش میاد دنبالم.... الو پروین خانوم؟
نه سلامی، نه علیکی...
یکباره شروع کرد به فحش دادن:
- زنیکهی خیر ندیده تو یه ذره حیا نداری؟ خجالت حالیت نمیشه؟
- چیشده پروین خانوم؟ چیکار کردم که خودم خبر ندارم؟
- داری وظیفه واجبتو به عمل میاری، از شوهرت تمکین میکنی... صداشو ما باید بشنویم؟
گناه کردیم که هواکش حموممون به هواکش حموم شما راه داره؟
یک چیزی این وسط درست نبود.
- چی میگین پروین خانوم! من اصلا خونه نیستم!
و رویم نشد که بگویم شوهرم یکسال است که به تنم دست نزده.
پشت خط آرامتر شده بود. دیگر با عصبانیت داد نمیزد.
- پس این کدوم از خدا بیخبریه که داره آه و ناله میکنه؟
- مطمئنین از خونهی ماست؟
- آره! صدای شوهرتم میاد. هی جانم جانم میگه... من فکر کردم خودتی...
نفهمیدم چطور قطع کردم و با چه سرعتی خودم را به خانه رساندم.
فقط انقدر به رانندهی تاکسی اصرار کردم تند برود که نزدیک بود چندبار تصادف کنیم.
بین زدن زنگ خانهی خودمان و واحد پروین خانوم مردد بودم. ولی یادم به آن عطر زنانه که افتاد، زنگ خانهی پروین خانوم را زدم.
هربار که به بهزاد گفتم لباس هایش بوی عطر زنانه میدهد و از روی کتش موی بلوند پیدا کردم، تهمت میزد که دیوانه شدم.
وقتش بود یکبار برای همیشه مچش را میگرفتم.
- اومدی دختر؟
سریع راه افتادم سمت حمامشان.
- هنوز هستن؟
- آره خیر ندیدهها... سیرمونی ندارن.
باورم نمیشد چیزهایی که میشنیدم را....
صدای خیانت بهزاد... صدای روابطی که یکسال از من، زنش، دریغ کرده بود و با زنهای فاحشه میخوابید.
صدای قربان صدقه رفتن هایش را
«جووون.... چه کمر قلمی داریییی.... به این میگن بدن... »
خدا خیرت ندهد بهزاد، که من بخاطر زایمان دختر تو چاق شدم...
برایم مهم نبود میخواست چه شود.
یا قرار است در چه شرایطی آنها را ببینم.
فقط بیسروصدا کلید انداختم روی در خانه و داخل شدم...
آرام گوشیام را درآوردم که فیلم بگیرم ولی....
https://t.me/+4JNYvz34c-ViN2Zk
https://t.me/+4JNYvz34c-ViN2Zk
https://t.me/+4JNYvz34c-ViN2Zk
https://t.me/+4JNYvz34c-ViN2Zk
https://t.me/+4JNYvz34c-ViN2Zk
https://t.me/+4JNYvz34c-ViN2Zk
#پارت_رمان👆