#پارت_218
بی هیچ حرفی تکانی به دستم میدهم
داشت گریه ام میگرفت
نه که چون دستم را محکم گرفته بود
آن مکالمه ...
آن نگرانی اش برای شخص پشت خط ...
- با توام ...
از تقلاهایم
بی جواب ماندنش
عاصی میشود
دستم را بیشتر میکشد
می چسبم به سینه اش
میخواهم فاصله بگیرم نمیگذارد
دست دیگرش را پشت کمرم میگذارد
- چیکار داشتی؟
آرام تر پرسیده بود
جواب نمیدهم
فقط میخواهم بروم
از او بدم می آید
تا آخرین روز زندگیم از او متنفرم
بی هیچ حرفی تکانی به دستم میدهم
داشت گریه ام میگرفت
نه که چون دستم را محکم گرفته بود
آن مکالمه ...
آن نگرانی اش برای شخص پشت خط ...
- با توام ...
از تقلاهایم
بی جواب ماندنش
عاصی میشود
دستم را بیشتر میکشد
می چسبم به سینه اش
میخواهم فاصله بگیرم نمیگذارد
دست دیگرش را پشت کمرم میگذارد
- چیکار داشتی؟
آرام تر پرسیده بود
جواب نمیدهم
فقط میخواهم بروم
از او بدم می آید
تا آخرین روز زندگیم از او متنفرم