#پارت_214
بغضم میترکد
صدای هق هق خفه ام بالا میگیرد و تنم میان سینه او کشیده میشود
لبهایش برای چندمین بار به بناگوشم بوسه میزنند
دستانش هم نرم نوازش میکنند
از همین نوازش هایش هم میترسم
من از او به اندازه تمام دنیا میترسیدم
چند دقیقه ای به همان حال سپری میشود
بی قراری هایم که آرام میگیرد
همان دم گوشم می گوید
- میخوای منو نابود کنی ، نابود کن ، ولی نه با غذا نخوردنت ، من با نخوردن و آسیب زدن به خودت نابود نمیشم ...
من بلد نبودم
راه زجر دادن او را نمی دانستم
- من بهت فرصت میدم برکه ، فرصت میدم زمینم بزنی که دلت آروم بگیره ، حالت خوب بشه.
بغضم میترکد
صدای هق هق خفه ام بالا میگیرد و تنم میان سینه او کشیده میشود
لبهایش برای چندمین بار به بناگوشم بوسه میزنند
دستانش هم نرم نوازش میکنند
از همین نوازش هایش هم میترسم
من از او به اندازه تمام دنیا میترسیدم
چند دقیقه ای به همان حال سپری میشود
بی قراری هایم که آرام میگیرد
همان دم گوشم می گوید
- میخوای منو نابود کنی ، نابود کن ، ولی نه با غذا نخوردنت ، من با نخوردن و آسیب زدن به خودت نابود نمیشم ...
من بلد نبودم
راه زجر دادن او را نمی دانستم
- من بهت فرصت میدم برکه ، فرصت میدم زمینم بزنی که دلت آروم بگیره ، حالت خوب بشه.