#گریز_از_تو
#پارت_1036
_اسم؟ شمیم واسه تو فقط یه اسم بود؟
چشم های ارسلان روح نداشت. قلبش ناکوک میکوبید!
_شمیم واسه من هیچ خری نبوده و نیست.
_واسه همین از رو زمین محوش کردی؟ چون هیچ خری نبود؟ یا نه... چون انقدر...
رنگ پیشانی ارسلان پرید. رگ های برجسته شقیقه اش و گشاد شدن ناگهانی مردمک هایش به موقع دهان یاسمین را بست. چیزی میان سینه اش بیرحمانه سوخت... فشار پنجه های قوی او هنوز روی بازویش بود که بازدم نفس عمیقش را با اضطراب بیرون فرستاد.
_همه چیو انقدر زود فراموش میکنی؟ همه چی تو زندگیت برات یه بازی موقته؟ مثل اون دختر؟!
آسمان تیره ی چشمان او هیچ ستاره ای نداشت. خالی و پوچ... شبیه جنگجویی که شمشیرش از وسط نصف شده و درست وسط قلبش فرود آمده بود.
_چرا ساکت شدی ارسلان؟ زل زدن تو صورت من سخت شده با مرور خاطرات اون دختر؟!
همه چیز مثل یک شوخی مزخرف بود که جرات کرده بود بایستد جلوی او و بازخواستش کند.
_این حرفا چیه یاسمین؟
سر یاسمین سمت اردلان چرخید که حالش دست کمی از بغض و خشم آن ها نداشت.
_تو هم میشناختیش؟ یا فقط من بیچاره تو این خونه از همه چی بی خبر بودم؟
دست ارسلان بالاخره از روی بازوی او پایین افتاد. چرا زبانش کار نمیکرد تا از خودش دفاع کند؟
_من کی و میشناختم؟ داداش تو چرا هیچی نمیگی؟
چشم های ارسلان از روی صورت دخترک جا به جا نشد.
_از چی بگم؟ آدمی که حتی استخوان هاشم پوسیده؟
حس کرد رنگ چهره ی یاسمین به آنی تیره تر شد. انگار فکرش را نمیکرد که او به زودی از آن بُهت فاصله بگیرد. پوزخندش اینبار طعم زهر هلاهل میداد...
_خوبه که یادت اومده. خوبه که تو هر شرایطی از حرف راست گفتن ابایی نداری.
_ابایی ندارم چون پشیمون نیستم بابت کارم. نکنه یادت رفته من کارم همینه؟ نکنه انتظار داری بابت چیزی که کوچکترین ربطی بهت نداره ازت خجالت بکشم؟
یاسمین متحیر و جا خورده سرش را تکان داد. مویرگ های سرش زیر فشار زیاد تیر میکشیدند.
_خجالت نمیکشی، پشیمونم نیستی، سرتم بالاست. باید بدونی اینا بیشتر از هر چیزی ترسناکت کرده ارسلان خان.
گریز از تو در چنل vip با 1200 پارت به اتمام رسیده وچند ماه از اینجا جلوتره!
برای عضویت در چنل vip، میتونید مبلغ 40 هزار تومن رو به شماره کارتِ👇
6393461045433816
"به نام مریم نیک فطرت"
واریز کنید و پس از ارسال عکس یا اسکرینشات از فیش واریزی به آی دی ادمین بنده در تلگرام، لینک چنل vip رو دریافت کنید❤️👇
@ad_goriz_az_to
#پارت_1036
_اسم؟ شمیم واسه تو فقط یه اسم بود؟
چشم های ارسلان روح نداشت. قلبش ناکوک میکوبید!
_شمیم واسه من هیچ خری نبوده و نیست.
_واسه همین از رو زمین محوش کردی؟ چون هیچ خری نبود؟ یا نه... چون انقدر...
رنگ پیشانی ارسلان پرید. رگ های برجسته شقیقه اش و گشاد شدن ناگهانی مردمک هایش به موقع دهان یاسمین را بست. چیزی میان سینه اش بیرحمانه سوخت... فشار پنجه های قوی او هنوز روی بازویش بود که بازدم نفس عمیقش را با اضطراب بیرون فرستاد.
_همه چیو انقدر زود فراموش میکنی؟ همه چی تو زندگیت برات یه بازی موقته؟ مثل اون دختر؟!
آسمان تیره ی چشمان او هیچ ستاره ای نداشت. خالی و پوچ... شبیه جنگجویی که شمشیرش از وسط نصف شده و درست وسط قلبش فرود آمده بود.
_چرا ساکت شدی ارسلان؟ زل زدن تو صورت من سخت شده با مرور خاطرات اون دختر؟!
همه چیز مثل یک شوخی مزخرف بود که جرات کرده بود بایستد جلوی او و بازخواستش کند.
_این حرفا چیه یاسمین؟
سر یاسمین سمت اردلان چرخید که حالش دست کمی از بغض و خشم آن ها نداشت.
_تو هم میشناختیش؟ یا فقط من بیچاره تو این خونه از همه چی بی خبر بودم؟
دست ارسلان بالاخره از روی بازوی او پایین افتاد. چرا زبانش کار نمیکرد تا از خودش دفاع کند؟
_من کی و میشناختم؟ داداش تو چرا هیچی نمیگی؟
چشم های ارسلان از روی صورت دخترک جا به جا نشد.
_از چی بگم؟ آدمی که حتی استخوان هاشم پوسیده؟
حس کرد رنگ چهره ی یاسمین به آنی تیره تر شد. انگار فکرش را نمیکرد که او به زودی از آن بُهت فاصله بگیرد. پوزخندش اینبار طعم زهر هلاهل میداد...
_خوبه که یادت اومده. خوبه که تو هر شرایطی از حرف راست گفتن ابایی نداری.
_ابایی ندارم چون پشیمون نیستم بابت کارم. نکنه یادت رفته من کارم همینه؟ نکنه انتظار داری بابت چیزی که کوچکترین ربطی بهت نداره ازت خجالت بکشم؟
یاسمین متحیر و جا خورده سرش را تکان داد. مویرگ های سرش زیر فشار زیاد تیر میکشیدند.
_خجالت نمیکشی، پشیمونم نیستی، سرتم بالاست. باید بدونی اینا بیشتر از هر چیزی ترسناکت کرده ارسلان خان.
گریز از تو در چنل vip با 1200 پارت به اتمام رسیده وچند ماه از اینجا جلوتره!
برای عضویت در چنل vip، میتونید مبلغ 40 هزار تومن رو به شماره کارتِ👇
6393461045433816
"به نام مریم نیک فطرت"
واریز کنید و پس از ارسال عکس یا اسکرینشات از فیش واریزی به آی دی ادمین بنده در تلگرام، لینک چنل vip رو دریافت کنید❤️👇
@ad_goriz_az_to