#گریز_از_تو
#پارت_1029
لیوان آب را از دست او گرفت و روی میز گذاشت. سر یاسمین پایین بود و درون خودش با چیزی میجنگید. شایان نفس عمیقی کشید:
_این قضیه واسه هشت سال پیشه.
نمیدانست تعریف کردن این ماجرا بدون خبر ارسلان کار درستی ست یا نه اما یاسمین آنقدر بی قرار بود که نمیشد بی تفاوت بماند و سکوت کند. آن هم وقتی همه چیز را در آن نامه خوانده بود.
_اون زمان ارسلان مثل حالا نبود، انقدر قدرت و نفوذ نداشت که با دیدن هر چیزی تا تهش و بخونه. یه پسر بیست و شیش ساله بود با یه سر پُر باد.
_سر پر بادش چه ربطی به...
دست شایان مقابل چشمانش بالا آمد و ساکتش کرد:
_بذار حرف بزنم. فهمیدن کل ماجرا به سادگی خوندن چند تا جمله نیست.
بغض یاسمین ته گلویش را خراشید.
_یعنی اون نوشته واقعیت نداره؟
_نمیگم واقعیت نداره. اما...
صدای یاسمین لرزید.
_دیگه بدتر از اینم میشه؟ حالا اگه یه کم ماجرا اینور اونور بشه چیزی عوض میشه؟
رنگ پیشانی شایان پرید. یاسمین بی مکث گفت:
_دیگه بدتر از فاجعه ایی که اتفاق افتاده چی میتونه باشه؟ اصلا کاری که ارسلان کرده، جبران داره؟
شایان فقط با درد پلک هایش را باز و بسته کرد.
_یه طرفه به قاضی نرو یاسمین. خواهش میکنم.
سر دخترک با لرزش بدی پس رفت. ضربان قلب و فشار بالایش اجازه نمیداد تا درست فکر کند.
_میشه بگید اون زن کی بود؟
قسمت سختش همین بود دیگر... باید جواب تک تک سوالاتش را میگرفت!
_چه فرقی میکنه؟
_خواهش میکنم شایان خان... من الان تو برزخم. پنهون کاری فقط بیشتر هیزم میریزه روی آتیشم...
نگاه شایان با بیچارگی توی صورت او دو دو زد:
_شمیم... دختر عموی شاهرخ.
یک دفعه بدن یاسمین خالی کرد. چشمهایش ثابت ماند به او و کسی توی ذهنش جیغ کشید. شمیم؟! این اسم را کجا شنیده بود؟!
_هشت سال پیش ارسلان و شاهرخ تا این حد دشمن نبودن. با هم آموزش میدیدن و گاهی باهم کار میکردن. رفیق نبودن اما این خون بینشون جریان نداشت که سایه ی هم و با تیر بزنن. حتی پیش میومد بخاطر بعضی سیاست ها خونه ی هم رفت و آمد میکردن.
گریز از تو در چنل vip با 1200 پارت به اتمام رسیده وچند ماه از اینجا جلوتره!
برای عضویت در چنل vip، میتونید مبلغ 40 هزار تومن رو به شماره کارتِ👇
6393461045433816
"به نام مریم نیک فطرت"
واریز کنید و پس از ارسال عکس یا اسکرینشات از فیش واریزی به آی دی ادمین بنده در تلگرام، لینک چنل vip رو دریافت کنید❤️👇
@ad_goriz_az_to
#پارت_1029
لیوان آب را از دست او گرفت و روی میز گذاشت. سر یاسمین پایین بود و درون خودش با چیزی میجنگید. شایان نفس عمیقی کشید:
_این قضیه واسه هشت سال پیشه.
نمیدانست تعریف کردن این ماجرا بدون خبر ارسلان کار درستی ست یا نه اما یاسمین آنقدر بی قرار بود که نمیشد بی تفاوت بماند و سکوت کند. آن هم وقتی همه چیز را در آن نامه خوانده بود.
_اون زمان ارسلان مثل حالا نبود، انقدر قدرت و نفوذ نداشت که با دیدن هر چیزی تا تهش و بخونه. یه پسر بیست و شیش ساله بود با یه سر پُر باد.
_سر پر بادش چه ربطی به...
دست شایان مقابل چشمانش بالا آمد و ساکتش کرد:
_بذار حرف بزنم. فهمیدن کل ماجرا به سادگی خوندن چند تا جمله نیست.
بغض یاسمین ته گلویش را خراشید.
_یعنی اون نوشته واقعیت نداره؟
_نمیگم واقعیت نداره. اما...
صدای یاسمین لرزید.
_دیگه بدتر از اینم میشه؟ حالا اگه یه کم ماجرا اینور اونور بشه چیزی عوض میشه؟
رنگ پیشانی شایان پرید. یاسمین بی مکث گفت:
_دیگه بدتر از فاجعه ایی که اتفاق افتاده چی میتونه باشه؟ اصلا کاری که ارسلان کرده، جبران داره؟
شایان فقط با درد پلک هایش را باز و بسته کرد.
_یه طرفه به قاضی نرو یاسمین. خواهش میکنم.
سر دخترک با لرزش بدی پس رفت. ضربان قلب و فشار بالایش اجازه نمیداد تا درست فکر کند.
_میشه بگید اون زن کی بود؟
قسمت سختش همین بود دیگر... باید جواب تک تک سوالاتش را میگرفت!
_چه فرقی میکنه؟
_خواهش میکنم شایان خان... من الان تو برزخم. پنهون کاری فقط بیشتر هیزم میریزه روی آتیشم...
نگاه شایان با بیچارگی توی صورت او دو دو زد:
_شمیم... دختر عموی شاهرخ.
یک دفعه بدن یاسمین خالی کرد. چشمهایش ثابت ماند به او و کسی توی ذهنش جیغ کشید. شمیم؟! این اسم را کجا شنیده بود؟!
_هشت سال پیش ارسلان و شاهرخ تا این حد دشمن نبودن. با هم آموزش میدیدن و گاهی باهم کار میکردن. رفیق نبودن اما این خون بینشون جریان نداشت که سایه ی هم و با تیر بزنن. حتی پیش میومد بخاطر بعضی سیاست ها خونه ی هم رفت و آمد میکردن.
گریز از تو در چنل vip با 1200 پارت به اتمام رسیده وچند ماه از اینجا جلوتره!
برای عضویت در چنل vip، میتونید مبلغ 40 هزار تومن رو به شماره کارتِ👇
6393461045433816
"به نام مریم نیک فطرت"
واریز کنید و پس از ارسال عکس یا اسکرینشات از فیش واریزی به آی دی ادمین بنده در تلگرام، لینک چنل vip رو دریافت کنید❤️👇
@ad_goriz_az_to