Репост из: گسترده مهربانی❤
"_زنت حامله است خدا رو خوش نمیاد مدام اشکشو در میاری!"
دخترک با درد از خواب پریده بود و به سختی خودش را از زیر زمینی که در آن میماند تا داخل عمارت رسانده بود تا به شوهرش میراث التماس کند دکتر خبر کند تا از سلامت جنینش مطمعن شود و صدای صحبت های میراث و پدرش او را پشت دیوار نگه داشته بود.
_اون خائن زن من نیست.
انقدر نگین زنت...اون پاپتی دهاتی فقط واسه نابودی من زنم شده بود...
_بس کن پسر...اون حامله است...بلایی سر بچه ات بیاد فردا پس فردا چطور میخوای توی روش نگاه کنی؟!
میراث بدون آنکه بداند دخترک از مشت در تمام حرف هایشان را میشنود، با لج و از سر خشم حرفی میزند که خودش هم به آن باور نداشت:
"_مطمعنم اون بچه هم از من نیست. اگه حرومزاده اش عین خودش سگ جون از آب در اومد، با یه تست مشخص میشه از من نیست"
قلب دخترک در سینهاش از درد فشرده میشود.
او فقط و فقط با میراث بود و آن بچه...آن بچه، دختر میراثی بود که حتی نخواسته بود جنسیتش را بداند!!!
"_لا اله الی الله!!!
بس کن پسر...خجالت بکش این تهمت ها چیه به زن خودت میزنی؟!"
"_اون زن من نیست...هیچ وقت نبوده.
اون فقط یه اشتباه یه شبه بود و فقط هم به درد یه شب میخورد که من به اجبار شما عقدش کردم و حالا که دستش رو شده منتطرم توله سگس به دنبا بیاد و ازش تست بگیرم تا با سند و مدرک پرتش کنم توی خیابون!
بعد از اون کسی رو میارم توی این خونه که لیاقت فامیلی و عروس خانواده رو داره!
با نسیم ازواج میکنم"
دخترک عقب عقب میرود.
چشمانش تار میدیدند.
احساس میکرد سرش داغ شده.
دیگر هیچ چیز برایش اهمیت نداشت.
شوهرش، عشقش و تنها اُمیدش در این زندگی او را هرزه میخواند و دخترک هفت ماهه اشان را حرامزاده!
بی سر و صدا تنها لباسش که یک پالتو کهنه و پاره بود و میراث میگفت لیاقتش بیشتر از آن را ندارد را بر میدارد.
آخرین نگاه را به اتاقی که میراث حتی یکبار در آنجا راهش نداد میاندازد.
اتاقی که مال میراث بود و او میگفت جای دهاتی و پاپتی ها نیست.
اشکش را با آستبنش پاک میکند و آهسته در را باز کرده و بیرون میرود!!!
نمیتوانست شاهد ازدواج عشقش با دیگری باشد.
وقتی خاری در چشم عشقش شده بود، خودش میرفت تا آزارش ندهد.
https://t.me/+us9UwqGAQQ00ZjNk
https://t.me/+us9UwqGAQQ00ZjNk
"میراث"
از حرف هایی که به پدرش راجب دخترک زده بود عذاب وجدان داشت.
غلتی میزند تا بخوابد اما فکر دخترکی که روزهای آخر بارداری اش را سخت تر میگذارند خواب را از سرش پرانده بود.
بلند شد و راهی زیر زمین شد تا با دیدن او و سلامتی اش خیالش راحت شود و نگرانی اش تمام شود.
پلهها را پایین میرفت که در میان راه صدای مادرش را شنید:
"_خیالت راحت دخترم عکس های ساختگی که فرستاده بودی رو گفتم بفرستن واسه میراث. فک کرده اون دهاتیه بهش خیانت کرده و انداختتش توی زیر زمین. نسیم جان دختر خوشگلم نگران نباش همین امروز و فردا میراث پرتش میکنه توی کوچه. عروس من تویی عزیزم"
گوش هایش سوت میکشد از حرف هایی که شنیده بود.
با خشم پایین میرود که مادرش با دیدنش هول کرده گوشی از دستش پایین میافتد و تته پته میکند.
_میراث ت...تویی؟! این وقت شب چرا بیداری پسرم؟!
دهانش را باز میکند تا خرفی بزند اما با ناگهان ابراهیگ راننده اشان داخل دویده و با دیدن میراث پر هراس تند تند تکرار میکند:
_آقا...آقا کژال خانم...کژال خانم...
میراث سرشار از نکرانی برای دختری که با ناحق 9 ماه حاملگی عذابش داده بود هراسان لب میزند:
_کژال چیشده؟!
_سر راه دیدم تصادف شده...یه زن بود...رفتم جلو دیدم کژال خانمه...تسلیت میگم آقا...مادر و بچه همونجا تموم کردن!!!
https://t.me/+us9UwqGAQQ00ZjNk
https://t.me/+us9UwqGAQQ00ZjNk
پارت واقعی رمان❌
دخترک با درد از خواب پریده بود و به سختی خودش را از زیر زمینی که در آن میماند تا داخل عمارت رسانده بود تا به شوهرش میراث التماس کند دکتر خبر کند تا از سلامت جنینش مطمعن شود و صدای صحبت های میراث و پدرش او را پشت دیوار نگه داشته بود.
_اون خائن زن من نیست.
انقدر نگین زنت...اون پاپتی دهاتی فقط واسه نابودی من زنم شده بود...
_بس کن پسر...اون حامله است...بلایی سر بچه ات بیاد فردا پس فردا چطور میخوای توی روش نگاه کنی؟!
میراث بدون آنکه بداند دخترک از مشت در تمام حرف هایشان را میشنود، با لج و از سر خشم حرفی میزند که خودش هم به آن باور نداشت:
"_مطمعنم اون بچه هم از من نیست. اگه حرومزاده اش عین خودش سگ جون از آب در اومد، با یه تست مشخص میشه از من نیست"
قلب دخترک در سینهاش از درد فشرده میشود.
او فقط و فقط با میراث بود و آن بچه...آن بچه، دختر میراثی بود که حتی نخواسته بود جنسیتش را بداند!!!
"_لا اله الی الله!!!
بس کن پسر...خجالت بکش این تهمت ها چیه به زن خودت میزنی؟!"
"_اون زن من نیست...هیچ وقت نبوده.
اون فقط یه اشتباه یه شبه بود و فقط هم به درد یه شب میخورد که من به اجبار شما عقدش کردم و حالا که دستش رو شده منتطرم توله سگس به دنبا بیاد و ازش تست بگیرم تا با سند و مدرک پرتش کنم توی خیابون!
بعد از اون کسی رو میارم توی این خونه که لیاقت فامیلی و عروس خانواده رو داره!
با نسیم ازواج میکنم"
دخترک عقب عقب میرود.
چشمانش تار میدیدند.
احساس میکرد سرش داغ شده.
دیگر هیچ چیز برایش اهمیت نداشت.
شوهرش، عشقش و تنها اُمیدش در این زندگی او را هرزه میخواند و دخترک هفت ماهه اشان را حرامزاده!
بی سر و صدا تنها لباسش که یک پالتو کهنه و پاره بود و میراث میگفت لیاقتش بیشتر از آن را ندارد را بر میدارد.
آخرین نگاه را به اتاقی که میراث حتی یکبار در آنجا راهش نداد میاندازد.
اتاقی که مال میراث بود و او میگفت جای دهاتی و پاپتی ها نیست.
اشکش را با آستبنش پاک میکند و آهسته در را باز کرده و بیرون میرود!!!
نمیتوانست شاهد ازدواج عشقش با دیگری باشد.
وقتی خاری در چشم عشقش شده بود، خودش میرفت تا آزارش ندهد.
https://t.me/+us9UwqGAQQ00ZjNk
https://t.me/+us9UwqGAQQ00ZjNk
"میراث"
از حرف هایی که به پدرش راجب دخترک زده بود عذاب وجدان داشت.
غلتی میزند تا بخوابد اما فکر دخترکی که روزهای آخر بارداری اش را سخت تر میگذارند خواب را از سرش پرانده بود.
بلند شد و راهی زیر زمین شد تا با دیدن او و سلامتی اش خیالش راحت شود و نگرانی اش تمام شود.
پلهها را پایین میرفت که در میان راه صدای مادرش را شنید:
"_خیالت راحت دخترم عکس های ساختگی که فرستاده بودی رو گفتم بفرستن واسه میراث. فک کرده اون دهاتیه بهش خیانت کرده و انداختتش توی زیر زمین. نسیم جان دختر خوشگلم نگران نباش همین امروز و فردا میراث پرتش میکنه توی کوچه. عروس من تویی عزیزم"
گوش هایش سوت میکشد از حرف هایی که شنیده بود.
با خشم پایین میرود که مادرش با دیدنش هول کرده گوشی از دستش پایین میافتد و تته پته میکند.
_میراث ت...تویی؟! این وقت شب چرا بیداری پسرم؟!
دهانش را باز میکند تا خرفی بزند اما با ناگهان ابراهیگ راننده اشان داخل دویده و با دیدن میراث پر هراس تند تند تکرار میکند:
_آقا...آقا کژال خانم...کژال خانم...
میراث سرشار از نکرانی برای دختری که با ناحق 9 ماه حاملگی عذابش داده بود هراسان لب میزند:
_کژال چیشده؟!
_سر راه دیدم تصادف شده...یه زن بود...رفتم جلو دیدم کژال خانمه...تسلیت میگم آقا...مادر و بچه همونجا تموم کردن!!!
https://t.me/+us9UwqGAQQ00ZjNk
https://t.me/+us9UwqGAQQ00ZjNk
پارت واقعی رمان❌