Репост из: گسترده مهربانی❤
.
ـ سلام شوهر عزیزم. پس کجا ماندی؟ شام از دهان افتاد.
با خوشحالی پیام را فرستاد و دم در خانه منتظر ایستاد.
بهزاد هرشب همین موقع از سرکار میآمد.
خندهی ریحانه، دختر صاحب آپارتمان درون راهپله پیچید:
- ببین کی بهت اس ام اس داده! نوشته عن خانوم.
خنده از لب هایش پر کشید. صدای پر خندهی بهزاد هم آمد...
صدای خندهی شوهر او با ریحانه!
ریحانهای که میگفت بهزاد آدم خوبی برای زندگی نیست و هر روز به طلاق مشاورهاش میداد!
ریحانه در این ساختمان بهترین دوستش بود!
- همون زنیکهی چندشه. چی نوشته؟
- نوشته شام پخته... اسکول نمیدونه رفتیم رستوران پنج ستاره و استیک زدیم.
هاج و واج مانده بود.
بهزاد خودش گفته بود برای شام قورمهسبزی بپزد، بعد با دختر صاحبخانه قرار رستوران داشت؟
اصلا به چه مناسبت؟
- احمق فکر میکنه دستپختشو دوست دارم. نمیدونه من هرشب پیش تو سیر میشم.
دخترک با لوندی گفت:
- فقط شکمتو سیر میکنی؟
- بقیه شم که با تو سیر میشه پدرسوخته!
- ولی من خوشم نمیاد پیش اون بیریخت و بوگندو میخوابی. اگه بوی پیاز داغ تنش بشینه رو تنت چی؟
- نترس خوشگلم. همین روزا کلکشو میکنم.
ریحانه با شوق دست زد.
- یعنی بالاخره طلاقش میدی؟
- طلاق مهریه میخواد. این زنیکه مفتش گرونه. میخوام یکم به عزرائیل کمک كنم.
بیشتر از این توان شنیدن نداشت.
امکان نداشت بهزاد نقشهی کشتنش را با بهترین دوستش بچیند...
چند قدم عقب رفت ولی جلوی چشمانش را سیاهی گرفت.
نزدیک بود که پس بیوفتد ولی...
ولی دستانی از زیر شانهاش بلندش کرد.
مرد تنهای همسایه بود.
- شوهر خیلی لجنی داری خانوم گلرخ! و همینطور قاتل...
اولین قطرهی اشک از چشمانش سر خورد.
- ازش متنفرم.
- میخوای کاری کنی که خودش به مرگ التماس کنه؟
سکوت کرد و مرد مقابلش با جدیت گفت:
- من کمکت میکنم.
https://t.me/+ivSCCInmsrhkNDQ0
https://t.me/+ivSCCInmsrhkNDQ0
https://t.me/+ivSCCInmsrhkNDQ0
https://t.me/+ivSCCInmsrhkNDQ0
https://t.me/+ivSCCInmsrhkNDQ0
https://t.me/+ivSCCInmsrhkNDQ0
https://t.me/+ivSCCInmsrhkNDQ0
https://t.me/+ivSCCInmsrhkNDQ0
https://t.me/+ivSCCInmsrhkNDQ0
https://t.me/+ivSCCInmsrhkNDQ0
بنر پارت رمانه👆
ـ سلام شوهر عزیزم. پس کجا ماندی؟ شام از دهان افتاد.
با خوشحالی پیام را فرستاد و دم در خانه منتظر ایستاد.
بهزاد هرشب همین موقع از سرکار میآمد.
خندهی ریحانه، دختر صاحب آپارتمان درون راهپله پیچید:
- ببین کی بهت اس ام اس داده! نوشته عن خانوم.
خنده از لب هایش پر کشید. صدای پر خندهی بهزاد هم آمد...
صدای خندهی شوهر او با ریحانه!
ریحانهای که میگفت بهزاد آدم خوبی برای زندگی نیست و هر روز به طلاق مشاورهاش میداد!
ریحانه در این ساختمان بهترین دوستش بود!
- همون زنیکهی چندشه. چی نوشته؟
- نوشته شام پخته... اسکول نمیدونه رفتیم رستوران پنج ستاره و استیک زدیم.
هاج و واج مانده بود.
بهزاد خودش گفته بود برای شام قورمهسبزی بپزد، بعد با دختر صاحبخانه قرار رستوران داشت؟
اصلا به چه مناسبت؟
- احمق فکر میکنه دستپختشو دوست دارم. نمیدونه من هرشب پیش تو سیر میشم.
دخترک با لوندی گفت:
- فقط شکمتو سیر میکنی؟
- بقیه شم که با تو سیر میشه پدرسوخته!
- ولی من خوشم نمیاد پیش اون بیریخت و بوگندو میخوابی. اگه بوی پیاز داغ تنش بشینه رو تنت چی؟
- نترس خوشگلم. همین روزا کلکشو میکنم.
ریحانه با شوق دست زد.
- یعنی بالاخره طلاقش میدی؟
- طلاق مهریه میخواد. این زنیکه مفتش گرونه. میخوام یکم به عزرائیل کمک كنم.
بیشتر از این توان شنیدن نداشت.
امکان نداشت بهزاد نقشهی کشتنش را با بهترین دوستش بچیند...
چند قدم عقب رفت ولی جلوی چشمانش را سیاهی گرفت.
نزدیک بود که پس بیوفتد ولی...
ولی دستانی از زیر شانهاش بلندش کرد.
مرد تنهای همسایه بود.
- شوهر خیلی لجنی داری خانوم گلرخ! و همینطور قاتل...
اولین قطرهی اشک از چشمانش سر خورد.
- ازش متنفرم.
- میخوای کاری کنی که خودش به مرگ التماس کنه؟
سکوت کرد و مرد مقابلش با جدیت گفت:
- من کمکت میکنم.
https://t.me/+ivSCCInmsrhkNDQ0
https://t.me/+ivSCCInmsrhkNDQ0
https://t.me/+ivSCCInmsrhkNDQ0
https://t.me/+ivSCCInmsrhkNDQ0
https://t.me/+ivSCCInmsrhkNDQ0
https://t.me/+ivSCCInmsrhkNDQ0
https://t.me/+ivSCCInmsrhkNDQ0
https://t.me/+ivSCCInmsrhkNDQ0
https://t.me/+ivSCCInmsrhkNDQ0
https://t.me/+ivSCCInmsrhkNDQ0
بنر پارت رمانه👆