Репост из: گسترده مهربانی❤
- این دختر خیلی جثهی ریزی داره قربان امکان نداره بتونه تحمل کنه و اون بچه رو سقط کنه اجازه بدین ببریمش بیمارستان.
خیره به ان دختر و صدای جیغ های دلخراشش خم به ابرو نیاورد.
به خودش حق میداد آن دختر با سحل انگاری جان بچهای که زیادی منتظرش بود را گرفته بود.
- هر کاری میتونی همینجا بکن دکتر این دختر حق نداره از این اتاق بیرون بره.
دکتر پیشانی خیس از عرقش را پاک کرد این اولین بار بود که در مواجه با یک بیمار به شدت میترسید، این دختره ریره میزه چطور زن مردی به تنومندی وائل شده بود.
- این دختر دووم نمیاره، جنین ۶ ماهشه درشته میمیره مخصوصا که جنین مرده تلاشی واسه بیرون اومدن نمیکنه.
وائل با خشم یقهی مرد را گرفت تکانی به تنش داد و فریاد زد:
- اونوقته که سرتو گوش تا گوش میبرم دکتر پس گمشو برو بالای سر زنم و هر کاری که میتونی بکن.
دکتر را با ضرب دست قویش به عقب هل داد و نگاهش را به چهرهی رنگ پریده ان دختر و جیغهای پر از دردش داد.
چقدر به اون گفته بود احتیاط کند، چقدر گفته بود این بچه سند ازادیش است اما اون با ندانم کاری زندگی را به کام خودش زهر کرده بود.
جلو رفت چند قدم محکم و انگشتش را رو به دختر گرفت:
- بچهمو کشتی اِلا، خودت سند مرگتو امضا کردی اما به دست من میمیری اینو یادت باشه پس مثل آدم زایمانتو بکن و اون بچهی مرده رو بیرون بده.
دخترک ترسیده و گریان نگاهش کرد، چهرهی مرد با آن پوست کبود برایش ترسناک بود خودش میدانست که آن جنین ۶ ماهه همهی زندگی شوهر اجباریش بود و حالا دست خود ان جنین را کشته بود.
- من.. من نمیخواستم اینجوری اییییییییی.
بیرون زدن حجم زیاد خود از تنش اجازهی تمام کردن جمله را نداد دکتر وحشت زده به حجم زیاد خونریزی نگاه کرد و فریاد زد:
- وای... وای رحمش پاره شده پرستار زود باش اون تیغ جراحی رو به من بده زود.
وائل هراسان دست روی مچ دکتر گذاشت و غرید:
- میخوای با اون تیغ چه غلطی بکنی.
- بهت گفتم باید بره بیمارستان اگه من راه خروج اون بچه رو باز نکنم رحم زنت از چند جا پاره میشه و از خونریزی میمیره.
صدای نالهی کم جان الا بلند شد، بیحال روی تخت افتاد و انگار جان از تنش خارج شد.
- اون تیغ به تن زن من بخوره زندهت نمیذارم.
https://t.me/+X846uecZV6A5Njk8
https://t.me/+X846uecZV6A5Njk8
https://t.me/+X846uecZV6A5Njk8
https://t.me/+X846uecZV6A5Njk8
https://t.me/+X846uecZV6A5Njk8
خیره به ان دختر و صدای جیغ های دلخراشش خم به ابرو نیاورد.
به خودش حق میداد آن دختر با سحل انگاری جان بچهای که زیادی منتظرش بود را گرفته بود.
- هر کاری میتونی همینجا بکن دکتر این دختر حق نداره از این اتاق بیرون بره.
دکتر پیشانی خیس از عرقش را پاک کرد این اولین بار بود که در مواجه با یک بیمار به شدت میترسید، این دختره ریره میزه چطور زن مردی به تنومندی وائل شده بود.
- این دختر دووم نمیاره، جنین ۶ ماهشه درشته میمیره مخصوصا که جنین مرده تلاشی واسه بیرون اومدن نمیکنه.
وائل با خشم یقهی مرد را گرفت تکانی به تنش داد و فریاد زد:
- اونوقته که سرتو گوش تا گوش میبرم دکتر پس گمشو برو بالای سر زنم و هر کاری که میتونی بکن.
دکتر را با ضرب دست قویش به عقب هل داد و نگاهش را به چهرهی رنگ پریده ان دختر و جیغهای پر از دردش داد.
چقدر به اون گفته بود احتیاط کند، چقدر گفته بود این بچه سند ازادیش است اما اون با ندانم کاری زندگی را به کام خودش زهر کرده بود.
جلو رفت چند قدم محکم و انگشتش را رو به دختر گرفت:
- بچهمو کشتی اِلا، خودت سند مرگتو امضا کردی اما به دست من میمیری اینو یادت باشه پس مثل آدم زایمانتو بکن و اون بچهی مرده رو بیرون بده.
دخترک ترسیده و گریان نگاهش کرد، چهرهی مرد با آن پوست کبود برایش ترسناک بود خودش میدانست که آن جنین ۶ ماهه همهی زندگی شوهر اجباریش بود و حالا دست خود ان جنین را کشته بود.
- من.. من نمیخواستم اینجوری اییییییییی.
بیرون زدن حجم زیاد خود از تنش اجازهی تمام کردن جمله را نداد دکتر وحشت زده به حجم زیاد خونریزی نگاه کرد و فریاد زد:
- وای... وای رحمش پاره شده پرستار زود باش اون تیغ جراحی رو به من بده زود.
وائل هراسان دست روی مچ دکتر گذاشت و غرید:
- میخوای با اون تیغ چه غلطی بکنی.
- بهت گفتم باید بره بیمارستان اگه من راه خروج اون بچه رو باز نکنم رحم زنت از چند جا پاره میشه و از خونریزی میمیره.
صدای نالهی کم جان الا بلند شد، بیحال روی تخت افتاد و انگار جان از تنش خارج شد.
- اون تیغ به تن زن من بخوره زندهت نمیذارم.
https://t.me/+X846uecZV6A5Njk8
https://t.me/+X846uecZV6A5Njk8
https://t.me/+X846uecZV6A5Njk8
https://t.me/+X846uecZV6A5Njk8
https://t.me/+X846uecZV6A5Njk8