#تجانس🪐
#پارت۳۵۲✨
#زیبا_سلیمانی
آوا « رویا»
دستم را روی حریر نرم لباسم کشیدم و به خودم نگاهی انداختم. مهکام سنگِ تمام گذاشته بود در زیباتر شدنم و خدا میداند چطور کف دستم عرق میکرد از هیجان و حس میکردم دنیا با همه تلخیاش دارد به کامم میچرخد. تور بلند و تاج ظرفی روی سرم بود. موهایم فر شده و رها روی دوشم. به چشمانم که نگاه میکردم دشتی از ستارههای درخشان در آسمان سیاه چشمانم میدرخشید. سر آستین لباسم پر بود از سنگهای درخشان و هیچ کس حتی فکرش را نمیکرد انتخاب من یک همچین لباس پر زرق و برقی باشد. یقهی کیپ لباس انتخاب خودم بود. این لباس سراسر سرمه دوزی شده را به شدت دوست داشتم.دو دامن داشت یک دامن کم پف و یک دامن پر پف که روی آن سنجاق میشد و قابل جدا کردن بود و چقدر این مدلش را دوست داشتم. لبخند زدم و به خودم آوایی که هیچ شباهتی به دختر توی آینه نداشت نگاهی انداختم و گفتم:
ـ بالاخره روز تو هم شد.
دختر توی آینه به من و رویاهایم خندید و من دل به دل خندهاش دادم:
ـ از کتونی و هودی بگذریم. این مدلی هم بهت میادااا..
دختر توی آینه ناز کرد. نازش را خریدم:
ـ خوشبخت شو خب؟
دختر توی آینه مویش را به عقب راند و من برایش آرام و ریتمیک خواندم:
-شب شبه شعر و شوره شب شب ماه و نوره
با یار قرار گذاشتم دیر کرده راهش دوره
دختر توی آینه کمرش را ریتمیک تکان داد و من دل به دلش دادم:
-حالا ای دل من خدا خدا کن
صدای پاش میآد یارم رو صدا کن
بپا فرصت و از دست ندی ای دل
دستم را کنار لبم گذاشتم و به آینه نزدیک شدم و توی گوش دختری که توی آینه بود دلبرانه لب زدم:
- بیا من و تو دلش یک جوری جا کن
شب مثل همچین امشب تو زندگیم نداشتم
با اونی که میپرستم آخر قرار گذاشتم
#پارت۳۵۲✨
#زیبا_سلیمانی
آوا « رویا»
دستم را روی حریر نرم لباسم کشیدم و به خودم نگاهی انداختم. مهکام سنگِ تمام گذاشته بود در زیباتر شدنم و خدا میداند چطور کف دستم عرق میکرد از هیجان و حس میکردم دنیا با همه تلخیاش دارد به کامم میچرخد. تور بلند و تاج ظرفی روی سرم بود. موهایم فر شده و رها روی دوشم. به چشمانم که نگاه میکردم دشتی از ستارههای درخشان در آسمان سیاه چشمانم میدرخشید. سر آستین لباسم پر بود از سنگهای درخشان و هیچ کس حتی فکرش را نمیکرد انتخاب من یک همچین لباس پر زرق و برقی باشد. یقهی کیپ لباس انتخاب خودم بود. این لباس سراسر سرمه دوزی شده را به شدت دوست داشتم.دو دامن داشت یک دامن کم پف و یک دامن پر پف که روی آن سنجاق میشد و قابل جدا کردن بود و چقدر این مدلش را دوست داشتم. لبخند زدم و به خودم آوایی که هیچ شباهتی به دختر توی آینه نداشت نگاهی انداختم و گفتم:
ـ بالاخره روز تو هم شد.
دختر توی آینه به من و رویاهایم خندید و من دل به دل خندهاش دادم:
ـ از کتونی و هودی بگذریم. این مدلی هم بهت میادااا..
دختر توی آینه ناز کرد. نازش را خریدم:
ـ خوشبخت شو خب؟
دختر توی آینه مویش را به عقب راند و من برایش آرام و ریتمیک خواندم:
-شب شبه شعر و شوره شب شب ماه و نوره
با یار قرار گذاشتم دیر کرده راهش دوره
دختر توی آینه کمرش را ریتمیک تکان داد و من دل به دلش دادم:
-حالا ای دل من خدا خدا کن
صدای پاش میآد یارم رو صدا کن
بپا فرصت و از دست ندی ای دل
دستم را کنار لبم گذاشتم و به آینه نزدیک شدم و توی گوش دختری که توی آینه بود دلبرانه لب زدم:
- بیا من و تو دلش یک جوری جا کن
شب مثل همچین امشب تو زندگیم نداشتم
با اونی که میپرستم آخر قرار گذاشتم