#تجانس🪐
#پارت۳۴۲✨
#زیبا_سلیمانی
مهران سری به نشانهی تایید تکان داد و جواب داد:
ـ بله عرض کردم خدمتتون که با یه آقازاده طرفیم.
آوا متعجب به مهران نگاه کرد و علی رو به سردار گفت:
ـ ما حدس میزنیم تمام اینها زیر سر خود پرتو باشه.
راستین خودش را جلو کشید و دستش را روی میز گذاشت و با طمانینه گفت:
ـ البته این یه حدسه، که احتمال داره درست هم نباشه، چون وقتی آوا با معین دیدار داشت من توی اتاق بودم و وقتی که پرسید چه کسی اطلاعت دراک وب رو به باران دولتشاهی میداده مکث نکرد و بلافاصله از نسترنپورولی اسم برد.
مهران برخلاف راستین به عقب تکیه زد و دستش روی سینه چلیپا شد و گفت:
ـ ازکجا معلوم فریبمون نداده؟
علی خودکارش را بازی داد و رو به آوا گفت:
ـ جواب این سوال رو باید آوا بده.
آوا متعجب پرسید:
ـ من؟
اینبار سردار رو به او کرد و آرام پرسید:
ـ چقدر پسر پرتو رو میشناسی؟
آوا مکث کرد و بعد از چند ثانیه سکوت گفت:
ـ انقدر میشناختم که یه زمانی تصمیم داشتم شریک زندگیش بشم اما خب حتی اون موقع هم معین به نظرم یه آدم خودخواه میاومد اما خب این بار که دیدمش خیلی عوض شده بود..
مهران نگاهی به آوا کرد و با آرامش پرسید:
ـ عوض شده بود یا دوست داشت تو فکر کنی که عوض شده؟
ـ وقتی اومد که من اصلا" انتظارش رو نداشتم. با افشانه قرار ملاقات داشتم، اون اومد و بهم هشدار داد دور باشم از مژگان و آدماش.
راستین لبش را با زبانش تر کرد و کوتاه پرسید:
ـ به نظرت چرا این کار رو کرد آوا؟
مکث آوا که طولانی شد راستین دوباره پرسید:
ـ از نگرانی و دوست داشتن بود یا ترسید که ته افشانه به خودش برسه؟
#پارت۳۴۲✨
#زیبا_سلیمانی
مهران سری به نشانهی تایید تکان داد و جواب داد:
ـ بله عرض کردم خدمتتون که با یه آقازاده طرفیم.
آوا متعجب به مهران نگاه کرد و علی رو به سردار گفت:
ـ ما حدس میزنیم تمام اینها زیر سر خود پرتو باشه.
راستین خودش را جلو کشید و دستش را روی میز گذاشت و با طمانینه گفت:
ـ البته این یه حدسه، که احتمال داره درست هم نباشه، چون وقتی آوا با معین دیدار داشت من توی اتاق بودم و وقتی که پرسید چه کسی اطلاعت دراک وب رو به باران دولتشاهی میداده مکث نکرد و بلافاصله از نسترنپورولی اسم برد.
مهران برخلاف راستین به عقب تکیه زد و دستش روی سینه چلیپا شد و گفت:
ـ ازکجا معلوم فریبمون نداده؟
علی خودکارش را بازی داد و رو به آوا گفت:
ـ جواب این سوال رو باید آوا بده.
آوا متعجب پرسید:
ـ من؟
اینبار سردار رو به او کرد و آرام پرسید:
ـ چقدر پسر پرتو رو میشناسی؟
آوا مکث کرد و بعد از چند ثانیه سکوت گفت:
ـ انقدر میشناختم که یه زمانی تصمیم داشتم شریک زندگیش بشم اما خب حتی اون موقع هم معین به نظرم یه آدم خودخواه میاومد اما خب این بار که دیدمش خیلی عوض شده بود..
مهران نگاهی به آوا کرد و با آرامش پرسید:
ـ عوض شده بود یا دوست داشت تو فکر کنی که عوض شده؟
ـ وقتی اومد که من اصلا" انتظارش رو نداشتم. با افشانه قرار ملاقات داشتم، اون اومد و بهم هشدار داد دور باشم از مژگان و آدماش.
راستین لبش را با زبانش تر کرد و کوتاه پرسید:
ـ به نظرت چرا این کار رو کرد آوا؟
مکث آوا که طولانی شد راستین دوباره پرسید:
ـ از نگرانی و دوست داشتن بود یا ترسید که ته افشانه به خودش برسه؟