زنی است چهلوهشتساله، سبزه، با موهای جوگندمی سهسانتی. مغرور و مهربان است. زیاد اهل معاشرت نیست و کمتر در جمعها دیده میشود. دو سه ماه یک بار، چهار پنج نفر از دوستان نزدیکش را برای صرف عصرانه و گپوگفتی باکیفیت به خانهاش دعوت میکند. لباس بلندی از پارچۀ هندیِ بدون طرح به رنگ سبز زیتونی میپوشد، گردنبندی با مهرههای درشت میاندازد و عینکش را که برای مطالعه و دیدن صفحۀ گوشی از آن استفاده میکند بالای سرش میزند. در خانهاش همیشه بوی کُندر میآید و بوی عطرش، که معلوم نیست زنانه است یا مردانه، با بوی سیگارش درهم میآمیزد.
نسبت به مسائل سیاسی و اجتماعی آگاه، تیزبین و دقیق است، اما آدم رادیکال و تندی نیست. اهل قیلوقال هم نیست و در همۀ سالهای جوانیاش بیسروصدا کار کرده.
آشنایی ما به حدود سی سال و اندی پیش برمیگردد، زمانی که بسیار کوچک بودم...
لینک ادامهٔ یادداشت: zananemrooz.com/article/یک-داستان-واقعی/
نسبت به مسائل سیاسی و اجتماعی آگاه، تیزبین و دقیق است، اما آدم رادیکال و تندی نیست. اهل قیلوقال هم نیست و در همۀ سالهای جوانیاش بیسروصدا کار کرده.
آشنایی ما به حدود سی سال و اندی پیش برمیگردد، زمانی که بسیار کوچک بودم...
لینک ادامهٔ یادداشت: zananemrooz.com/article/یک-داستان-واقعی/