این روزهای اسفند بوی عید نمیدهند. نمیدانم چرا. شاید بخاطر این سرماییست که این آخر سالی تهران را در آغوش گرفته.
درست است بوی عید نمیآید اما همچنان مردم درحال جنب و جوش هستند. معمولا انقدر کارها زیاد میشوند که نمیفهمیم کی از اول اسفند به انتهایش رسیدیم.
در این چند وقتی که گذشت فهمیدم نسکافه گلد با قهوهی دستگاهی کاملا متفاوت است. دو دنیای کاملا متفاوت. هنر باریستایی را دوست دارم. یک سیستم کامل است. هرچند از قهوه تعریف میکنم اما شبهایی شده که به خودم لعنت فرستادم که چرا قهوه خوردم و از فکر و خیال خوابم نمیبرد.
دلم برای روزهای دبیرستان تنگ میشود. آن موقع خیال میکردیم آینده فقط در کنکور است. کسی چه میدانست که وقتی بزرگتر شوی مشکلاتت هم بزرگتر میشوند.
گاهی وقتها میشود که دلم برای کسانی از گذشته تنگ شود. احساسی طبیعیست. دوران خوبی داشتیم. به چندتا از دوستان قدیمم پیام دادم تا شاید در فرصتی دیداری تازه کنیم.
کار برای انجام دادن دارم اما دو روزیست در رخوت به سر میبرم. کاش میشد پروداکتیویتی را بازگرداند.
۷ اسفند ۱۴۰۳: قلبم به سردی باد امروز است.
درست است بوی عید نمیآید اما همچنان مردم درحال جنب و جوش هستند. معمولا انقدر کارها زیاد میشوند که نمیفهمیم کی از اول اسفند به انتهایش رسیدیم.
در این چند وقتی که گذشت فهمیدم نسکافه گلد با قهوهی دستگاهی کاملا متفاوت است. دو دنیای کاملا متفاوت. هنر باریستایی را دوست دارم. یک سیستم کامل است. هرچند از قهوه تعریف میکنم اما شبهایی شده که به خودم لعنت فرستادم که چرا قهوه خوردم و از فکر و خیال خوابم نمیبرد.
دلم برای روزهای دبیرستان تنگ میشود. آن موقع خیال میکردیم آینده فقط در کنکور است. کسی چه میدانست که وقتی بزرگتر شوی مشکلاتت هم بزرگتر میشوند.
گاهی وقتها میشود که دلم برای کسانی از گذشته تنگ شود. احساسی طبیعیست. دوران خوبی داشتیم. به چندتا از دوستان قدیمم پیام دادم تا شاید در فرصتی دیداری تازه کنیم.
کار برای انجام دادن دارم اما دو روزیست در رخوت به سر میبرم. کاش میشد پروداکتیویتی را بازگرداند.
۷ اسفند ۱۴۰۳: قلبم به سردی باد امروز است.