#ارسالی
ی روز رفته بودم خونه دوستم شب بود
خانوادش خونه نبودن تنها بودیم
اخرای شب بود
کنار خونشون چند تا درخت هست
داشتیم ب ی چیزی میخندیدم که نتونستم خودمو تحمل کنم رفتم بیرون درو بستم
همین که بیرون رفتم یدونه مرد سیاه دیدم
بعد با ترس رفتم خونه ب دوستم گفتم اونو دیدی؟! اون ادمو!
ترسیدع بودم
گفت کیو میگی رفتیم بیرون کسی نبود
بعد رفتم خونمون
این اتفاق واس چند سال پیشه
و اتفاق جدیذی ک برام تازه افتاده اینه که
سال پیش
همسایمون ی حیاط داره
یعنی دوتا همسایمون نزدیک ب هم خونشون جن داره میگن
شب از جایی میومدم
ب بابام زنگ زدم درو باز بزاره
ساعتای ۱۱ شب اینا بود
همین ک خونمون رسیدم
چشمم خورد ب همون حیاط
ی مرد سیاه دیدم
بابامم بیرون بود گفتم بابا اونو میبینی اون چیه داره. نگا میکنه چون دور بود معلوم نبود زیاد
گفت چیزی نیس درخته
فرداش دیدیم درختی نبود اصلن
ب بابام ک گفتم حرفی واس گفتن پیدا نکرد..
🆔 @Storiscary | داستان ترسناک
ی روز رفته بودم خونه دوستم شب بود
خانوادش خونه نبودن تنها بودیم
اخرای شب بود
کنار خونشون چند تا درخت هست
داشتیم ب ی چیزی میخندیدم که نتونستم خودمو تحمل کنم رفتم بیرون درو بستم
همین که بیرون رفتم یدونه مرد سیاه دیدم
بعد با ترس رفتم خونه ب دوستم گفتم اونو دیدی؟! اون ادمو!
ترسیدع بودم
گفت کیو میگی رفتیم بیرون کسی نبود
بعد رفتم خونمون
این اتفاق واس چند سال پیشه
و اتفاق جدیذی ک برام تازه افتاده اینه که
سال پیش
همسایمون ی حیاط داره
یعنی دوتا همسایمون نزدیک ب هم خونشون جن داره میگن
شب از جایی میومدم
ب بابام زنگ زدم درو باز بزاره
ساعتای ۱۱ شب اینا بود
همین ک خونمون رسیدم
چشمم خورد ب همون حیاط
ی مرد سیاه دیدم
بابامم بیرون بود گفتم بابا اونو میبینی اون چیه داره. نگا میکنه چون دور بود معلوم نبود زیاد
گفت چیزی نیس درخته
فرداش دیدیم درختی نبود اصلن
ب بابام ک گفتم حرفی واس گفتن پیدا نکرد..
🆔 @Storiscary | داستان ترسناک