دلخسته از زمین و زمان شاید
تنهاتر از تمام جهان شاید
یک بیدلیلِ واقعاً افتاده!
در قلب مادری نگران شاید
در انتظار نامهی برگشتی
تأخیرهای نامهرسان شاید
شمشیرِ پیرِ زنگزده در خاک
یا شوق تیرِ توی کمان شاید
یک زن جلوی پنجره با سیگار
مردی کنار یک چمدان شاید
یک بحث فلسفی وسطِ کافه
یک بچّه غرقِ حسرتِ نان شاید
تکیه به یک خدای بدون اسم
دلشوره با صدای اذان شاید
نوستالژیِ وطن، وسط تقویم
نسبیّت زمان و مکان شاید
شک موقع جدا شدنِ یک دست
قبل از یکی شدن، هیجان شاید
تاریخ دردناک هزاران مرد
تاریخ دردناک زنان شاید
یک بسته قرصِ خسته از این تکرار
یک تیغ نصفه داخلِ وان شاید
در کوچهای به وسعت تاریکی
آوازهای چند جوان شاید
یک روز توی پارکتر از تردید
بر شانههام گریهکنان شاید
در لب به لب شدن، لب یک صخره
یک اتّفاق توی زبان شاید
کشتیشکسته، داخل یک طوفان
آوازهای یک ملوان شاید
در مترویی شلوغتر از تاریخ
لمسی میان چند تکان شاید
یک در به سمت هیچتر از این هیچ
یک مکث قبل هر ضربان شاید
در بچّگی، جویدنِ یک رؤیا
یک بستهی خروسنشان شاید
یک پِیکتر اضافهتر از هر شب
دنیای خوبِ در دَوَران شاید
یک ترس که نباید و باید گفت
گفتن، بدون حرف و بیان شاید
موهای ریخته همهجا با درد
تسلیمِ وحشیِ سرطان شاید
گریه کنار اینهمه خوشبختی!
با بادهای مرثیهخوان شاید
دلخوش به چیزِ خوبترِ فرضی
امّیدهای پشتِ همان «شاید»
با زجرِ این جهنّمِ تکراری
دلخوش به روزهای فلان! شاید
من میروم بمیرم از این قصّه
شاید برای هر دُوِمان... شاید...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
تنهاتر از تمام جهان شاید
یک بیدلیلِ واقعاً افتاده!
در قلب مادری نگران شاید
در انتظار نامهی برگشتی
تأخیرهای نامهرسان شاید
شمشیرِ پیرِ زنگزده در خاک
یا شوق تیرِ توی کمان شاید
یک زن جلوی پنجره با سیگار
مردی کنار یک چمدان شاید
یک بحث فلسفی وسطِ کافه
یک بچّه غرقِ حسرتِ نان شاید
تکیه به یک خدای بدون اسم
دلشوره با صدای اذان شاید
نوستالژیِ وطن، وسط تقویم
نسبیّت زمان و مکان شاید
شک موقع جدا شدنِ یک دست
قبل از یکی شدن، هیجان شاید
تاریخ دردناک هزاران مرد
تاریخ دردناک زنان شاید
یک بسته قرصِ خسته از این تکرار
یک تیغ نصفه داخلِ وان شاید
در کوچهای به وسعت تاریکی
آوازهای چند جوان شاید
یک روز توی پارکتر از تردید
بر شانههام گریهکنان شاید
در لب به لب شدن، لب یک صخره
یک اتّفاق توی زبان شاید
کشتیشکسته، داخل یک طوفان
آوازهای یک ملوان شاید
در مترویی شلوغتر از تاریخ
لمسی میان چند تکان شاید
یک در به سمت هیچتر از این هیچ
یک مکث قبل هر ضربان شاید
در بچّگی، جویدنِ یک رؤیا
یک بستهی خروسنشان شاید
یک پِیکتر اضافهتر از هر شب
دنیای خوبِ در دَوَران شاید
یک ترس که نباید و باید گفت
گفتن، بدون حرف و بیان شاید
موهای ریخته همهجا با درد
تسلیمِ وحشیِ سرطان شاید
گریه کنار اینهمه خوشبختی!
با بادهای مرثیهخوان شاید
دلخوش به چیزِ خوبترِ فرضی
امّیدهای پشتِ همان «شاید»
با زجرِ این جهنّمِ تکراری
دلخوش به روزهای فلان! شاید
من میروم بمیرم از این قصّه
شاید برای هر دُوِمان... شاید...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2