#۳۰
#رمان_سیمگون
سردی هوا بیشترشده بود اما گرمی منقل یکم دمارو متعادل تر کرده بود
پسرا مشغول اماده کردن جوجه ها شدن همه باهم گرم صحبت بودن فقط من خیلی بابقیه صمیمی نبودم
یکی از دخترا گفت
-...همیشه انقدر ساکتی؟ یاهنوز یخت اب نشده؟
توگلوخندیدم و گفتم
+...هردو
-...توباشگاهم ندیدم زیاد باکسی صحبت کنی
+...جزمهتاب کسیو نمیشناسم
بااومدن اسم مهتاب به وضوح حالت چهرش عوض شدوگفت
-...تودوست مهتابی؟ اصلا به هم نمیخورین...ماشالله مهتاب ارتباطاتش خیلی وسیعه....خجالتیم نیست
طعنه ی کلامش کاملا مشخص بود
شونه ای بالاانداختم و چیزی نگفتم
خیلی ضایع بود بشینم پیش دختر غریبه غیبت دوستمو بکنم
کم کم غذا آماده شد
مهتاب و آزادم پشت هم اومدن پایین
نگاهی که بین همه ردو بدل شد اصلا چیز جالبی نبود...
صندلی هارو گرد چیدیم ویه میز چوبی بزرگ وسط گذاشتیم که جوجه و مخلفات رو بچینیم روش....
یکی از پسرا گفت
-...اقایون و خانومای ورزشکار اگه گفتین الان جای چی خالیه؟
همه خندیدن و دوتااز پسرا با بطری هایی که میشد حدس بزنی نوشیدنی الکلیه اومدن
باز بچها مسخره کردن که اینجا همه ورزشکارن کسی نوشیدنی الکلی نمیخوره ولی چندنفرم استقبال کردن و قرار شد هرکی خواست بخوره و هرکی هم نخواست فقط جوجه بخوره
همه نشستن جوجها رو اوردن وسط و نوشیدنی هارو باز کردن چشم چرخوندم ارس داشت از تهه حیاط میومد سعی کردم اصلا به اون سمت نگاه نکنم
امااون دقیقااومد روبروی من روی صندلی نشست
حالا خواه یاناخواه به محض بلند کردن سرم میدیدمش
بالاخره شب نشینی شروع شد
مهتاب هم جزو کسایی بود که دست رد به سینه ی نوشیدنی نزد
من تاحالا نخورده بودم و اصلا دلم نمیخواست باراول اینجا بخورم و جلوی این همه آدم یهو تگری بزنم....
ولی وسوسه ی شدیدی برای امتحانش داشتم
درحدی که چند بار دستم رقت سمتش اما جلوی خودمو گرفتم
جمع باحرفا و شوخی های عادی گرم شد صدا به صدا نمیرسید انقدر که همه داشتن باهم حرف میزدن
بین این همه صدا دقیقا زمانی که یلحظه همه ساکت شدن یکی از دخترا رو به من گفت
-...اسم توچی بود؟برفین؟درسته؟
نگاهه همه برگشت سمت من...اما نگاهه من اول قفل ارس شد که داشت نوشیدنی تودستش رو مزه مزه میکردوبازم نگاهش مستقیم روی من بود بعد چرخیدم سمت کسی که ازم سوال پرسیده بودو گفتم
+...آره اسمم برفین هست
-...معنیش چیه؟
+...به سفیدی برف...
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #سیمگون رو سرچ کنید👇👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/1045
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709
#رمان_سیمگون
سردی هوا بیشترشده بود اما گرمی منقل یکم دمارو متعادل تر کرده بود
پسرا مشغول اماده کردن جوجه ها شدن همه باهم گرم صحبت بودن فقط من خیلی بابقیه صمیمی نبودم
یکی از دخترا گفت
-...همیشه انقدر ساکتی؟ یاهنوز یخت اب نشده؟
توگلوخندیدم و گفتم
+...هردو
-...توباشگاهم ندیدم زیاد باکسی صحبت کنی
+...جزمهتاب کسیو نمیشناسم
بااومدن اسم مهتاب به وضوح حالت چهرش عوض شدوگفت
-...تودوست مهتابی؟ اصلا به هم نمیخورین...ماشالله مهتاب ارتباطاتش خیلی وسیعه....خجالتیم نیست
طعنه ی کلامش کاملا مشخص بود
شونه ای بالاانداختم و چیزی نگفتم
خیلی ضایع بود بشینم پیش دختر غریبه غیبت دوستمو بکنم
کم کم غذا آماده شد
مهتاب و آزادم پشت هم اومدن پایین
نگاهی که بین همه ردو بدل شد اصلا چیز جالبی نبود...
صندلی هارو گرد چیدیم ویه میز چوبی بزرگ وسط گذاشتیم که جوجه و مخلفات رو بچینیم روش....
یکی از پسرا گفت
-...اقایون و خانومای ورزشکار اگه گفتین الان جای چی خالیه؟
همه خندیدن و دوتااز پسرا با بطری هایی که میشد حدس بزنی نوشیدنی الکلیه اومدن
باز بچها مسخره کردن که اینجا همه ورزشکارن کسی نوشیدنی الکلی نمیخوره ولی چندنفرم استقبال کردن و قرار شد هرکی خواست بخوره و هرکی هم نخواست فقط جوجه بخوره
همه نشستن جوجها رو اوردن وسط و نوشیدنی هارو باز کردن چشم چرخوندم ارس داشت از تهه حیاط میومد سعی کردم اصلا به اون سمت نگاه نکنم
امااون دقیقااومد روبروی من روی صندلی نشست
حالا خواه یاناخواه به محض بلند کردن سرم میدیدمش
بالاخره شب نشینی شروع شد
مهتاب هم جزو کسایی بود که دست رد به سینه ی نوشیدنی نزد
من تاحالا نخورده بودم و اصلا دلم نمیخواست باراول اینجا بخورم و جلوی این همه آدم یهو تگری بزنم....
ولی وسوسه ی شدیدی برای امتحانش داشتم
درحدی که چند بار دستم رقت سمتش اما جلوی خودمو گرفتم
جمع باحرفا و شوخی های عادی گرم شد صدا به صدا نمیرسید انقدر که همه داشتن باهم حرف میزدن
بین این همه صدا دقیقا زمانی که یلحظه همه ساکت شدن یکی از دخترا رو به من گفت
-...اسم توچی بود؟برفین؟درسته؟
نگاهه همه برگشت سمت من...اما نگاهه من اول قفل ارس شد که داشت نوشیدنی تودستش رو مزه مزه میکردوبازم نگاهش مستقیم روی من بود بعد چرخیدم سمت کسی که ازم سوال پرسیده بودو گفتم
+...آره اسمم برفین هست
-...معنیش چیه؟
+...به سفیدی برف...
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #سیمگون رو سرچ کنید👇👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/1045
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709