ساعت دوازده و نیم شب بود. همانطور که داشت رختخوابش را برای خوابیدن مرتب میکرد تماس گرفت و من درحالی که داشتم خسته و بیحوصله درب خانه را باز میکردم، جواب دادم.
گفت: خواستم قبل خواب صدایت را بشنوم. گفتم: من تازه رسیدهام خانه و تازه میخواهم شام بخورم، به حسابها رسیدگی کنم و بعد بخوابم، آن بخش از زیستنِ من که آرامشِ خانه را میطلبد و چای دم میکند و لباسهای رزمش را در آورده، تازه شروع شده و فقط دقایق و ساعتی فرصت جولان دارد.
صدایش را آرامتر کرد تا بقیه بیدار نشوند و گفت: حالا فهمیدی چرا من دوست ندارم آدمِ موفقی باشم و دلم بیشتر از همینی که دارم نمیخواهد؟!
گفتم: خوب است که اینقدر میفهمی، در جهان خیلی ها هستند که هم نمیفهمند و هم نمیخواهند بفهمند! آنان که هم داشتههای آدمهای تلاشگر و موفق را میخواهند، هم دلشان نمیخواهد رختخواب نرم و خواب آرام شبانگاه و صبحهنگامشان را ترک کنند. هم میخواهند به دستاوردهای متفاوت و ارزشمندی برسند، هم دلشان نمیخواهد با سختیها و مشکلات دست و پنجه نرم کنند.
خوابش گرفتهبود و زیاد حرفهای مرا نمیفهمید. خداحافظی کرد و گفت فردا حرف میزنیم.
به آینه نگاه کردم و به انسانِ درون آینه که اگرچه خسته و از هم پاشیده، اما راضی بود و به این فکر کردم که در جهان، هرکدام از ما دارد راه خودش را میرود و به سبک و سیاق خودش روی پا مانده و خوشحال است.
آنچیزی که مرا آرام میکند، دنیای تو را بهم میریزد و آنچیز که تو را آرام، دنیای مرا. ما شبیه به هم نیستیم و همین شبیه نبودنهاست که زیباست.
خوابم گرفتهبود، قهوهای نوشیدم تا قدری بیشتر بیدار بمانم، هنوز کارهایم تمام نشدهبود...
#نرگس_صرافیان_طوفان
@narges_sarrafian_toofan
گفت: خواستم قبل خواب صدایت را بشنوم. گفتم: من تازه رسیدهام خانه و تازه میخواهم شام بخورم، به حسابها رسیدگی کنم و بعد بخوابم، آن بخش از زیستنِ من که آرامشِ خانه را میطلبد و چای دم میکند و لباسهای رزمش را در آورده، تازه شروع شده و فقط دقایق و ساعتی فرصت جولان دارد.
صدایش را آرامتر کرد تا بقیه بیدار نشوند و گفت: حالا فهمیدی چرا من دوست ندارم آدمِ موفقی باشم و دلم بیشتر از همینی که دارم نمیخواهد؟!
گفتم: خوب است که اینقدر میفهمی، در جهان خیلی ها هستند که هم نمیفهمند و هم نمیخواهند بفهمند! آنان که هم داشتههای آدمهای تلاشگر و موفق را میخواهند، هم دلشان نمیخواهد رختخواب نرم و خواب آرام شبانگاه و صبحهنگامشان را ترک کنند. هم میخواهند به دستاوردهای متفاوت و ارزشمندی برسند، هم دلشان نمیخواهد با سختیها و مشکلات دست و پنجه نرم کنند.
خوابش گرفتهبود و زیاد حرفهای مرا نمیفهمید. خداحافظی کرد و گفت فردا حرف میزنیم.
به آینه نگاه کردم و به انسانِ درون آینه که اگرچه خسته و از هم پاشیده، اما راضی بود و به این فکر کردم که در جهان، هرکدام از ما دارد راه خودش را میرود و به سبک و سیاق خودش روی پا مانده و خوشحال است.
آنچیزی که مرا آرام میکند، دنیای تو را بهم میریزد و آنچیز که تو را آرام، دنیای مرا. ما شبیه به هم نیستیم و همین شبیه نبودنهاست که زیباست.
خوابم گرفتهبود، قهوهای نوشیدم تا قدری بیشتر بیدار بمانم، هنوز کارهایم تمام نشدهبود...
#نرگس_صرافیان_طوفان
@narges_sarrafian_toofan