#داستان #_اگربه_دریابارد 🌊
#قسمت_بیست و یکم - بخش هفتم
گفت : تو دیوونه شدی ؟ جمعه کنکور داری اونوقت می خوای بری تولد ؟ نه لازم نکرده نمیشه ؛ میری خسته میشی نمی تونی فرداش حواست رو جمع کنی ؛ اونوقت میشه مثل پارسال دوماه غمبرک زدی توی خونه ؛ گفتم : وای راست میگین اصلا یادم نبود وگرنه قبول نمی کردم ؛
ولی دیگه قول دادم و حتما به بچه ها هم گفتن که من میرم برای تولدشون
خواهش می کنم مامان میرم و زود برمی گردم همینقدر که بچه ها رو خوشحال کنم ؛ گناه دارن به خدا ؛
مامان گفت : تو چرا با رحمان اینطوری رفتار می کنی ؟ کنکورت رو که دادی چه قبول بشی چه نشی با رحمان نامزد می کنی الان دیگه بهانه ای هم نداری هم خونه گرفته هم شغل خوبی داره دیگه چی می خوای ؛ دستم رو بردم توی پهلوشو شروع کردن به قلقلک داد ؛
#ناهید_گلکار
@nahid_golkar
#قسمت_بیست و یکم - بخش هفتم
گفت : تو دیوونه شدی ؟ جمعه کنکور داری اونوقت می خوای بری تولد ؟ نه لازم نکرده نمیشه ؛ میری خسته میشی نمی تونی فرداش حواست رو جمع کنی ؛ اونوقت میشه مثل پارسال دوماه غمبرک زدی توی خونه ؛ گفتم : وای راست میگین اصلا یادم نبود وگرنه قبول نمی کردم ؛
ولی دیگه قول دادم و حتما به بچه ها هم گفتن که من میرم برای تولدشون
خواهش می کنم مامان میرم و زود برمی گردم همینقدر که بچه ها رو خوشحال کنم ؛ گناه دارن به خدا ؛
مامان گفت : تو چرا با رحمان اینطوری رفتار می کنی ؟ کنکورت رو که دادی چه قبول بشی چه نشی با رحمان نامزد می کنی الان دیگه بهانه ای هم نداری هم خونه گرفته هم شغل خوبی داره دیگه چی می خوای ؛ دستم رو بردم توی پهلوشو شروع کردن به قلقلک داد ؛
#ناهید_گلکار
@nahid_golkar