#داستان #_اگربه_دریابارد 🌊
#قسمت_بیست و یکم - بخش دوم
گفت : سلام خانم ؛ اختیار دارین چه زحمتی ؛ ممنون خوبم شما چطورین باور کنین خیلی دلم برای بچه ها شور می زد ؛ خوشحال شدم تماس گرفتین حالشون خوبه ؟ گفت : ای ؛؛ بد نیستن ما داریم سعی خودمون رو می کنیم که بهانه نگیرن مخصوصا که این روزا کودکستان هم نمیرن ؛ راستش زنگ زدم تو رو برای شب جمعه دعوت کنم تولد شایان هست و فکر کردم حالا که اینقدر تو رو دوست دارن خوشحالشون کنم ؛ گفتم : وای خیلی ممنونم ازتون ولی من یک روز دیگه میام ؛ آخه من کسی رو نمی شناسم ؛
همون موقع زنگ در خونه به صدا در اومد به خیال اینکه حمیده اومد همینطور که حرف می زدم رفتم به طرف در؛ خانم محتشم گفت : ای بابا مگه منو نمی شناسی ؟ پارسا و بچه ها هم هستن ، نترس زیاد مهمون نداریم به هر حال اگر بیای خوشحال میشیم ؛ در رو باز کردم و رحمان رو جلوی روم دیدم ؛
#ناهید_گلکار
@nahid_golkar
#قسمت_بیست و یکم - بخش دوم
گفت : سلام خانم ؛ اختیار دارین چه زحمتی ؛ ممنون خوبم شما چطورین باور کنین خیلی دلم برای بچه ها شور می زد ؛ خوشحال شدم تماس گرفتین حالشون خوبه ؟ گفت : ای ؛؛ بد نیستن ما داریم سعی خودمون رو می کنیم که بهانه نگیرن مخصوصا که این روزا کودکستان هم نمیرن ؛ راستش زنگ زدم تو رو برای شب جمعه دعوت کنم تولد شایان هست و فکر کردم حالا که اینقدر تو رو دوست دارن خوشحالشون کنم ؛ گفتم : وای خیلی ممنونم ازتون ولی من یک روز دیگه میام ؛ آخه من کسی رو نمی شناسم ؛
همون موقع زنگ در خونه به صدا در اومد به خیال اینکه حمیده اومد همینطور که حرف می زدم رفتم به طرف در؛ خانم محتشم گفت : ای بابا مگه منو نمی شناسی ؟ پارسا و بچه ها هم هستن ، نترس زیاد مهمون نداریم به هر حال اگر بیای خوشحال میشیم ؛ در رو باز کردم و رحمان رو جلوی روم دیدم ؛
#ناهید_گلکار
@nahid_golkar