#داستان #_اگربه_دریابارد 🌊
#قسمت_بیستم - بخش یازدهم
ولی دلم براش سوخت در مونده شده ؛ گفتم شما می دونین شغل آقا چیه ؟ گفت : آره بابا وکیل ولی نه از اون وکیل ها که میرن دادگاه و از این حرفا ؛ اینطور که این چند سال توی خونه شون بودم و کار می کردم فهمیدم کارای حقوقی چند تا از اون پولدار ها رو انجام میده ؛ یکبار دفترشم رفتم ؛ اونجا رو رنگ کرده بودن منو برد که کمک شون کنم ؛ خیلی خب خدا رو شکر اینم به خیر گذشت ؛ من همش دلم کف دستم بود به خاطر تو که میرفتی اونجا فکر می کردم کتایون ازش بر میاد که یک بلایی سر تو بیاره ؛
هشت روز گذشت ؛پولی که آقا برام ریخته بود خیلی بیشتر از تصورم بود هم خوشحال شدم و هم شرمنده که نتونستم کاری براش انجام بدم ؛ من توی خونه می موندم و درس میخوندم ولی بی اختیار مدام به آقا و شایان و شادی فکر می کردم که الان در چه حالی هستن ؛
#ناهید_گلکار
@nahid_golkar
#قسمت_بیستم - بخش یازدهم
ولی دلم براش سوخت در مونده شده ؛ گفتم شما می دونین شغل آقا چیه ؟ گفت : آره بابا وکیل ولی نه از اون وکیل ها که میرن دادگاه و از این حرفا ؛ اینطور که این چند سال توی خونه شون بودم و کار می کردم فهمیدم کارای حقوقی چند تا از اون پولدار ها رو انجام میده ؛ یکبار دفترشم رفتم ؛ اونجا رو رنگ کرده بودن منو برد که کمک شون کنم ؛ خیلی خب خدا رو شکر اینم به خیر گذشت ؛ من همش دلم کف دستم بود به خاطر تو که میرفتی اونجا فکر می کردم کتایون ازش بر میاد که یک بلایی سر تو بیاره ؛
هشت روز گذشت ؛پولی که آقا برام ریخته بود خیلی بیشتر از تصورم بود هم خوشحال شدم و هم شرمنده که نتونستم کاری براش انجام بدم ؛ من توی خونه می موندم و درس میخوندم ولی بی اختیار مدام به آقا و شایان و شادی فکر می کردم که الان در چه حالی هستن ؛
#ناهید_گلکار
@nahid_golkar