-اره میدونم زندگی کردن این نیست که صبحا تا شب بخوابم و شبا تا صبح گریه کنم و صبح ساعت شیش وقتی شیر روی گاز سررفت و کوکیام سوختن باز با گریه برم لای پتو و انقد گریه کنم تا خوابم ببره.
اره خودم میدونم این زندگی نیست ولی تو بهم بگو چجوری باید زندگی کنم وقتی جونی توی بدنم نمونده و چجوری باید امید داشته باشم وقتی هیچ امید فروشی ای توی این شهر نیست؟ چجوری باید رویا ببافم وقتی دستام شکستن؟
دیدی نمیتونی چیزی بگی؟ نکنه تو ام مثل منی؟آشوب و سردرگم و خنثی،بدون هیچ حسی ، با یه بغل مُردگی و افسردگی.
اره خودم میدونم این زندگی نیست ولی تو بهم بگو چجوری باید زندگی کنم وقتی جونی توی بدنم نمونده و چجوری باید امید داشته باشم وقتی هیچ امید فروشی ای توی این شهر نیست؟ چجوری باید رویا ببافم وقتی دستام شکستن؟
دیدی نمیتونی چیزی بگی؟ نکنه تو ام مثل منی؟آشوب و سردرگم و خنثی،بدون هیچ حسی ، با یه بغل مُردگی و افسردگی.