من داشتم تو قدم های آخرم پرسه میزدم که حواسم پرت چیزی شد.
پرش افکار داشتم انگار. شایدم فراموش کرده بودم.
فراموش کردم، چی داشتم میگفتم؟
آها حواسم پرت شده بود. ولی پرت چی؟
فراموش کردم.
دوباره به قدم زدن ادامه دادم تا شاید آخرین قدمهام باشه. وسط پیادهرو یه چیزی متوقفم کرد. حواسم پرت چیزی شد. همهجارو نگاه کردم تا یادم پیاد چرا قدمهایم متوقف شدن... یادم اومد.
فراموش کردم.
من ادامه میدم به قدم زدنم تا برسم به قدمهای آخر. از حواس پرتیهای اطرافم خسته شدم. آشنایی سر راهم سبز شد و شروع کردیم به خندیدن و به راه بی مقصدمون ادامه دادیم. به بن بستی رسیدیم، تو اوج خنده حواسم پرت چیزی شد. نمیفهمیدم پرت چی، فقط دیگه اونجا نبودم. فراموش کرده بودم.
حواسم به چی پرت میشد؟ چه چیزهای آشنایی میدیدم سر راهم؟
فراموش کردم.
داره حواسم پرت میشه، تو اوج نوشتنم..
چی داشتم مینوشتم؟
فراموش کردم....
پرش افکار داشتم انگار. شایدم فراموش کرده بودم.
فراموش کردم، چی داشتم میگفتم؟
آها حواسم پرت شده بود. ولی پرت چی؟
فراموش کردم.
دوباره به قدم زدن ادامه دادم تا شاید آخرین قدمهام باشه. وسط پیادهرو یه چیزی متوقفم کرد. حواسم پرت چیزی شد. همهجارو نگاه کردم تا یادم پیاد چرا قدمهایم متوقف شدن... یادم اومد.
فراموش کردم.
من ادامه میدم به قدم زدنم تا برسم به قدمهای آخر. از حواس پرتیهای اطرافم خسته شدم. آشنایی سر راهم سبز شد و شروع کردیم به خندیدن و به راه بی مقصدمون ادامه دادیم. به بن بستی رسیدیم، تو اوج خنده حواسم پرت چیزی شد. نمیفهمیدم پرت چی، فقط دیگه اونجا نبودم. فراموش کرده بودم.
حواسم به چی پرت میشد؟ چه چیزهای آشنایی میدیدم سر راهم؟
فراموش کردم.
داره حواسم پرت میشه، تو اوج نوشتنم..
چی داشتم مینوشتم؟
فراموش کردم....