𝒰𝓇𝒶𝓃𝓊𝓈


Гео и язык канала: Иран, Английский
Категория: Картинки и фото


𝓐 𝓹𝓵𝓪𝓷𝓮𝓽 𝔀𝓲𝓽𝓱 𝓭𝓲𝓪𝓶𝓸𝓷𝓭 𝓻𝓪𝓲𝓷...

Связанные каналы

Гео и язык канала
Иран, Английский
Статистика
Фильтр публикаций


:)


حرف‌ های ما هنوز ناتمام..
تا نگاه می‌کنی وقت رفتن است!
باز هم همان حکایت همیشگی،
پیش از آن‌که با خبر شوی
لحظه‌ی عزیمت تو ناگزیر می‌شود!
آی...
ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان چقدر زود دیر می‌شود!

🖋قیصر امین پور






من داشتم تو قدم های آخرم پرسه میزدم که حواسم پرت چیزی شد.
پرش افکار داشتم انگار. شایدم فراموش کرده بودم.
فراموش کردم، چی داشتم میگفتم؟
آها حواسم پرت شده بود. ولی پرت چی؟
فراموش کردم.
دوباره به قدم زدن ادامه دادم تا شاید آخرین قدم‌هام باشه. وسط پیاده‌رو یه چیزی متوقفم کرد. حواسم پرت چیزی شد. همه‌جارو نگاه کردم تا یادم پیاد چرا قدم‌هایم متوقف شدن... یادم اومد.
فراموش کردم.
من ادامه میدم به قدم زدنم تا برسم به قدم‌های آخر. از حواس پرتی‌های اطرافم خسته شدم. آشنایی سر راهم سبز شد و شروع کردیم به خندیدن و به راه بی مقصدمون ادامه دادیم. به بن بستی رسیدیم، تو اوج خنده حواسم پرت چیزی شد. نمیفهمیدم پرت چی، فقط دیگه اونجا نبودم. فراموش کرده بودم.
حواسم به چی پرت میشد؟ چه چیزهای آشنایی میدیدم سر راهم؟
فراموش کردم.
داره حواسم پرت میشه، تو اوج نوشتنم..
چی داشتم مینوشتم؟
فراموش کردم....


بیشتر آدم‌های دنیا دیوانه بودند. آن بخشی هم که دیوانه نبودند، عصبی بودند. آن بخش هم که دیوانه یا عصبی نبودند، احمق بودند.

🖋چارلز بوکوفسکی




و دوباره ماه بر روی امواج است...
و به ارامی به درونم میخزد..
بر روی بالهای ساکت شب، از آنجا می آید..
از جایی که قلبم در انتظارش است...


I try to reach over the endless waves
Can't call for help, so I'll just call my name
But not even I can hear
I'll just disappear without a trace..




پارسال توی پادگان آموزشی، در حالی که همه پسرا تازه سرباز شدن رو تجربه کرده بودن و هر هفته تلاش میکردن مرخصی بگیرن، ی پسری بود که هیچوقت برای مرخصی گرفتن تلاش نمیکرد...

یبار ازش پرسیدم نمیخوای چند روز بری خونه؟

گفت کسی رو ندارم که منتظرم باشه :)

قدر عزیزاتونو بدونین...


ابتدا بیست فردریک طلا روی زوج گذاشتم و بردم. همین بازی را تکرار کردم و باز بردم. این کار را دو سه بار تکرار کردم. گمان می کنم که ظرف پنج دقیقه مبلغ بردم به چهارصد فردریک طلا رسید.
بهتر بود که همان وقت دست از بازی بکشم و کازینو را ترک کنم.
اما احساس عجیبی در دلم پیدا شده بود. انگاری می خواستم تقدیر را به عرصه بخوانم، سر به سرش بگذارم. تلنگری به آن بزنم یا به آن دهن کجی کنم...

🖋قمارباز
داستایوفسکی


While I came with open arms
For you.. for you...




این اتفاق خوبی است که مجبور نیستیم خورشید، ماه یا ستاره ها را بکشیم.
همین کافیست که روی دریا زندگی می کنیم و برادران واقعی مان را می کشیم.

🖋پیرمرد و دریا
ارنست همینگوی


شباهت😂😂


می‌دانی چرا آرام‌اند ؟ زیاد فکر نکردند ، زیاد توضیح ندادند و زیاد وابسته نبوده‌اند ، به هیچ‌چیز ، به هیچکس. می‌دانی چرا آرام‌اند ؟ چون به خودشان سخت نگرفتند ، چون فراتر از توان و نیازشان نخواستند. می‌دانی چرا آرام نیستی؟


من آنقدر بزرگوار نبودم که از اهانت‌ها بگذرم..
اما سرانجام فراموش می‌کردم.
و کسی که گمان می‌برد از او بیزارم مبهوت‌ میشد،
آن‌گاه که می‌دید لبخند زنان به او سلام می‌کنم،
برحسب سرشتش یا عظمت روحم را تحسین میکرد یا خفت منشم را خوار می‌شمرد..
غافل از این‌که علت رفتارم ساده‌تر از این حرف‌ها بود:
من حتی نامش رافراموش کرده بودم...

🖋سقوط
آلبر کامو


Cause my love is mine, all mine
I love mine, mine, mine
Nothing in the world belongs to me
But my love, mine, all mine, all mine


Oh, cause they will run you down, down til the dark
Yes and they will run you down, down til you fall
And they will run you down, down til you go
Yeah, so you can't crawl no more..

Показано 20 последних публикаций.