#بیا_با_هم_رویا_ببافیم #اثری_جدید_از_شهلا_خودی_زاده #اخطار ‼️
#کپی_ممنوع ⛔️
#هرگونه_کپی_برداری_پیگردقانونی_دارد #پست_صد_سی_هفت پسره پررو اصلا شرم و حیا حالی اش نبود ... من جای او تند تند سرخ و سفید می شدم.. عمه هم که انگار می خواست از مسیری که دامون واردش شده بود خارج شود گفت:
- راستی مادر جایی نرو باید بریم خونه داییت ...
دامون ابرویی بالا انداخت:
-چه خبره ؟ نکنه مینا ...
عمه چشم غره رفت:
-بی حیا ...
دامون بلند خندید:
-مادر من شمام منحرفیا ... بابا می خواستم بگم ...
-لازم نکرده چیزی بگی ... مریم گفت ناهار بیایید همه دور هم باشیم .. ظاهرا کلی غذا از مجلس دیشب برگشته ... پااتختی هم که ندارن دلش گرفته می گه همه دور هم باشیم...
دامون تندی گفت:
-من که نمیام ... شما برید ...
-ا وا مادر نیایی زشته ... زن داییت رسما گفت سه تایی تون ... پسرا هم جمعن نترس تنها نمی مونی ...
-اما من ترجیح می دم با دخترا باشم تا پسرا ...
این بار عمه هم از حاضر جوابی او به خنده افتاد:
-خیر ببینی مادر.. هر چی می گم یه جوابی تو آستین داری ...
کاش می شد نمی رفتم ... اما می دانستم حرفش هم عمه را ناراحت می کند. عمه رو به من کرد و گفت:
-مادر ظاهرا فامیلای مریم هم هستن ...
دامون ابرویی بالا انداخت:
-خوب باشن .. چه ربطی به شایلی داره ؟
این بار عمه با مهربانی گفت:
-ظاهرا یه خبراییه...
دامون عصبی غرید:
-یعنی چی؟
نمی دانم چرا اما انگار عمه قصدا به حال پریشان دامون بی توجه بود:
-داداش مریم شایلی رو واسه بهمن خواستگاری کرده !
#کپی_ممنوع ⛔️
#هرگونه_کپی_برداری_پیگردقانونی_دارد #پست_صد_سی_هفت پسره پررو اصلا شرم و حیا حالی اش نبود ... من جای او تند تند سرخ و سفید می شدم.. عمه هم که انگار می خواست از مسیری که دامون واردش شده بود خارج شود گفت:
- راستی مادر جایی نرو باید بریم خونه داییت ...
دامون ابرویی بالا انداخت:
-چه خبره ؟ نکنه مینا ...
عمه چشم غره رفت:
-بی حیا ...
دامون بلند خندید:
-مادر من شمام منحرفیا ... بابا می خواستم بگم ...
-لازم نکرده چیزی بگی ... مریم گفت ناهار بیایید همه دور هم باشیم .. ظاهرا کلی غذا از مجلس دیشب برگشته ... پااتختی هم که ندارن دلش گرفته می گه همه دور هم باشیم...
دامون تندی گفت:
-من که نمیام ... شما برید ...
-ا وا مادر نیایی زشته ... زن داییت رسما گفت سه تایی تون ... پسرا هم جمعن نترس تنها نمی مونی ...
-اما من ترجیح می دم با دخترا باشم تا پسرا ...
این بار عمه هم از حاضر جوابی او به خنده افتاد:
-خیر ببینی مادر.. هر چی می گم یه جوابی تو آستین داری ...
کاش می شد نمی رفتم ... اما می دانستم حرفش هم عمه را ناراحت می کند. عمه رو به من کرد و گفت:
-مادر ظاهرا فامیلای مریم هم هستن ...
دامون ابرویی بالا انداخت:
-خوب باشن .. چه ربطی به شایلی داره ؟
این بار عمه با مهربانی گفت:
-ظاهرا یه خبراییه...
دامون عصبی غرید:
-یعنی چی؟
نمی دانم چرا اما انگار عمه قصدا به حال پریشان دامون بی توجه بود:
-داداش مریم شایلی رو واسه بهمن خواستگاری کرده !