کانال رمان عاشقانه بیا با هم رویا ببافیم(کاملا رایگان)شهلا خودی زاده


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: не указана


هر گونه کپی و فایل کردن رمان های شهلا خودی زاده حرام است و پیگرد قانونی دارد حتی برای شخص خودتان ... #بیا_با_هم_رویا_ببافیم #عاشقانه نویسنده رمان های معروف (شب ماه ... فقط تو ...)

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


ابتدای رمان برای تازه واردین 👆👆😍😍😍


عزیزان توجه کنید قیمت های تخفیفی فقط تا آخر اردیبهشت یعنی کمتر از 3 روز دیگه به 18 تومان تغییر خواهد کرد پس جا نمونید


عزیزان رمان بیا با هم رویا ببافیم تا پارت آخر در این کانال رایگان خواهد بود اما دوستانی که عجله به خوندنش دارند توجه کنن و این بنر رو تا اخر و کامل بخونن تا جا نمونن ✅توجه✅ #کانالvip‌دائمی هست یعنی شما فقط #یک‌بار حق عضویت پرداخت می‌کنید اما بعد از رمان #بیا_با_هم_رویا_ببافیم هم در کانال می مونید تا انشاالله رمان بعدی( #کمی_برایم_عشق_دم_کن ) رو هم در اون‌جا بخونید. نحوه پست گذاری شش روز در هفته
و حالا نحوه‌ی عضویت هم به این صورت هست👇🏻
#قیمت ورودی 16هزار تومان هست و کسانی که حتی یک فایل از رمان های من رو خریده باشن می تونن از #تخفیف_ویژه 😍 استفاده کنن و با مبلغ 12500 عضو بشن ... ❌ ضمنا به دلیل این که کانال vip هست و رمان های بعدی هم گذاشته می شه این قیمت ها فقط تا پایان اردیبهشت هست و از اول خرداد ورودی 18 هزار تومان خواهد شد
برای خرید به آیدی زیر مراجعه فرمایید :👇👇👇👇
شماره کارت بانک صادرات 💰
شهلا خودی زاده
6037697518673428
@shahla_khodizadeh آیدی نویسنده


مرسی که انقدر خوشگل کنارمید 😍 عزیزان تعداد محدودی کتاب براتون نوشتم و امضا کردم هر کی جا مونده می تونه ثبت سفارش کنه و اسمش رو بگه تا اون جا توی کتاب براش نوشته بشه ... من کامل نوشتم و فقط اسم تون توسط نشر نوشته میشه..#شمارش_معکوس
📝 نویسنده: #شهلا_خودی_زاده
📖تعداد صفحات: ۴۰۸
💰قيمت: ۶۰/۰۰۰۰ تومان
✨با تخفيف: ۵۴/۰۰۰ تومان
. ❌هزينه ارسال رايگان مي باشد❌
.

.
براي ثبت سفارش لطفا از طريق دايركت و يا آيدي تلگرام و واتس‌آپ زير در ارتباط باشيد... @shaghayegh_pub
0938 96 95 400
. .


سلام خیلی عالی بود. شیفتم که ظهر تموم شد تا رسیدن به خونم تو ماشین نصفشو خوندم بقیه شو هم تا الان خوندم. شب ماه رو سه بار خوندم. شمارش رو هم مطمئنم همین طور میشه. فقط واسه افطار کتاب رو ده دقیقه زمین گذاشتم. خیلی چسبید... بهترین هدیه تولدم با امضای شما... اینقدر شخصیت ها خودمونی و نزدیک بودند و شما اینقدر خوب به تصویر کشیده بودینشون رو که جلوی چشمام بودن. با توجه به اینکه من و مژده جون قصه همکاریم کلی همزاد پنداری کردم. خیلی ممنون




Репост из: Sh.gh
-بخور دیگه، تا تو #نخوری منم لب نمی زنم!
اشتها ندارم، محیط برایم خفقان آور شده و حالا بدتر نمی توانم وجود نوید را تحمل کنم، یک طور عجیب #دلم را زده است، حس دل زننده ایست!
قاشق و چنگال را درون ظرف رها می کنم و با بغض از سر میز بلند می شوم.
با شتاب از کنارش می گذرم، اما او مثل همیشه تیز عمل می کند و پر #شالم را که تنها چیزی است که به دستش آمده، از روی #شانه ام می کشد و با عجله خودش را به من می رساند.
شال از روی #موهایم سر می خورد و روی شانه ام می افتد که نوید مقابلم قرار می گیرد، با #قدرت مثل پر کاهی میان #بازوهایش #فشارم می دهد و می گوید:
-نکن #قربونت برم، نکن، دلم داشت برات پر می زد، نمی تونم ازت جدا باشم ترانه، تو رو خدا این جوری نکن، بسه دیگه قربونت برم، به اندازه ی کافی #عذابم دادی!
بی اراده هق می زنم و میان #بازوانش تقلا می کنم.
-تو منو عذاب دادی... نوید توئه نامرد منو خورد کردی... ولم کن، ولم کن بذار به درد خودم بمیرم... گفتم ولم کن!...

#عشقی_سوزان_با_مانع_هایی_بر_سر_راه
#بزرگسال
#اجباری


https://t.me/joinchat/AAAAAEj4QiuV_UtiVXAkrQ


Репост из: Sh.gh
#مهیج_ترین_رمان_ممنوعه_هم_اکنون_در_دسترس_شماست_تا_خصوصی_نشده_بجنب
🔞🔞
-بیزار نیستی، هنوزم #دوسش داری، اگه بخوای می تونم بهت اجازه بدم #بوشو از روی #بلوزم استشمام کنی!😎
و دستش را به #سینه اش می کوبد که با بُهت تماشایش می کنم، ضربه ی دیگری به #سینه_ی_پهنش می کوبد و می گوید:
-نمی خوای بعد این همه مدت #امتحانش کنی؟
ابروهایم بالا می روند و با تعجب به او نگاه می کنم.
-تا به حال کسی بهت گفته خیلی بی #شرمی؟ چرا طوری حرف می زنی انگار #رابطه ی نزدیکی با من داری؟
-چون واقعا چنین #رابطه ای با تو دارم، می خوای بهت #ثابت کنم؟
نگاه گنگم #صورتش را در تاریکی می کاود که ناگهان #مچ دستم را می گیرد و طوری سمت #خودش می کشاند که با شتاب سمتش مایل می شوم و #پیشانی ام میان #گودی گلویش اسیر می شود...

🔞😱😱😱🔞🙊

https://t.me/joinchat/AAAAAEj4QiuV_UtiVXAkrQ


Репост из: Sh.gh
#دختر_باکره_ای_که_همسرش_هنوز_رابطه_ای_باهاش_برقرارنکرده_و_با_زن_دیگه_ای_در_ارتباطه_این_بین_ترانه_با_فهمیدن_این_موضوع_از_خونه_همسرش_فرارمیکنه_ولی_نوید_که_این_اواخر_عاشق_ترانه_شده_به_دنبالش_میره_و ...

#پارت‌گذاری_هر_شب
https://t.me/joinchat/AAAAAEj4QiuV_UtiVXAkrQ


عزیزان تعداد محدودی کتاب براتون نوشتم و امضا کردم هر کی جا مونده می تونه ثبت سفارش کنه و اسمش رو بگه تا اون جا توی کتاب براش نوشته بشه ... من کامل نوشتم و فقط اسم تون توسط نشر نوشته میشه


Репост из: انتشارات شقایق
#شمارش_معکوس
📝 نویسنده: #شهلا_خودی_زاده
📖تعداد صفحات: ۴۰۸
💰قيمت: ۶۰/۰۰۰۰ تومان
✨با تخفيف: ۵۴/۰۰۰ تومان
. ❌هزينه ارسال رايگان مي باشد❌
.
❌ مهلت ثبت سفارش تا ۲۵/اردیبهشت❌ .
.
برشی از کتاب:
با شنیدن صدای او در جایش ایستاد.
-خانم دکتر؟
اصلا این صدا تک و خاص بود. شاید هم او این‌چنین فکر می‌کرد... خب عاشق بود دیگر و دلش در طلب یار... داخل لبش را به دندان گرفت تا مبادا “جانمی” از دهانش بیرون بپرد. آنجا بود. درست پشت سرش! به عقب برگشت. لبخند روی لب مردجوان نشست و زمزمه کرد:
-چقدر دلم برات تنگ شده بود!
نه به اندازه او! حسی مانع می‌شد تا خود را مشتاق نشان دهد.
بی اختیار پوزخند زد. انگشتش را به پیشانی‌اش کشید: -هنوزم نمی‌خوای تو حرفا و کارات تجدیدنظر کنی؟
جوابی نداشت... می‌ترسید لب باز کند و حرفش آنی نباشد که عقلش می‌گفت.
دلش این روزها بدجور ساز ناکوک می‌زد.
.
براي ثبت سفارش لطفا از طريق دايركت و يا آيدي تلگرام و واتس‌آپ زير در ارتباط باشيد... @shaghayegh_pub
0938 96 95 400
. .
#پيش_فروش
#انتشارات_شقايق
#کتاب #کتابخوانی #کتاب_باز #کتاب_دوست #کتابگردی #کتاب_جدید


پارت های امروز برای شما عزیزان ... اینم لینک گروه نقدمون .. https://t.me/joinchat/DjOQWD8wUc_h3dHW8XRe_g
دوستانی که عجله به خوندن رمان دارن توجه کنن و این بنر رو تا اخر و کامل بخونن تا جا نمونن ✅توجه✅ #کانالvip‌دائمی هست یعنی شما فقط #یک‌بار حق عضویت پرداخت می‌کنید اما بعد از رمان #بیا_با_هم_رویا_ببافیم هم در کانال می مونید تا انشاالله رمان بعدی( #کمی_برایم_عشق_دم_کن ) رو هم در اون‌جا بخونید. نحوه پست گذاری شش روز در هفته
و حالا نحوه‌ی عضویت هم به این صورت هست👇🏻
#قیمت ورودی 16هزار تومان هست و کسانی که حتی یک فایل از رمان های من رو خریده باشن می تونن از #تخفیف_ویژه 😍 استفاده کنن و با مبلغ 12500 عضو بشن ... ❌ ضمنا به دلیل این که کانال vip هست و رمان های بعدی هم گذاشته می شه با پر شدن ظرفیت های مشخص شده در هر رمان قیمت ها افزایش پیدا خواهند کرد ...
برای خرید به آیدی زیر مراجعه فرمایید :👇👇👇👇
شماره کارت بانک صادرات 💰
شهلا خودی زاده
6037697518673428
@shahla_khodizadeh آیدی نویسنده


پست های امروز برای شما عزیزان .. نقد و نظرتون کم نشه که من ار انرژی می افتم .. اونایی که تا حالا نظر ندادن بیایید صفحه نقد خوشحال می شیم حس و حال شما رو هم بدونیم.. عزیزان توجه کنید قیمت های vip تا پایان اردیبهشت افزایش پیدا خواهد کرد پس حتما قبل از افزایش قیمت ها عضو بشید


#بیا_با_هم_رویا_ببافیم #اثری_جدید_از_شهلا_خودی_زاده #اخطار ‼️
#کپی_ممنوع ⛔️
#هرگونه_کپی_برداری_پیگردقانونی_دارد #پست_صد_سی_هفت پسره پررو اصلا شرم و حیا حالی اش نبود ... من جای او تند تند سرخ و سفید می شدم.. عمه هم که انگار می خواست از مسیری که دامون واردش شده بود خارج شود گفت:
- راستی مادر جایی نرو باید بریم خونه داییت ...
دامون ابرویی بالا انداخت:
-چه خبره ؟ نکنه مینا ...
عمه چشم غره رفت:
-بی حیا ...
دامون بلند خندید:
-مادر من شمام منحرفیا ... بابا می خواستم بگم ...
-لازم نکرده چیزی بگی ... مریم گفت ناهار بیایید همه دور هم باشیم .. ظاهرا کلی غذا از مجلس دیشب برگشته ... پااتختی هم که ندارن دلش گرفته می گه همه دور هم باشیم...
دامون تندی گفت:
-من که نمیام ... شما برید ...
-ا وا مادر نیایی زشته ... زن داییت رسما گفت سه تایی تون ... پسرا هم جمعن نترس تنها نمی مونی ...
-اما من ترجیح می دم با دخترا باشم تا پسرا ...
این بار عمه هم از حاضر جوابی او به خنده افتاد:
-خیر ببینی مادر.. هر چی می گم یه جوابی تو آستین داری ...
کاش می شد نمی رفتم ... اما می دانستم حرفش هم عمه را ناراحت می کند. عمه رو به من کرد و گفت:
-مادر ظاهرا فامیلای مریم هم هستن ...
دامون ابرویی بالا انداخت:
-خوب باشن .. چه ربطی به شایلی داره ؟
این بار عمه با مهربانی گفت:
-ظاهرا یه خبراییه...
دامون عصبی غرید:
-یعنی چی؟
نمی دانم چرا اما انگار عمه قصدا به حال پریشان دامون بی توجه بود:
-داداش مریم شایلی رو واسه بهمن خواستگاری کرده !


#بیا_با_هم_رویا_ببافیم #اثری_جدید_از_شهلا_خودی_زاده #اخطار ‼️
#کپی_ممنوع ⛔️
#هرگونه_کپی_برداری_پیگردقانونی_دارد #پست_صد_سی_هفت مصرانه پرسید:
-حالا چی؟
-باید ببینیم .. دامون عمه تحت نظره ...
-از دکترشم اجازه می گیرم ... دیگه؟
یعنی کاملا معلوم بود برخلاف پرسش هایش ، اول و آخر قرار است نظر خودش را اعمال کند ..جواب دادم:
-عمه مشکلی نداشته باشه منم ندارم ...
با هیجان پچ زد:
-این شد ...
چشمانش برق خاصی داشت ... یک برق خاص که بدجور با قلبم اتصالی داشت ...
صدای عمه باعث شد نگاه هر دویمان همزمان به طرفش کشیده شود :
-عزیزم ... می دونم سخته ... اما الان تو با این بی قراری اونم اذیت می کنی ... باشه عزیزم ... حتما میاییم ... نه... تو هم گریه رو بذار کنار دیگه... با اون همه مهمون نشستی به گریه ..
تماس را که قطع کرد نگاهش روی ما نشست ... دامون مثل خاله زنک ها با شیطنت گفت:
-یعنی رسما این دخترا شورش رو در آوردن ...
من به طرف میز رفتم و پرسیدم:
-چی شده عمه ؟
عمه ریز خندید:
-به قول دامون مینا شورش رو در آورده ... انگار سر صبحی زنگ زده کلی گریه کرده ... بیچاره مریمم نگران این ور نشسته به گریه ...
دامون کنار مادرش نشست:
-والا تا قبلش دنبال شوهرن ... همین که شوهره رو تور می کنن و می دونن بیچاره دیگه جایی نمی ره قشنگ زمین گیر شده، همه شون مامانی می شن ... یعنی رسما باید شب عروسی رو به اون مرد بدبخت کوفت کنن و نذارن یه آب خوش از گلوش پایین بره...
عمه که از حرف های او متحیر شده بود گفت:
-مادر یکی ندونه فکر می کنه چند سر عائله داری و ده بار تجربه زن گرفتن...
دامون خیلی جدی گفت:
-نخوردیم نون گندم اما دیدیم دست مردم ... مامان جان ما مردا خوب همو درک می کنیم ... از الان بگم زن من از این کارا کنه همون شبونه می فرستم دم پر عمه اش ...
عمه بی حواس گفت:
-خوبه والا ... به جا ناز کشیدنته...
شانه بالا انداخت و با پرویی گفت:
-ناز کشیدن مال وقته دیگه ست ...


#بیا_با_هم_رویا_ببافیم #اثری_جدید_از_شهلا_خودی_زاده #اخطار ‼️
#کپی_ممنوع ⛔️
#هرگونه_کپی_برداری_پیگردقانونی_دارد #پست_صد_سی_شش صبحانه را زیر نگاه سنگین دامون و شوخی های گاهی مثبت هجده با مادرش و سرخ و سفید شدن های من خوردیم ... درست زمانی که می خواستم میز را جمع کنم ، تلفن زنگ خورد .... دامون با اشاره به میز گفت:
-من می رم میارمش ...
و از جا برخاست و با قدم های بلند از آشپزخانه خارج شد .. عمه مهربان گفت:
-فکر کنم مریمه ... سر صبحی زنگ زدم گریه می کرد ... گفت آروم شدم زنگ می زنم ..
با نگرانی پرسیدم:
-آخه چرا ؟
-مادره دیگه ... دیدی که دیشب قرار بود بچه ها از همون بعد عروسی برن ماه عسل ... مریمم بی طاقت شده بود ..
-مینا و زن عمو خیلی به هم وابسته بودن...
سری به تایید تکان داد و گفت:
-برعکس محیا ...
یاد محیا افتادم که امروز زنگ نزده بود ..
قبل از جواب من دامون همراه با گوشی بی سیم وارد شد و گفت:
-زن دایی مریمه ...
و گوشی را به طرف مادرش گرفت ... سپس رو به من پچ زد:
-یه قهوه بهم می دی ؟
از جا برخاستم و همزمان گفتم:
-هنوز به ایران عادت نداری ... این جا ما چای می خوریم چای...
خندید و به طرفم آمد:
-سختته خودم اوکی ش کنم؟
پشت چشمی نازک کردم :
-نخیر ... شما همه جا رو بهم می ریزی ...
نگاهی به عمه انداخت که مشغول مکالمه بود و رو به من پرسید:
- تو که با مسافرت اوکی ای؟
بدم نمی آمد اما دوست نداشتم زیاد راغب نشان دهم.. بخصوص که دامون نزده می رقصید و زیادی پررو بود... شانه بالا انداختم و گفتم:
-حالا ...


خدا روشکر کتابا داره می رسه به دست صاحبینشون . منتظر عکسای خوشگلتون هستم




Репост из: @AxNegarBot
#عشقتو_باور_ندارم_ثابت_کن ❌❌
مردی_که_برای_اثبات_عشقش_دست_به_کارای_جنتلمنانه_میزنه_و ...❌⛔️🔞

#لب هایم را به هم می #فشارم و قلبم از صحبت هایش می #لرزد، دستانم یخ کرده و #دستپاچه هستم که ادامه می دهد:
-در واقع تو با #قانون هات خودتو به من نشون دادی، چقدر برام #دوست داشتنی می اومدی، چقدر #ظریف و چقدر با #ارزش !
صحبتش را قطع می کنم و با بغض می گویم:
-داری دروغ می گی، تو منو هیچ وقت #نخواستی !
به یکباره از جا می پرد و چنان کلافه سمت دریا قدم بر می‌دارد که من جا می خورم، دستش را میان #موهایش چنگ می کند و با صدای بلندی می گوید:
-به قرآن نه، به خداوندی خدا این طور نیست، آخه #قربونت برم چه دلیلی داره #دروغ بگم؟
دستی به صورتش می کشد و جلو می آید، مقابل پایم #زانو می زند و آشفته می گوید:
-تو حق داری هر چی بگی، حق داری، اعتمادت نسبت به من از بین رفته، اما من درستش می کنم، به جون #نویدت درستش می کنم، این بار بهم یه فرصت بده، باشه ترانه؟
نگاهم بین چشمانش دو دو می زند، بار اولی است که او را چنین پریشان و ملتمس می بینم، پاهایم را بیشتر در #بغل می گیرم و نگاهم را از او می دزدم.
-نمی تونم بهت #قول بدم!
نگاهش افسرده می شود و #نفس کلافه ای می کشد.
-منم ضربه ی بزرگی خوردم ترانه، پشیمونم، باور کن سعی داشتم همون هشت سال پیش بهت بگم، اما فرصتش پیش نیومد و اون #حادثه طوری رخ داد که اصلا فکرشم نمی کردم با یک ندونم کاریِ من، تو رو به مدت هشت سال از دست می دم، تو نمی دونی چی کشیدم، نمی دونی!
چشم می بندم و زمزمه می کنم:
-اگه این طوره چرا نیومدی دنبالم؟ چرا با من #تماس نگرفتی؟ چرا حتی یک پیامک به من ندادی تا بهم بفهمونی می‌خوای بهم توضیح بدی؟!
فوری می گوید:
-دادم، به جان #نویدت دادم!
-این قدر #نگو #نویدت نویدت، #تو_نوید_من نیستی!
دستانش #صورتم را قاب می گیرد.
-هستم، فقط #برای تو، دارم راست می گم ترانه، تو رو به خدا #قسم باورم کن!
#چشمانم را محکم تر به هم می فشارم.
-ولم کن نوید، من هنوز با این موضوع کنار نیومدم، مطمئن هم نیستم که بتونم کنار بیام!
همین جمله کافی بود تا #کمرم را محکم بگیرد و مرا سمت خودش بکشاند و...
😱🔞🔞🔞🔞

https://t.me/joinchat/AAAAAEj4QiuV_UtiVXAkrQ


فرصت باقی مانده تا پایان اردیبهشت رو از دست ندید عزیزانم 😍🌹دوستان توجه کنید تنها 5روز فرصت ورود به کانال vip رو با این مبلغ دارید یعنی تا 31اردیبهشت و بعد از اون ورودی کانال به 18هزار تومان برای همه خواهد رسید و تخفیف ویژه نخواهیم داشت پس تا فرصت هست جانمونید

Показано 20 последних публикаций.

15 046

подписчиков
Статистика канала