تکنولوژی تولید حاشیه و بحران امروز
*******
شبها برای راه رفتن در برهوت یک بیابان نمی از نور ماه کافی است. با اینکه تاریک است، کورمال کورمال میتوان راه خود را پیدا کرد. اما اگر نورافکنی روشن کنید، محیطی را به شدت شفاف میکنید و همان هنگام محیط بیشتری را تاریکتر از آنچه واقعاً هست. نورافکنها به اعتبار آنچه روشن میکنند متن میسازند و به اعتبار آنچه به تاریکی محض میبرند، حاشیه سازند. در چنین وضعیتی درست است که راه خود را خوبتر میبینید، اما از ناحیه آنچه در حاشیه تاریک است، در معرض خطرید. یک دفعه ممکن است حتی پرش ساده یک گربه سیاه از تاریکی به متن غافلگیرتان کند.
قلمرو زندگی سیاسی نیز چنین وضعیتی دارد. نمیدانید به بهای آنچه میدانید و مرتب از آن حرف میزنید و بر سر آن منازعه میکنید، قلمروهایی را به حاشیه تاریک راندهاید و هر آن، بابت آنچه دیده نمیشود، در خطرید. بخصوص در کشوری مانند کشور ما که سیاست، مرتباً حاشیه ساز است.
جمهوری اسلامی تکنولوژی پیشرفتهای برای تولید حاشیه دارد. از همان سالهای نخست از ضرورت تکیه بر نیروهای ارزشی و وفادار سخن گفت. هر کس برای بهرهمندی از هر موقعیت شغلی یا تحصیلی، باید از مجاری پیچیده و تو در توی گزینش و تحقیق گذر کند. باید اطمینان حاصل شود که فرد متقاضی، متعهد است، وفادار است، در قلب و بواطن درونیاش هم حتی مرضی نیست. ماشین گزینش، فیالواقع ماشین حاشیهساز بود. نظام کلامی نیز هر روز با خلق عناوین تازه، کسانی را خودی و کسانی را غیر خودی طبقه بندی میکند. مرزهای خودی و غیرخودی، همان مرزگذاریهای حاشیهساز است. کسانی مرتب برچسب غربزده، لاابالی، فاسد و نفوذ کننده و وابسته و مشکوک میگیرند و به حاشیه پرتاب میشوند. کسان بسیاری هم البته هستند که ارزش برچسب هم ندارند. اصولا دیده نمیشوند. انگار نه انگار که هستند.
خودیها صاحب منزلتاند و غیرخودیها با برچسبهای متفاوت تحقیر میشوند. اما کاش همه چیز محدود بود به توزیع نامتوازن منزلتها و برچسبها. همراه با توزیع نامتوازن برچسبهای ارزشی، توزیع نامتوازن قدرت و ثروت نیز در پی آمد.
تکنولوژی حاشیه ساز نظام مستقر در بخش زبان سیاسی نیز درخور توجه است. انقلاب و اسلام، بستههای والای کلامیاند. همه نورافکنها روی آنها زوم کردهاند. یکی دو بسته دیگر هم هستند که در حاشیه نیمه تاریک دیده میشوند. همانها که نام بردن از آنها کراهت دارد اما قابل تحملاند. مثل دمکراسی و عدالت و حقوق بشر و توسعه و رفاه. اما کلماتی هم هستند که نجساند و گناهآلود. شاید نجسترینشان، سلطنت و پادشاهی است. آنها را باید به زباله دانی پرتاب کرد. زبالهدانی حاشیهها.
دوم خرداد سال هفتاد و شش یکی از مقاطع غافلگیر کننده بود. یکباره از تاریکی مفرط چشم انداز حیات سیاسی، کسانی به میدان آمدند که قبلا کسی انتظارشان را نداشت. آنها همان به حاشیه رانده شده ها بودند که با بهرهگیری از فرصت انتخابات، در صحنه حاضر شدند. همه غافلگیر شدند. آنها که پیروز انتخابات شدند شاید بیشتر از رقیبشان وحشت کردند. مردان سیاست در دهه هفتاد، توانسته بودند با بهرهگیری از کلمات به حاشیه راندهای مثل دمکراسی، بخشی از نیروهای صف کشیده در تاریکی را بسیج کنند. رویدادی غافلگیر کننده مدتها همه را منگ کرده بود. دوم خردادیها از سحر کلام دمکراسی استفاده کردند.
احمدی نژاد هم در سال هشتاد و چهار بخش دیگری از نیروهای صف کشیده در تاریکی صحنه را بسیج کرد و یکباره رویدادی تازه در صحنه سیاست خلق شد. احمدی نژاد از سحر کلام عدالت بهره گرفت.
اما نه غافلگیری سال هفتاد و شش، و نه غافلگیری سال هشتاد و چهار، نظام سیاسی را به این نتیجه نرسانید که دمکراسی و عدالت را به منزله اشیاء مقدس و تازه، در متن خود جایگذاری کند. در سازوکارهای عملی و در ترتیبات و مناسبات رسمی، چنان بازآفرینی کند که از حاشیه آمدگان، احساس خودی بودن کنند و جایی در متن اشغال کنند. احساس مالکیتی کنند و شخصیتی. به همان دو واژه انقلاب و اسلام چسبیدند و دلنگران آن نبودند که انقلاب و اسلامی که دلالت بر آزادی و عدالت نکند، چگونه ممکن است معنادار و جاذبه افکن باشد.
پایان بخش اول
@javadkashi
*******
شبها برای راه رفتن در برهوت یک بیابان نمی از نور ماه کافی است. با اینکه تاریک است، کورمال کورمال میتوان راه خود را پیدا کرد. اما اگر نورافکنی روشن کنید، محیطی را به شدت شفاف میکنید و همان هنگام محیط بیشتری را تاریکتر از آنچه واقعاً هست. نورافکنها به اعتبار آنچه روشن میکنند متن میسازند و به اعتبار آنچه به تاریکی محض میبرند، حاشیه سازند. در چنین وضعیتی درست است که راه خود را خوبتر میبینید، اما از ناحیه آنچه در حاشیه تاریک است، در معرض خطرید. یک دفعه ممکن است حتی پرش ساده یک گربه سیاه از تاریکی به متن غافلگیرتان کند.
قلمرو زندگی سیاسی نیز چنین وضعیتی دارد. نمیدانید به بهای آنچه میدانید و مرتب از آن حرف میزنید و بر سر آن منازعه میکنید، قلمروهایی را به حاشیه تاریک راندهاید و هر آن، بابت آنچه دیده نمیشود، در خطرید. بخصوص در کشوری مانند کشور ما که سیاست، مرتباً حاشیه ساز است.
جمهوری اسلامی تکنولوژی پیشرفتهای برای تولید حاشیه دارد. از همان سالهای نخست از ضرورت تکیه بر نیروهای ارزشی و وفادار سخن گفت. هر کس برای بهرهمندی از هر موقعیت شغلی یا تحصیلی، باید از مجاری پیچیده و تو در توی گزینش و تحقیق گذر کند. باید اطمینان حاصل شود که فرد متقاضی، متعهد است، وفادار است، در قلب و بواطن درونیاش هم حتی مرضی نیست. ماشین گزینش، فیالواقع ماشین حاشیهساز بود. نظام کلامی نیز هر روز با خلق عناوین تازه، کسانی را خودی و کسانی را غیر خودی طبقه بندی میکند. مرزهای خودی و غیرخودی، همان مرزگذاریهای حاشیهساز است. کسانی مرتب برچسب غربزده، لاابالی، فاسد و نفوذ کننده و وابسته و مشکوک میگیرند و به حاشیه پرتاب میشوند. کسان بسیاری هم البته هستند که ارزش برچسب هم ندارند. اصولا دیده نمیشوند. انگار نه انگار که هستند.
خودیها صاحب منزلتاند و غیرخودیها با برچسبهای متفاوت تحقیر میشوند. اما کاش همه چیز محدود بود به توزیع نامتوازن منزلتها و برچسبها. همراه با توزیع نامتوازن برچسبهای ارزشی، توزیع نامتوازن قدرت و ثروت نیز در پی آمد.
تکنولوژی حاشیه ساز نظام مستقر در بخش زبان سیاسی نیز درخور توجه است. انقلاب و اسلام، بستههای والای کلامیاند. همه نورافکنها روی آنها زوم کردهاند. یکی دو بسته دیگر هم هستند که در حاشیه نیمه تاریک دیده میشوند. همانها که نام بردن از آنها کراهت دارد اما قابل تحملاند. مثل دمکراسی و عدالت و حقوق بشر و توسعه و رفاه. اما کلماتی هم هستند که نجساند و گناهآلود. شاید نجسترینشان، سلطنت و پادشاهی است. آنها را باید به زباله دانی پرتاب کرد. زبالهدانی حاشیهها.
دوم خرداد سال هفتاد و شش یکی از مقاطع غافلگیر کننده بود. یکباره از تاریکی مفرط چشم انداز حیات سیاسی، کسانی به میدان آمدند که قبلا کسی انتظارشان را نداشت. آنها همان به حاشیه رانده شده ها بودند که با بهرهگیری از فرصت انتخابات، در صحنه حاضر شدند. همه غافلگیر شدند. آنها که پیروز انتخابات شدند شاید بیشتر از رقیبشان وحشت کردند. مردان سیاست در دهه هفتاد، توانسته بودند با بهرهگیری از کلمات به حاشیه راندهای مثل دمکراسی، بخشی از نیروهای صف کشیده در تاریکی را بسیج کنند. رویدادی غافلگیر کننده مدتها همه را منگ کرده بود. دوم خردادیها از سحر کلام دمکراسی استفاده کردند.
احمدی نژاد هم در سال هشتاد و چهار بخش دیگری از نیروهای صف کشیده در تاریکی صحنه را بسیج کرد و یکباره رویدادی تازه در صحنه سیاست خلق شد. احمدی نژاد از سحر کلام عدالت بهره گرفت.
اما نه غافلگیری سال هفتاد و شش، و نه غافلگیری سال هشتاد و چهار، نظام سیاسی را به این نتیجه نرسانید که دمکراسی و عدالت را به منزله اشیاء مقدس و تازه، در متن خود جایگذاری کند. در سازوکارهای عملی و در ترتیبات و مناسبات رسمی، چنان بازآفرینی کند که از حاشیه آمدگان، احساس خودی بودن کنند و جایی در متن اشغال کنند. احساس مالکیتی کنند و شخصیتی. به همان دو واژه انقلاب و اسلام چسبیدند و دلنگران آن نبودند که انقلاب و اسلامی که دلالت بر آزادی و عدالت نکند، چگونه ممکن است معنادار و جاذبه افکن باشد.
پایان بخش اول
@javadkashi