#پارت۲۵۸
#ستیزهجو 🍃
باید توی گورستان قلبم چالش میکردم و نمی گفتم تا گوش غیر نشنوه، نشنوه کوس بی آبروییم رو!
- زن داداش؟ زن داداش؟
صداش رو بلند کرده بود و به دنبال اون لکاته می گشت!
زن من...! کاش مرده بودم و نمی دیدم این روزارو...
وقتی نا امید شد، دوباره برگشت و زانو زد مقابلم...
چشم هاش دو دو می زد و عجز رو بین سیاهی مردمک هاش به خوبی می دیدم.
- مرگ رفیق، تو رو به جون عزیزت، بگو چی شده؟ زنت کجاست؟ نکنه بلایی سرش آوردی؟
بلا سرش نیاورده بودم ولی اون خوب بلایی سر من آورد!
من بی تقصیر ترین آدم این بازی بودم، کسی که هیچ گناهی نداشت، نه تو ماجرای زانیار و نه بعدش ولی همه کاسه کوزه ها سر خودم شکست...
حالا هم مثل اون بار! زن هرزه ای به نامم بسته بودند که فاسقش تا این جا دنبالش اومده بود به بچه اش دارو می رسوند!
- به ابوالفضل داری می کشیم، حرف بزن مرد!
دلم طاقت نیاورد بیشتر از این عذابش بدم، به چشم هاش خیره شدم و سعی کردم چیزی بگم تا زودتر تنهام بذاره...
تا بتونم تو خلوت خودم، خودمو جمع و جور کنم و پیداش کنم!
وای اگر پیداش می کردم، اگر پیداشون می کردم...!
- خوبم... نپرس چی شده چون نمی تونم بگم، نه الان! هیچ وقت نمی تونم بگم... برو خو..نه ات! بذار تن..ها باشم! برو...
با کف دستش پشت سرم رو چنگ انداخت و سرم رو جلو برد و زل زد به چشم هام.
#ستیزهجو 🍃
باید توی گورستان قلبم چالش میکردم و نمی گفتم تا گوش غیر نشنوه، نشنوه کوس بی آبروییم رو!
- زن داداش؟ زن داداش؟
صداش رو بلند کرده بود و به دنبال اون لکاته می گشت!
زن من...! کاش مرده بودم و نمی دیدم این روزارو...
وقتی نا امید شد، دوباره برگشت و زانو زد مقابلم...
چشم هاش دو دو می زد و عجز رو بین سیاهی مردمک هاش به خوبی می دیدم.
- مرگ رفیق، تو رو به جون عزیزت، بگو چی شده؟ زنت کجاست؟ نکنه بلایی سرش آوردی؟
بلا سرش نیاورده بودم ولی اون خوب بلایی سر من آورد!
من بی تقصیر ترین آدم این بازی بودم، کسی که هیچ گناهی نداشت، نه تو ماجرای زانیار و نه بعدش ولی همه کاسه کوزه ها سر خودم شکست...
حالا هم مثل اون بار! زن هرزه ای به نامم بسته بودند که فاسقش تا این جا دنبالش اومده بود به بچه اش دارو می رسوند!
- به ابوالفضل داری می کشیم، حرف بزن مرد!
دلم طاقت نیاورد بیشتر از این عذابش بدم، به چشم هاش خیره شدم و سعی کردم چیزی بگم تا زودتر تنهام بذاره...
تا بتونم تو خلوت خودم، خودمو جمع و جور کنم و پیداش کنم!
وای اگر پیداش می کردم، اگر پیداشون می کردم...!
- خوبم... نپرس چی شده چون نمی تونم بگم، نه الان! هیچ وقت نمی تونم بگم... برو خو..نه ات! بذار تن..ها باشم! برو...
با کف دستش پشت سرم رو چنگ انداخت و سرم رو جلو برد و زل زد به چشم هام.