قسمت صد و چهل و دومترنج: پس بحثه چیه؟؟
شهاب: بحثه اینه یه شیر نر هیچ وقت نمیتونه شیر دیگهای رو دور و بر مادهاش ببینه فهمیدی ؟؟؟
با شنیدن این حرفش بنده دلم پاره شد نفس عمیقی کشیدم و زل زدم بهش
از این حرفش انگار داشتن قند توی دلم آب میکردن شهاب فنجونو به لبش نزدیک کرد و یه قلوپ ازش خورد ولی من همچنان نگاهم بهش بود و دوست نداشتم ازش فاصله بگیرم
.
.
.
.
.
.
.
با صدای زنگ گوشیم به زور چشمامو باز کردم و نگاهی به اطراف انداختم هنوز کله صبح بود.با دیدن شماره غریبه تماس و وصل کردم و با صدای خواب آلودی گفتم :بفرمایید
شاهان: هنوز خوابی پاشو تنبل پاشو بیرون و نگاه کن که شرط رو باختی.. ترنج میبرمت ویلا و جوری به گلوله میبندمت که نفست بالا نیاد
با تعجب گفتم :شاهان تویی؟
شاهان: به خانومووووووو تازه ویندوزش داره بالا میاد نه من نیستم غریبست
خندهای کردم و گفتم :چته سر صبحی انقدر انرژی داری
شاهان: پاشو یه نگاه به توی حیاط بنداز متوجه میشی زودترم آماده شو شهاب داره میاد دنبالت ترنج: هنوز که زوده بریم شرکت
شاهان با خنده گفت: شرکت نمیریم که امروز شرکت تعطیله میریم برف بازی
کلافه از جام بلند شدم و گفتم: خیلی خوب باشه شاهان: فعلاً خداحافظ زود آماده بشیها
نگاهی به بیرون انداختم با دیدن زمین سفیدپوش لبخندی روی لبم نشست
به نظرم برای اولین برف سال حسابی باریده بود فوراً لباس پوشیدم و از اتاق رفتم بیرون
مامان بیدار بود و داشت چای دم میکرد
ترنج: سلام صبح بخیر
مامان: سلام عزیزم چرا آماده شدی ؟
ترنج :میرم شرکت
مامان با تعجب گفت: تورج که میگه امروز شرکت تعطیله خودشم نرفته سر کار
ترنجد آره خب چیزه اونا تعطیلن اما ما تعطیل نیستیم باید بریم
مامان ابرویی بالا انداخت و گفت: خیلی خوب باشه بیا بشین صبحانتو بخور لباس گرم هم بپوش که سرما نخوری
ترنج: باشه مامان بچه که نیستم انقدر بهم تاکید میکنی
مامان سفره رو داد به دستم و گفت: اولاد اگه صد سالش هم که بشه باز برای پدر و مادرش بچه است بشین سر سفره
چند لقمه صبحانه خوردم که گوشیم زنگ خورد با دیدن اسم شهاب تماس و ریجکت کردم و گفتم: من دیگه باید برم راستی شاید امشب یه سر بریم خونه پدر و مادر شهاب
مامان :اونجا برای چی
ترنج :مثلاً نامزدشم ها....خیلی وقته نرفتم میگفت مادرش سراغمو میگیره
با ناراحتی سرمو انداختم پایین از اینکه اینجوری به مامان داشتم دروغ میگفتم پیش خودم شرمنده بودم ولی دلم نمیخواست بدون میخوام کجا برم ترجیح میدادم طرز فکرش در موردم عوض نشه
مامان: باشه مادر شب دیر وقت میای ؟
🔸
@hamsarane_beheshti 🔹🔸🔹🔸🔹🔸