هنر مخالفت
✍️#گوشه
وقتی شوروی در اواخر دهه ۱۹۶۰ میلادی، برای سرکوب آزادی «بهار پراگ»، چکسلواکی را با تانک و سرباز تصرف کرد و سازمانهای دولتی را پر کرد از وفاداران به کمونیسم، هنرمندان چِک رفتند زیر زمین و راههای مبارزه با روسها را شروع کردند.
هنرمندان باید طبق قانون شوروی در خدمت دولتی در وطن خود میبودند که نوکر کشور دیگری شده بود تا سوسیالیسم را برای غرب اروپا جذاب و دلربا نشان دهد و غیرعادیترین جریانها را «عادیسازی*» کند. اما بیشتر این هنرمندان که از حریم خصوصی و آزادی در خلاقیت محروم بودند، راه دیگری در پیش گرفتند و از هنر برای مقاومت استفاده کردند تا از سبک تحمیلی شوروی با خیالپردازیهای خوشبینانه از زندگی در کمونیسم دوری کنند.
در آن دوره از مدل موی بلند برای مردان تا شلوار جین ممنوع بود. غذای روزانه مردم و کلمات در ترانه و شعر و داستان باید تأیید میشد.
«کامارادها» یا «رفیقها» در بخشهای مختلف اداره سانسور دنبال هر عنصری میگشتند که میتوانست دشمن نظام باشد.
اما هنرمندهای چِکی میخواستند پس از فروریختن بنیان کشورشان، با بازنمایی شخصیت انسانی واقعی خود، مردم را برای بازگرداندن استقلال با هم متحد کنند. پس از همین ابزاری استفاده کردند که دشمن نظام بود.
البته دولت هم بیکار نمینشست؛ نویسندهها، بازیگران، نوازندهها، روزنامهنگاران و هر کسی که تسلیم نبود یا اعلام وفاداری نمیکرد یا سربهراه نمیشد، بازداشت، بازجویی، شکنجه و زندانی میشد. اگر به تبعید تن نمیداد، از کار برکنار و از انجام هر کار فرهنگی تا آخر عمر منع میشد. نه تنها اجازه رفتوآمد به مکانی فرهنگی نداشت، بلکه حتی نمیتوانست بلیتفروش ساده سالن تئاتر یا کنسرتی شود.
این بود که نویسندههای کشور، کارگر ساختمان و شیشهشور شدند و آهنگسازها و روزنامهنگارها، بستنیفروش و کارگر شهرداری، ولی باز هم در هیچ شرایطی نمیخواستند در چیزی به نام «عادیسازی» با نظام همدست شوند.
«ادا کریسِووا**» نویسنده و روزنامهنگار ممنوعالکاری که با ناامیدی به آسایشگاه روانی رفت تا کاری پیدا کند، بعدها نوشت که متوجه شده چقدر پشت درهای بسته این بیمارستان روانپزشکی احساس آزادی میکرده. او به جایی رسیده بود که دنیای واقعی فقط در این آسایشگاه روانی برایش وجود داشت و هر چه در دنیای «عادیسازی»شده بیرون میدید، دیوانهاش میکرد.
از دید او تمام کشور به آسایشگاه روانی تبدیل شده بود که باید مدام اعتراف میکردی، سیاه، سفید است و دروغ، راست تا وفاداران به نظام کمونیستی #شوروی بگذارند به زندگی ادامه دهی.
او پشت همان میلههای آسایشگاه روانی، بین بیماران به نوشتن ادامه داد، تحلیل نوشت، داستان کوتاه نوشت و خاطراتش را نگهداشت تا روزی که مقاومت او هم مثل بقیه هنرمندان زیرزمینی به پیروزی تبدیل شد.
@gooshe
🔗 لینک ویدیو و عکسهای بعضی از هنرمندان ممنوعالکاری که به مبارزه خود زیر زمین ادامه دادند
🔗 لینک کانال یوتیوب گوشه و مستندهای گوشه درباره هنرمندانی که ایستادگی کردهاند
*Normalization
** Eda Kriseová
✍️#گوشه
وقتی شوروی در اواخر دهه ۱۹۶۰ میلادی، برای سرکوب آزادی «بهار پراگ»، چکسلواکی را با تانک و سرباز تصرف کرد و سازمانهای دولتی را پر کرد از وفاداران به کمونیسم، هنرمندان چِک رفتند زیر زمین و راههای مبارزه با روسها را شروع کردند.
هنرمندان باید طبق قانون شوروی در خدمت دولتی در وطن خود میبودند که نوکر کشور دیگری شده بود تا سوسیالیسم را برای غرب اروپا جذاب و دلربا نشان دهد و غیرعادیترین جریانها را «عادیسازی*» کند. اما بیشتر این هنرمندان که از حریم خصوصی و آزادی در خلاقیت محروم بودند، راه دیگری در پیش گرفتند و از هنر برای مقاومت استفاده کردند تا از سبک تحمیلی شوروی با خیالپردازیهای خوشبینانه از زندگی در کمونیسم دوری کنند.
در آن دوره از مدل موی بلند برای مردان تا شلوار جین ممنوع بود. غذای روزانه مردم و کلمات در ترانه و شعر و داستان باید تأیید میشد.
«کامارادها» یا «رفیقها» در بخشهای مختلف اداره سانسور دنبال هر عنصری میگشتند که میتوانست دشمن نظام باشد.
اما هنرمندهای چِکی میخواستند پس از فروریختن بنیان کشورشان، با بازنمایی شخصیت انسانی واقعی خود، مردم را برای بازگرداندن استقلال با هم متحد کنند. پس از همین ابزاری استفاده کردند که دشمن نظام بود.
البته دولت هم بیکار نمینشست؛ نویسندهها، بازیگران، نوازندهها، روزنامهنگاران و هر کسی که تسلیم نبود یا اعلام وفاداری نمیکرد یا سربهراه نمیشد، بازداشت، بازجویی، شکنجه و زندانی میشد. اگر به تبعید تن نمیداد، از کار برکنار و از انجام هر کار فرهنگی تا آخر عمر منع میشد. نه تنها اجازه رفتوآمد به مکانی فرهنگی نداشت، بلکه حتی نمیتوانست بلیتفروش ساده سالن تئاتر یا کنسرتی شود.
این بود که نویسندههای کشور، کارگر ساختمان و شیشهشور شدند و آهنگسازها و روزنامهنگارها، بستنیفروش و کارگر شهرداری، ولی باز هم در هیچ شرایطی نمیخواستند در چیزی به نام «عادیسازی» با نظام همدست شوند.
«ادا کریسِووا**» نویسنده و روزنامهنگار ممنوعالکاری که با ناامیدی به آسایشگاه روانی رفت تا کاری پیدا کند، بعدها نوشت که متوجه شده چقدر پشت درهای بسته این بیمارستان روانپزشکی احساس آزادی میکرده. او به جایی رسیده بود که دنیای واقعی فقط در این آسایشگاه روانی برایش وجود داشت و هر چه در دنیای «عادیسازی»شده بیرون میدید، دیوانهاش میکرد.
از دید او تمام کشور به آسایشگاه روانی تبدیل شده بود که باید مدام اعتراف میکردی، سیاه، سفید است و دروغ، راست تا وفاداران به نظام کمونیستی #شوروی بگذارند به زندگی ادامه دهی.
او پشت همان میلههای آسایشگاه روانی، بین بیماران به نوشتن ادامه داد، تحلیل نوشت، داستان کوتاه نوشت و خاطراتش را نگهداشت تا روزی که مقاومت او هم مثل بقیه هنرمندان زیرزمینی به پیروزی تبدیل شد.
@gooshe
🔗 لینک ویدیو و عکسهای بعضی از هنرمندان ممنوعالکاری که به مبارزه خود زیر زمین ادامه دادند
🔗 لینک کانال یوتیوب گوشه و مستندهای گوشه درباره هنرمندانی که ایستادگی کردهاند
*Normalization
** Eda Kriseová