#قسمت صدوشصت ویک
📜گلبهار
باید طعم رسوایی و دربه دری رو بچشه گفتم ارسلان جان من چکار باید بکنم هر کاری بگی و بخوای انجام میدم اما من نمی خوام زندگیه سالار دوباره خراب بشه اصلا نمیخوام زندگیه منو تو دچار مشکل بشه ،ارسلان به خدا من تازه کنار تو به آرامش رسیدم نمیخوام هیچ چیزی مانع این آرامش و آسایش بشه ،ارسلان سلامتیه تو برام خیلی مهم تر از اثباته بی گناهی به آدم هاییه که برای فهمیدن تلاشی نمیکنن ،ارسلان گفت اتفاقی برای من و زندگیمون نمیفته گلبهار من به هیچ قیمتی تو رو از دست نمیدم اما آبروی تو و خودم رو برمیگردونم اون شب تو عمارته بزرگ مهمونی بود و همه جمع بودن من حوصله نداشتم جای تو خالی بودومن دلتنگت بودم مهمونا تو حیاط جمع بودن و من داخله عمارت بودم صدایی شنیدم نزدیک شدم لیلا بود و اون مرد که بعدا فهمیدم داییشه ،اونمرد لیلا رو تهدید میکرد که باید بیشتر بهش پول بده وگرنه دستش رو ،رو میکنه لیلا میگفت اینجوری خودت رو به کشتنمیدی و با پایین کشوندنه من خودتم غرق میشی داییش میگفت مهمنیست من آب از سرم گذشته اگه پولی که میخوام رو بهم ندی کاری میکنم سالار تو هم طلاق بده منبلدمچکار کنم ،گلبهار من نمیدونم این بی همه چیزا چقدر گند زدن و خطا کردن اما اگه اونی که فکر میکنم باشه نمیتونم ازشون بگذرم مبخوامتو این کار کمکم کنی میخوام یه دستی بزنی به لیلا و تهدیدش کنی تا اعتراف کنه بقیه ش با من
گفتم ارسلان من که لیلا رو نمیبینم عمارت هم که نمیتونم بیام چطور لیلا رو تهدید کنم ؟چطور ببینمش ؟ارسلان گفت واسه همین آوردمت شهر ،لیلا این هفته اومده شهر خونه ی مادرش آمارش رو دارم مادرش هم باهاش هم دسته لیلا اومده که مشکل داییش رو به مادرش بگه و موضوع رو حل و فصل کنه تو رو میبرم جلوی خونه ی لیلا اینا با اطمینان و اعتماد به نفس میری جلو و این چیزایی که میگم رو بهش میگی فقط اعتراف کنه که تو این قضیه دست داره کار تمومه ،نترس من کنارتم با فاصله ازت وایمیستم جوری وانمود میکنی که انگار تو عمارت جاسوس داری و همه چیز به گوشت میرسه و نشونه ش هم همین که فهمیدی الان شهره و تو عمارت نیست
@goodlifefee
عزیزان بالایک وبازدیدپست هابه من انگیزه بدیدتافرداجمعه اگرقسمت بعدی هم آماده شدبراتون ارسال کنم🍃🌷
📜گلبهار
باید طعم رسوایی و دربه دری رو بچشه گفتم ارسلان جان من چکار باید بکنم هر کاری بگی و بخوای انجام میدم اما من نمی خوام زندگیه سالار دوباره خراب بشه اصلا نمیخوام زندگیه منو تو دچار مشکل بشه ،ارسلان به خدا من تازه کنار تو به آرامش رسیدم نمیخوام هیچ چیزی مانع این آرامش و آسایش بشه ،ارسلان سلامتیه تو برام خیلی مهم تر از اثباته بی گناهی به آدم هاییه که برای فهمیدن تلاشی نمیکنن ،ارسلان گفت اتفاقی برای من و زندگیمون نمیفته گلبهار من به هیچ قیمتی تو رو از دست نمیدم اما آبروی تو و خودم رو برمیگردونم اون شب تو عمارته بزرگ مهمونی بود و همه جمع بودن من حوصله نداشتم جای تو خالی بودومن دلتنگت بودم مهمونا تو حیاط جمع بودن و من داخله عمارت بودم صدایی شنیدم نزدیک شدم لیلا بود و اون مرد که بعدا فهمیدم داییشه ،اونمرد لیلا رو تهدید میکرد که باید بیشتر بهش پول بده وگرنه دستش رو ،رو میکنه لیلا میگفت اینجوری خودت رو به کشتنمیدی و با پایین کشوندنه من خودتم غرق میشی داییش میگفت مهمنیست من آب از سرم گذشته اگه پولی که میخوام رو بهم ندی کاری میکنم سالار تو هم طلاق بده منبلدمچکار کنم ،گلبهار من نمیدونم این بی همه چیزا چقدر گند زدن و خطا کردن اما اگه اونی که فکر میکنم باشه نمیتونم ازشون بگذرم مبخوامتو این کار کمکم کنی میخوام یه دستی بزنی به لیلا و تهدیدش کنی تا اعتراف کنه بقیه ش با من
گفتم ارسلان من که لیلا رو نمیبینم عمارت هم که نمیتونم بیام چطور لیلا رو تهدید کنم ؟چطور ببینمش ؟ارسلان گفت واسه همین آوردمت شهر ،لیلا این هفته اومده شهر خونه ی مادرش آمارش رو دارم مادرش هم باهاش هم دسته لیلا اومده که مشکل داییش رو به مادرش بگه و موضوع رو حل و فصل کنه تو رو میبرم جلوی خونه ی لیلا اینا با اطمینان و اعتماد به نفس میری جلو و این چیزایی که میگم رو بهش میگی فقط اعتراف کنه که تو این قضیه دست داره کار تمومه ،نترس من کنارتم با فاصله ازت وایمیستم جوری وانمود میکنی که انگار تو عمارت جاسوس داری و همه چیز به گوشت میرسه و نشونه ش هم همین که فهمیدی الان شهره و تو عمارت نیست
@goodlifefee
عزیزان بالایک وبازدیدپست هابه من انگیزه بدیدتافرداجمعه اگرقسمت بعدی هم آماده شدبراتون ارسال کنم🍃🌷