ز دست امید تا اینجا روده بر شدم اینقدر خندیدم. پسرم خیلی بامزه ست…
وقتی رفت توی اتاقش لباس عوض کنه، مبینا منو بغل کرد و گفت ای نامرد، موقعیت به این خوبی بود و در رفتی. میومدی یه حالی میکردیم دیگه.
غصه نخور، فردا شب جرتون میدم.
خندید و گفت جوووون، تو جر ندی کی بده.
باهم حسابی حال کردین آره؟
اوففف چه حالی هم کردیم. مخصوصا وقتی مامانم نبود.
نوش جونتون. ملیکا اومد کیرمو گرفت و با یه لحن شهوتناکی گفت امشب استراحتش بده که فردا حال کنیم عشقم
ای به چشم…
خلاصه تا شب اونجا بودیم و واسه خواب رفتیم اتاق مبینا که اونم اومد روی زمین کنار ما خوابید و جفتشون رو بغل کردم. حسابی لب گرفتیم، مخصوصا با خواهر زن خوشگلم. بعد مثل یه عروسک نازنازی توی آغوشم خوابید.
صبح، صبحونه رو خوردیم و اونم تا مدرسهش رسوندیم و رفتیم سرکارمون.
اون هفته طبق روال همیشه گذشت و دوباره پنجشنبه رسید. اما این پنجشنبه با هفته های قبل فرق داشت…
ادامه دارد…
نوشته: امید بیخیال
@dastan_shabzadegan
وقتی رفت توی اتاقش لباس عوض کنه، مبینا منو بغل کرد و گفت ای نامرد، موقعیت به این خوبی بود و در رفتی. میومدی یه حالی میکردیم دیگه.
غصه نخور، فردا شب جرتون میدم.
خندید و گفت جوووون، تو جر ندی کی بده.
باهم حسابی حال کردین آره؟
اوففف چه حالی هم کردیم. مخصوصا وقتی مامانم نبود.
نوش جونتون. ملیکا اومد کیرمو گرفت و با یه لحن شهوتناکی گفت امشب استراحتش بده که فردا حال کنیم عشقم
ای به چشم…
خلاصه تا شب اونجا بودیم و واسه خواب رفتیم اتاق مبینا که اونم اومد روی زمین کنار ما خوابید و جفتشون رو بغل کردم. حسابی لب گرفتیم، مخصوصا با خواهر زن خوشگلم. بعد مثل یه عروسک نازنازی توی آغوشم خوابید.
صبح، صبحونه رو خوردیم و اونم تا مدرسهش رسوندیم و رفتیم سرکارمون.
اون هفته طبق روال همیشه گذشت و دوباره پنجشنبه رسید. اما این پنجشنبه با هفته های قبل فرق داشت…
ادامه دارد…
نوشته: امید بیخیال
@dastan_shabzadegan