Фильтр публикаций


به مناسبت تولد ادمین به مدت ۱ ساعت  ورود به کانال VIP رایگانه💙👇🏼

🔵
@DARAMAD_VIP


توی دهنم جا بدم آرش وحشی شده بود کیرشو با کیر علی با هم توی کوسم فرو می کردن جیغ میزدم کوسم پاره شد کوسم پاره شد اما دوتاشون کیرشون توی کوسم می کردن تا اینکه ارضا شدم و با خوردن کیر علی آبشو آوردم و به آرش کون دادم تا ابش بیاد از اون شب با آرش و علی لذتهایی تجربه کردم که هیچ وقت فکرشو نمیکردم غریزم دوست داشت ندا به هوش نیاد تا طعم دو تا کیر توی کوسم بارها و بارها تجربه کنم اما قلبا دوست داشتم خواهرم خوب بشه اما متاسفانه گفتن دچار مرگ مغزی شده و بهتره اعضای بدنش اهدا کنه که با اصرار من آرش قبول کرد الان دو سال از اون ماجرا میگذره علی خیلی وقته دیگه با من سکس نمی کنه و من فقط با آرش می خوابم و به اون میدم .
الان امروز فهمیدم که 3 ماهه باردارم میدونم از آرش باردار شدم میدونم همه چیزو میدونم اما دوست دارم نگهش دارم حتی اگه حرومزاده باشه می خوام یادگار ندا باشه برام چون بچه منو آرشه .
می خوام از علی جدا بشم و با آرش ازدواج کنم و بچمون بزرگ کنم شایدم بچه های بعدی .
نوشته: نرگس

@dastan_shabzadegan


زندگیمو دوست دارم حتی بیشتر از قبل

#خیانت #زن_شوهردار

بعضی اتفاق ها دست من نبود غریضم جام تصمیم گرفت چون خدایش زورش زیاد بود خواهر کوچیکم ندا دهه هشتادیه من دهه هفتادی اون 3 سال زودتر از من با آرش ازدواج کرد اما من دو ساله که با علی ازدواج کردم ندا انقدر از آرش و کیر کلفتش و اینکه خیلی خوب ارضاش میکنه تعریف می کرد که دروغ چرا دلم می خواست تازه هر زمان آرش شلوار کتونی می پوشید اون کیر کلفتش واقعا وسوسم می کرد با علی سکس داشتم اما کیرش دراز بود اینجور نبود که به قول ندا کوسمو پر کنه و با تلمبه زدناش کوسم جر بخوره ندا خیلی دنبال زیبا شدن بود عمل بینی انجام داد اما انگار یه مشکل قلبی براش پیش اومده بود که رفت توی کما یه ماهی گذشت و تغییری پیش نیومد دیگه آرش ناامید شده بود رفتم خونشون دیدم روی تخت دراز کشیده بهش گفتم چرا نیومدی ؟گفت خستم حال ندارم گفتم ناامید نشو تا حالا فقط یه ماه گذشته گفت نکنه چند سال طول بکشه؟5 سال ؟ده سال ؟من از پس هزینه هاش برنمیام گفتم نگران نباش ما کمکت می کنیم توی هزینه هاش هر چی بیشتر حرف میزد می فهمیدم داره بهونه میاره و دردش چیز دیگه ایه واقعا غریضم وسوسم کرد گفتم بسه بسه آرش دهنت ببند یه ساعته داری برام کوس شعر میگی حرفت اینه براش لخت شدم گفتم پاشو خودم جای ندا بهت میدم بلند شد انداختم روی تخت اونم لخت شد کیرشو به کوسم میمالید روی کوسم توف میکرد با کیرش توفو پخش می کرد کیرشو به کوسم میمالید انقدر مالید هر چی گفتم بده برات بخورم قبول نکرد حاضرم نبود برام بخوره سر کیرش میمالید به سوراخ کوسم خیلی بهم حال میداد کم کم کیرش تا نصفه کرد داخل کوسم و درش میاورد بعد هم کیرش تا ته کرد و فشارش میداد توی کوسم می گفت چه تنگه چه تنگه فدات بشم نرگس جونم ندا راست میگفت کیر کلفتی داشت و کوسم پر کرده بود بهش گفتم کوسم پاره کن گفت باشه پارش میکنم مثله کوس ندا پارش میکنم برات و شروع کرد تلمبه زدن فکر کردم شب عروسیمه داشت کوسمو پاره می کرد کم کم تندش کرد من جیغ میزدم اون آه آه آه می کرد آبش اومد ریخت توی کوسم .گفت همیشه بار اول آبم زود میاد گفتم اشکال نداره بریم بعد دوباره بکن گفت باشه لباس پوشیدیم بهم گفت بذار از پشت بهت بچسبم ایستادم چسبید بهم در گوشم گفت کوست محشره کونتم تنگه ؟گفتم بریم میایم همشو می تونی امتحان کنی بوسیدم و گفت آخ جون نرگس خوشگله من رفتیم بیمارستان کارهای ندا انجام دادیم و برگشتیم خونه شون تا اومدیم داخل در بست از پشت بهم چسبید و پستونام توی دستاش گرفته بود گفت می خوام آبمو توی کونت بریزم گفتم مگه کوس چشه ؟کوسمو دوست نداشتی ؟گفت باشه هم کوست میکنم هم کونت گفتم این خوبه به شرطی که آبت زود نیاد سرشو توی کونم می کرد می گفت جووون چه کونیه گفت دکمه شلوارتو باز کن و شلوارم کشید پایین و از پام درش آورد بردم جلوتر که بتونم دستامو به مبل بذارم و خم بشم پامو باز کرد و کوس و کونم با هم لیس میزد بعدش بردم روی مبل نشستم و ایستاد جلوم و گفت کیرشو بخورم البته کامل توی دهنم نمیرفت و فقط سر کیرش توی دهنم میرفت کاندوم تاخیری آورد و کشید سر کیرش و گفت بشین روش نشستم روش و گفت یه لب بده خم شدم بهش لب دادم که دستاشو دورم حلقه کرد و شروع کرد توی کوسم تلمبه زدن واقعا لذت محض بود کوسم پر بود از کیر کلفت آرش واقعا ارزشش داشت که بهش بدم و اینکه علاوه بر کیر کلفتش خیلی خشن بود و بی رحم و من اینجوری بیشتر دوست داشتم وقتی ارضا شدم کلی بوسم کرد و کاندوم درآورد و کیرشو کرد توی کونم خیلی گریه کردم و جیغ زدم تا آبش اومد گفتم دیگه بهت کون نمیدم گفت باشه باشه عزیزم لباس هام پوشیدم اسنپ گرفتم رفتم خونه چون علی دو سه ساعت دیگه میومد و نمیشد نباشم 6 ماه دیگه هم گذشت علی درگیر اعتیاد به الکل شده بود از همین بهانه استفاده کردم و برای جبران کمبود پول خونه ندا پس دادیم و پول رهنش گرفتیم و آرش بردم خونه خودمون آرش ترسیده بود گفتم نترس آرشم امشب بیشتر بهت حال میده شب علی مست کرد منم برای علی و آرش می رقصیدم علی شلوارمو تا زانو کشید پایین ایستادم جلوش شورتم هم تا زانو کشید پایین به آرش می گفت ببین کوسشو کیر می خواد یه چشمک به آرش زدم جرات نداشت کاری کنه رفتم جلوی آرش ایستادم گفتم علی بگو به کوسم دست بزنه آرش رنگش مثله گچ سفید شده بود که علی بهش گفت دست بزن دست بزن که آرش به کوسم دست زد گفتم این مسته تو کار خودتو بکن اصلا هم نترس آرش شلوار و شورتم از پام درآورد و لختی براشون رقصیدم علی گفت جنده کوچولو بده بخورم خوابیدم علی داشت کوسمو می خورد منم کیر آرشو بعدش آرش کیرشو کرد توی کوسم و کیر علی توی دهنم بود آرش طبق معمول بی رحم و خشن توی کوسم تلمبه میزد تا اینکه آبش اومد بعدش علی کیرشو کرد توی کوسم و تلمبه میزد به آرش گفتم من کیر می خوام کیرشو گذاشت توی دهنم و براش می خوردم دیگه می تونستم تا نصفه کیرشو




انو پایین کشید و کیرشو کرد توی کوسم و تلمبه میزد واقعا لیلا راست می گفت شوهرم رضا کیرش کلفت هست اما آبش زود میاد اما محمدرضا چون آبش دیر میومد واقعا کوس دادن بهش لذت بخش بود منم چون بار دومم بود دیرتر ارضا میشدم و بیشتر لذت میبردم تا اینکه ارضا شدم محمدرضا گفت از کوست تپلت با اینکه گشاده سیر نمیشم کیرش توی کوسم نگه داشته بود و درش نمیاورد هر چی گفتم درش بیار قبول نکرد و آروم آروم شروع کرد تلمبه زدن گفت این بار بکنمت آبم میاد گفتم بکن توی کونم تو رو خدا محمد گفت باشه کیرشو کرد توی کونم گفت اینم که گشاده گفتم خب من شوهر دارم گفت نترس من دهنم قرصه سهیلا دوست پسر داری مگه نه ؟گفتم نه گفت گوه خوردی خیلی وقتم هست دوست پسر داری گفتم نه گفت گوه خوردی جنده موهامو توی دستش گرفته بود و می کشید و توی کونم تلمبه میزد و می گفت اسم دوست پسرت چیه ؟اسمش چیه ؟اسمش چیه ؟نمیدونم چی شد که بهش گفتم آرش اسمش آرشه گفت جووون خوشم اومد جنده ای و تندتر توی کونم تلمبه میزد می گفت به آرشم کون دادی ؟موهامو خیلی محکم می کشید گفتم آره آره دادم گفت چقدر ؟گفتم خیلی گفت وقتی بهم زنگ زدی تنهام بیا فهمیدم بار اولت نیست و جنده ای چون به لیلا هم همینو گفتم اما قبول نکرد اما تو چون خیلی انجامش داده بودی ترسی نداشتی و زود گفتی بیا الانم تحمل میکنی تا آبم بیاد فهمیدی جنده ؟
و شروع کرد توی کونم تند تند تلمبه زدن تا آبش اومد گفت حرفایی که زدی بین خودمون دوتا میمونه اما از الان منم هستم باشه ؟گفتم باشه عزیزم من خیلی دوست دارم گفت منم خیلی دوست دارم زن جذاب و خوشگلی هستی از همه بهتر میتونم بکنمت تا سیر بشم گفتم الان سیر شدی ؟گفت آره شب پیشم موند و توی بغلش خوابیدم صبح زود هم رفت .
از اون روز با لیلا که میومد فقط یه بار می کردم و بیشتر لیلا می کرد بعدش لیلا که میرفت زنگش میزدم میومد شب باهم میخوابیدیم .
گیر داده بود آرش بگو بیاد دوتایی بکنیمت گفتم نه آرش بفهمه به تو میدم جرم میده گفت گوه خورده خودم جرش میدم گفتم آرش برادر شوهرمه گفت عجب داداش کسکشیه به زن داداششم رحم نمیکنه گفت اولین بار به زور کردم توی خونه پدر شوهرم زندگی می کردیم یه روز به زور اومد توی حموم و با خواهش و التماس که بزار برات بخورم فقط می خوام برات بخورم تا الان داره میکنه گفت حق داره کوس و کونت تپلی و سکسیه چرا کسی سراغ لیلا نمیره ؟چون تو سکسی تری گفتم آره آرش هم مثله تو می گفت از کوست سیر نمیشم گفت شوهرت چی ؟گفت اون از همه بدتره به محض اومدن از سفر با همون لباسها و کلی مو کیر بد بو میگه براش بخورم و میکنه توی کوسم آبش زود میاد اون بعدش میره حموم و تمیز میکنه دوباره میکنه گفت سهیلا تو خوشبختی سه تا مرد با کردنت آروم میشن گفتم آره منم با دادن بهشون آروم میشم گفت کی خواست من بیام تو یا لیلا ؟
گفتم من گفت تو ظرفیتشو داری سهیلا که با 5 یا 6 تا مرد بخوابی خندیدم گفتم واقعا ؟گفت آره بذار مردای زیادی طعم این کوس و کون تپل بچشن گفتم منم از دادن بدم نمیاد اما خب مردا دهنشون قرص نیست اعتماد بهشون سخته وگرنه اگه همه مثله تو بودن من به همشون میدادم گفت واقعا ؟گفتم واقعا
گفت می خواستم امتحانت کنم خیلی جنده ای سهیلا خیلی جنده ای وجدانن اما لیلا اینجور نیست گفتم لیلا کلا اهل حال نیست تو رو هم من گفتم وگرنه اهل حال نبود.بعد از اون روز محمدرضا رفت و دیگه برنگشت خط هاشو خاموش کرد و پیجشم دلیت کرده بود.
لیلا می گفت این پسره تخم سگم تو زرد از آب دراومد حالا که به دو بار ارضا شدن عادت کردم گذاشت رفت البته بعدها فهمیدم بعد یه مدت به لیلا پیام داده و فقط با اون سکس می کرده تازه بهشم تمام حرفایی که زده بودم به لیلا گفته بود چون لیلا چند باری تیکه اش بهم انداخت اما برام مهم نبود گفتم گور پدرش با همون آرش حال میکنم . لیلا هم رابطش کم کرده بود اوایل هر روز خونه ما بود حالا هفته ای یکی دو بار میومد و کار شوهرش بهانه می کرد میدونستم که محمدرضا میره خونش اما خب اون حق داشت چون کسی نداشت برای عشق و حال حالا هم محمدرضا پیدا کرده بود منم خیلی وقت بود که آرش داشتم.
اما واقعا دلم برای دادن به محمدرضا تنگ شده اما …
نوشته: سهیلا

@dastan_shabzadegan


دهنمو نباید باز میکردم

#خیانت #زن_شوهردار

من و خواهرم به فاصله 3 ماه از هم ازدواج کردیم اسم من سهیلا و خواهرم لیلاست حدودا دو سال از ازدواجمون میگذشت که عروسی پسر داییم آرش دعوت شدیم اما بخاطر اختلافات مامانم با داییم سالها قطع رابطه کرده بودیم نمی خواستیم بریم اما به خواست مادرم رفتیم. توی عروسی پسر کوچیکه داییم محمدرضا بزرگ شده بود خیلی خوش تیپ و خوش قیافه شده بود منو لیلا خیلی ازش خوشمون اومده بود و با هم می گفتیم و می خندیدیم و شوخی می کردیم تازه فهمیدیم که توی شهر خودمون دانشجوعه از عروسی که اومدیم به لیلا گفتم این محمدرضا خوب چیزیه حیفه لیلا شیطنت آمیز گفت حیف چرا ؟بخوایم ماله ماست خندیدم گفتم نه نمیشه اینجور پسری نبود گفت تو آدم شناسیت خوب نیست پسره از اون بکناست گفتم تو خوبی الکی یه چیزی میپرونی واسه خودت بکناست گفت اگر من آوردمش میای بهش بدی؟به شوخی خندیدم که آره بهش میدم دو سه هفته بعد لیلا زنگ زد گفت شوهرت کی میره تهران ؟آخه شوهرم زیاد بار میبرد تهران گفتم فردا شب چطور ؟گفت فردا شب محمدرضا میارم خونتون گفتم لیلا بیشعور بازی درنیار آقا من گوه خوردم گفت دیگه دیره منم به دادن به محمدرضا فکر کردم می خوام بیارمش دوتایی یه حالی باهاش بکنیم گفتم لیلا میره به همه میگه شر میشه گفت نترس هیچی نمیشه یه عشق و حالی باهاش می کنیم گفتم لیلا من میترسم گفت نترس فقط بده گفتم از دست تو فردا شبش محمدرضا آورد خونمون دوتایی براش لخت شدیم و تحریکش می کردیم اما نمیذاشتیم اون لخت بشه کیرش راست شده بود و از روی شلوارش مشخص بود بهم میگفت سهیلا چه کوس تپلی داری و دنبال کوسم بود لیلا گفت بیا عاشق کوس تو هم شد لیلا نشسته بود روی پاش و من کوسمو گذاشتم دهنش لیلا شلوارشو درآورد و شروع کرد خوردن کیرش خیلی دوستش داشتم کوسمو خیلی خوب می خورد و انگشت می کرد کوسم آبش راه افتاده بود بلند شد کیرشو کرد توی کوسم و شروع کرد تلمبه زدن خیلی بهم حال داد و ارضا شدم اما اون می خواست بکنه که لیلا کشیدش گفت اون بسشه بیا بکن توی کوس من و فرو کرد توی کوس لیلا و تلمبه میزد لیلا بهش گفت آبت برای من زود بیاد تخماتو می کشم گفت نه من آبم خیلی دیر میاد و توی کوس لیلا تلمبه میزد تا اینکه لیلا هم ارضا کرد و لیلا کیرشو مالید تا آبش اومد اما آبش فقط چند قطره بود گفتیم همین ؟کل آبت همینه ؟ گفت آره قبلا بیشتر بود اما روز به روز کمتر شد گفتیم برو دکتر با این چند قطره هیچ زنی حامله نمیشه به من می گفت کوس تو خیلی دوست دارم تپله اما گشاده کوس لیلا اما تنگه بیشتر حال میده گفتم شوهر من کیرش کلفته لیلا گفت شوهر من کیرش کلفت نیست گفت کوس تو رو بخاطر تنگیش دوست دارم بلند شد از پشت بهم چسبید گفت تو خیلی جذابی کوس و کون تپلی داری حق داره شوهرت آدم با دیدن بدنت راست میکنه چسبیده بود به کونم و سینه هام توی دستاش گرفته بود توی گوشم میگفت دوست دارم یه شب بیام تنهایی فقط تو رو بکنم گفتم وااای اینو جلو لیلا نگیا گفت باشه باشه لیلا از دستشویی اومد و محمدرضا رفت به اون چسبید که لیلا گفت من بغل از پشت دوست ندارم بریم روی مبل بشینیم دوست دارم بشینم روی پات لیلا کوس و کونشو به کیرش میمالید و محمدرضا هم سینه های لیلا می خورد بعدش لیلا کیر محمدرضا کرد توی کوسش و آروم تلمبه میزد و از محمدرضا لب می گرفت محمدرضا خوابوندش روی مبل و توی کوسش تلمبه میزد اونم تند تند رفتم دستشویی و اومدم دیدم تلفن لیلا داره زنگ می خوره مجید شوهرش بود رفتم توی اتاق جواب دادم گفت من تا یه ساعت دیگه اونجام شام خوردید ؟گفتم نه گفت پس من شام میارم دوغ و نوشابه با شما گفتم چشم حتما منتظرتونم رفتم گفتم لیلا مجید تا یه ساعت دیگه میاد شامم میاره پاشو گفت گور پدرش محمد بکن بذار بیاد ببینه دارم کوس میدم مگه نه محمد ؟محمد میگفت جلو شوهرتم میکنم توی این کوس تنگت بهش گفت محمد تندتر بزن دو تایی خونه رو با آه و ناله گذاشته بودن روی سرشون منم رفتم دوغ و نوشابه بگیرم وقتی برگشتم محمد رفته بود و لیلا لباس پوشیده نشسته بود گفت حال کردی ؟گفتم به تو بیشتر حال داد خندید گفت خیلی حال داد بهم که کیر یه مرد توی کوسم داشت تلمبه میزد و من ارضا شدم امشب دو بار ارضا شدم خیلی حس خوبی بود مجید اومد شام خوردیم و رفتن خونشون به حرف محمدرضا که گفت تنها باشیم فکر کردم من ازش چیزی نداشتم جز پیج اینستاش بهش پیام دادم من خونه تنهام دل توی دلم نبود نیم ساعت گذشته بود اما سین نکرده بود رفتم پاکش کنم که سین کرد برام ویس فرستاد نیم ساعت دیگه پیشتم عزیزم.
زودتر از نیم ساعت رسید بغلم کرد گفت دوست دارم روی تخت دونفره خودتون بخوابیم رفتیم روی تخت گفت دمت گرم که زنگ زدی بیام قول میدم بار اولت نباشه تاپم درآورد سوتینم باز کرد سینه هامو می خورد کیرشو لای سینه هام گذاشته بود و تلمبه میزد داگیم کرد شلوار و شورتم تا ز




رسیدم تهران

#یهویی

۳۷ سالمه موضوع واسه چند سال قبله، واسه یک کار اداری واسه مغازه ام، از مشهد با ماشین خودم وارد تهران شدم وقتی رسیدم خیلی خسته و گیج جاده بودم، توی نشان دنبال هتل می گشتم خیلی گرون بودن، رفتم سراغ مسافر خونه ها، بالاخره یک مسافر خونه پیدا کردم که سمت لاله زار بود و پارکینگ کنارش بود و زنگ زدم جا داشت، رفتم و خسته روی تخت ولو شدم، نفهمیدم کی خوابم برد وقتی بیدار شدم ساعت ۱ شب بود، مثل همیشه شق کرده بود، همینطوری توی گوشی چرخیدم یک دفعه یک گروه داخل تلگرام که همیشه میرفتم و خیلی پیام های سکسی میذاشتن رو باز کردم همینطوری نوشتم از شهرستان اومدم و تهران چند روزی هستم، عکس پروفایلم هم عکس کیر ام بود مقل همیشه یک دفعه یکی وارد پی وی شد و گفت کدوم منطقه ای، گفتم لاله زار ، عکس خودش رو گذاشت یک خانم لاغر ولی زیبا بود، حدودا نیم ساعت پیام دادیم و متوجه شدم نزدیکه به مسافر خونه من، گفت که تنهاست و من برم پیشش، بهش گفتم من اینجا رو بلد نیستم و ماشینم پارکینگه، و گفت آماده شو میام دنبالت، تا از لباس پوشیدم و رفتم پایین و با مسئول مسافر خونه صحبت کردم و گفتم میرم یک قدمی بزنم و برگردم دیدم یک مزدا تری سفید جلوی مسافر خونه وایستاد، رفتم بیرون یک دفعه دیدم راننده خودشه، قلبم تند تند میزد و باورم نمیشد، بی اختیار سوار شدم، اونم راه افتاد و گفت سلام خوبی؟ من زبونم بند اومده بود گفت کیر خوشتراشی داری، عکسش که خوب بود، خیلی زود رسیدیم جلوی خونه اش و رفتیم داخل پارکینگ، هنگ بودم خیلی زود اتفاق افتاد، همونجا توی ماشین لب گرفتیم و رفتیم داخل اسانسور، به هیچ چی فکر نمی کردم، در خونه رو باز کرد و سریع رفتیم داخل اتاق، هم رو بغل کردیم و دستش رو برد شلوار ام رو داد پایین و کیرم رو گرفت، مثل سنگ بود، خندید گفت خوبه بزرگه، خیلی زود دراز کشیدیم و بدون مقدمه فرو کردم داخل کسش یک جیغ کشید و ادامه دادم نمی دونم چرا از استرس ارضا نمیشدم، اون ارضا شد و ناخنونش رو محکم پشتم میکشی طوری که خونی کرده بود پشتم رو، داد زد و گفت ادامه نده بعد گریه کرد آروم، منم باز هنگ بودم، چند لحظه بعد خندید گفت خوب بود حال کردم بهترین سکسی بود که داشتم، ولی من همچنان شق مونده بودم ارضا نشده بودم، گفت پاشو ببرمت تا بچه ها بیدار نشدن، دوباره رفتیم پارکینگ و هم رو بوسیدیم و من رو رسوند تا مسافر خونه، من که هنوز ارضا نشده بودم‌ ولی خیلی لذت بردم دیگه مجبور شدم خودم رو خالی کنم، رفتم سراغ گوشی دیدم پیام داده بود و تشکر کرده بود و عکس شوهرش رو گذاشته بود که خواب بود، مثل اینکه اتاق دیگه خواب بوده، من نمیدونستم، از خودش عکس ها یه زیادی گذاشته بود و کلی مطلب نوشته بود، من خوابیدم صبح که بیدار شدم دیدم بلاک ام کرده، مدتهاست که بیادشم.
نوشته: خوش تراش

@dastan_shabzadegan




دامه می داد. اصلا نفهمیدم که دستش و از رو سینم برداشته و داره جق میزنه. چند دقیقه بعد یک دفعه دیدم داره بلند بلند نفس نفس میزنه و با دست چپش من و محکم به خودش فشار می ده. واقعیت ترسیدم چیزی شده باشه. تا حالا ندیده بودم مرد ها چی جوری ارضا میشن. گفتم چی شده سعید. گفت ساکت ساکت، هیچی نگو. آآآییی، آآههه. بعد شل کرد و لبش و از رو سینه ام برداشت. دیدم کیرش دستش و سرش خیس. گفتم؛ آبت اومد؟ گفت آره. گفتم؛ خاک تو سرت، کجا ریختی! گفت زیاد نمیاد، چند قطره بود مالیدم رو خودش. گفتم؛ دستمال ندارم تو اتاقم، برو بشور. لباس هاشو ورداشت گفت تو بهترین خواهر دنیایی. گفتم؛ خیلی بیشعوری، تو ارضا شدی، پس من چی! گفت؛ الان میام هر کاری بخوای میکنم. گفتم؛ زر نزن، این دفعه آخرت بود. یک بار دیگه حرف امروز و بزنی یا بهم دست بزنی به مامان بابا میگم. برو گمشو. اونم در و باز کرد، یه سرک بیرون کشید و دویید تو دستشویی. منم رفتم رو تختم، روم و کشیدم و شروع کردم با کسم بازی کردن تا چند دقیقه بعد لرزیدم و ارضا شدم.
بعد از این جریان چند باری سعید تلاش کرد تا دوباره بهش راه بدم ولی من خیلی جدی برخورد کردم و بهش فهموندم که نمی تونیم این کار و انجام بدیم والا رابطه خواهر برادری مون واسه همیشه خراب میشه و اینکه من به عنوان یه برادر دوسش دارم و نمی‌خوام که از دستش بدم. اون هم من و بوسید و گفت اون هم من و از همه دنیا بیشتر دوست داره و نمیخواد هیچ وقت من و از دست بده. دیگه هیچوقت چنین اتفاقی بین ما نیفتاد تا من بیست سالگی ازدواج کردم. رابطه ما هنوز خواهر و برادری و هیچوقت از اون روز صحبت نکردیم و نمی کنیم ولی این خاطره یک حقیقت که تو قلب دوتامون حک شده تا زنده ایم.
نوشته: لبلا

@dastan_shabzadegan


ببینم. یه لحظه شیطون گولم زد، فکر کردم با این پرو بازی که سعید کرد الان بهترین وقت انتقام، که بدن لخت شو ببینم و نزارم اون بدن من و ببینه! بهش گفتم باشه. اینجا که نمیشه، بیا بریم اتاق خواب اونجا. دیدم از خوشحالی چشماش برق میزنه و بالا پایین میپره. دلم براش سوخت، هم با مزه بود و خنده ام گرفته بود. اگه مامان از در می اومد صدای و در و می شنیدیم و میتونستیم زود خودمونو جمع کنیم. واسه همین خیال راحت بودیم. رفتم نشستم رو تخت و بهش گفتم در بیار دیگه. بدون معطلی گفت باشه، اول پیرهن، بعد شلوار درآورد. فقط با یه شورت آبی جلو من ایستاده بود. گفتم خوب، بقیه اش. قرار بود لخت شی. گفت تو هم باید شورتتو در بیاری ها. گفتم باشه. الان نوبت تو. زود باش. گفت باشه، شورتش و کشید پایین و از پاش درآورد گذاشت رو لباس هاش. وای از خنده داشتم میمردم، اولین بار بود بدن لخت داداشمو داشتم اینجوری می دیدیم. کیرش خواب یا نیمه خواب بود و کیرش افتاده بود لای پاش. دستم و گرفته بودم جلوی دهنم و چشمام و هی دستم و میدزدیدم و زیر چشمی بهش نگاه می کردم و می خندیدم. سعید گفت؛ بیشعور واسه چی میخندی؟ خنده داره مگه! گفتم؛ آخه با مزه است. تا حالا هیچ پسری لخت ندیده بودم. سعید گفت: میخوای دست بزنی؟ یه دفعه خنده ام قطع شد و چشمم افتاد به کیرش. این و که به من گفت و وقتی من چشم و دوختم به کیرش قشنگ دیدم کیرش داره صاف میشه. یواش یواش سفت و شق شد و اومد بالا. خیلی جالب بود. زود ازش پرسیدم چرا سفت شد؟ چطوری این کارو کردی؟ گفت؛ وقتی تو بهش نگاه کردی سفت شد. گفتم؛ وا. چطوری؟ گفت نمی دونم، شد دیگه! گفت نمی خوای دست بزنی؟ تو دلم دو شک بودم. ولی گفتم شاید این اولین و آخرین بار باشه و دیگه این موقعیت اتفاق نیفته. گفتم باشه، یواش پاشدم، رفتم نزدیک و همینطور که وایساده بودم دستم و کشیدم زیر کیرش و تخم هاش و تو مشتم لمس کردم. کیرش داشت نبض میزد و بالا پایین میپرید. دیگه فکر کردم بسته، نباید بیشتر از این پیش برم. گفتم خوب دیگه پررو نشو. بسته. لباس هات و بپوش. کشیدم عقب و رو تخت نشستم. دیدم وایساده جلو من میگه نوبت تو! گفتم برو بمیر. کثافت، من عمرا لخت شم. پاشدم برم سمت در که که یه دفعه مثل روانی ها پرید روم. گفت غلط کردی. تو من و دیدی دست هم زدی. باید لخت شی والا ولت نمی کنم.
بهش گفتم بیشعور من خواهر توام، اصلا میفهمی چی میگی؟ گفت منم برادر توام دیگه، چطور تو دیدی، دست زدی؟ گفتم برای اینکه اول تو دست به سینه های من زدی وقتی خواب بودم، منم خواستم تلافی کنم. گفت؛ عههه. عمرا بزارم بری بیرون اگه در نیاری. فکردی من و خر کردی؟ زود باش در بیار. بهش گفتم جیغ میزنم ها. برو گمشو اونور من برم بیرون. سعید هم قدش یه کم از من کوتاه تر بود، ولی پسر چغر و قوی بود. اومد دست هاش و گرد کرد دور بدن من و من و انداخت رو تخت، گفت در بیار ببینم. گفتم؛ نکن سعید. به مامان بابا میگم ها، میدونی چیکارت می کنن؟ گفت؛ بگو، به درک. منم میگم من و لخت کردی بهم دست زدی. فکر کردم این از خر شیطون نمیاد پایین و داشتم فکر می کردم چیکار کنم که دستش و انداخت شلوارم و کشید پایین. گفتم نکن، صبر کن خودم در میارم. یه قدم رفت عقب، گفت زود باش پس‌ گفتم؛ لباس هاتو نمی پوشی؟ گفت؛ نه، همینجوری خوبه! پاشدم داشتم فکر می کردم تقصیر خودم. خودم کردم که لعنت بر خودم باد. دیدم ول کن هم نیست. فکر کردم لباس هم و در بیارم ببینه بلکه دست از سرم بر داره. پاشدم، پیرهنم رو دراوردم، شلوارم و درآوردم. گفتم خوبه؟ گفت روانیم نکن ها. داره صبرم تموم میشه. همه رو در بیار. زود باش. گفتم باشه وحشی. چته!!!
ممه های من سایز کوچیک بود، اندازه دو تا پرتقال سفت، واسه همین بیشتر وقت ها سوتین های ورزشی می پوشیدم. سوتین درآوردم و شورتم و هم کشیدم پایین از پام درآوردم. چشای سعید چهارتا شده بود. قیافه اش رو که دیدم دوباره خندم گرفت. بهش گفتم چته؟ آدم ندیدی؟ گفت نه، بهت گفتم که هیچ دختر لختی ندیدم. اومد جلو به ممه هام دست بزنه. خودم و کشیدم عقب گفتم؛ هوی، دست مست نداریم ها. دیگه بسته، پرو شدی. گفت نه، تو رو خدا. تو به دودولم و تخم هام دست زدی. حداقل بزار به ممه هات دست بزنم. یه نگاه تو چشماش کردم، دیدم خمار خمار. دلم براش سوخت، گفتم باشه، زود باش. زود اومد جلو دستشو مشت کرد و یکی از ممه هام و گرفت و شروع کرد چلوندن. دوباره داغ شدم. لبام و بی اختیار به هم فشار می دادم. انقدر شهوتم زده بود بالا دوست داشتم با کس م بازی می کرد تا ارضا بشم. به جاش بعد چند لحظه سعید اومد جلو تر و دستش و انداخت دور کمرم و لبش و چسبوند به ممه سمت چپم و شروع کرد به مک زدن. با اون یکی دست راستش هم داشت اون یکی ممه مو می مالید. رو هوا بودم ولی باز بهش گفتم خیلی بیشعوری. سعید هم بی توجه داشت به کارش ا


شیطنت های داداش کوچیکه

#تابو #برادر #خاطرات_نوجوانی

من الان یه زن ۴۳ ساله متاهل و دارای فرزند هستم. این ماجرا برمیگرده به دوره دبیرستان من. هنوز شانزده سالم نشده بود. پدرم در شرکت پتروشیمی مشغول کار بود و به خاطر کارش ماموریت های زیادی می‌رفت و دور از خانه به سر می برد. مادرم خانه دار بود. من یک خواهر بزرگتر از خودم داشتم که ازدواج کرده بود و یک برادر شیطون که از خودم سه سالی کوچکتر بود. دوره اول دبیرستان برام جالب بود. با دخترهای جدیدی که آشنا شده بودم، از آزادی بیشتری که حس می کردم، از پسرهایی که بعد از زنگ مدرسه بیرون به دخترها متلک می انداختن و برای جلب توجه دخترها تک چرخ میزند و غیره. دنیای جدیدی جلوی چشمان من باز شده بود.
چند باری دوستام تو دبیرستان ابروهای من و مسخره کرده بودن که این چه وضعه که به خودت نمیرسی و صورتت و اصلاح و آرایش نمیکنی! با وجود اصرار پی در پی من مادرم اجازه نمی داد ابروهام رو بردارم. با هزار بدبختی یه ریمل و روژ لب تو کیفم غایم کرده بودم تا بعضی وقت ها قبل یا بعد دبیرستان استفاده کنم. قبل از ورود به دبیرستان یا خانه که باید دوباره پاکش ون می کردم. ولی برای همون تو راه آرایش داشتن راضی بودم. یک سری دخترها بودن که خیلی خوشگل و خوش هیکل بودن تو دبیرستان، و خیلی پسرها دنبالشون بودن. واقعیت حسودی می کردم. دوست داشتم بیشتر مورد توجه پسرها واقع بشم، ولی با محدودیت هایی که داشتم نمی شد. از لحاظ قیافه و فیزیکی، چشم کشیده و بادومی، ابروهای سربالا پر، دماغ قلمی کوچیک، و صورت گردی دارم. قدم الان ۱۵۷، اون موقع فکر نمی کنم زیاد کوتاه تر بودم. ولی وزنم کم نبود. شاید ۶۲/۶۳ کیلویی می‌شدم. نسبتا تپل بودم و این کلمه رو زیاد در مورد خودم شنیده بودم وقتی می خواستن جثه فیزیکی من و تشریح کنن.
یکی از روزهای تابستونی بود. طبق معمول بابا ماموریت بود و وسط روز مادرم رفته بود بیرون خرید. کولر اتاق و کاملا خنک کرده بود. من و داداشم جا انداخته بودیم جلوی تلویزیون، دو تا بالشت و یه پتو گل بافت بزرگ کشیده بودیم رو خودمون. تازه غذا خورده بودیم و سنگینی شکم روم تاثیر گذاشته بود. چشم هام و باز می کردم فیلم و می دیدم و دوباره می بستم و چرت میزدم و، همین کار رو تکرار می کردم. تا اینکه یک بار که چشم هام و بسته بودم و تو حال هپروتی به سر می بردم یه دفعه یک دستی رو روی بازوم کنار ممه هام حس کردم. درجا از حالت هپروتی بیرون اومدم و می دونستم دست داداشم ولی چشمم و باز نکردم. وقتی دیدم اینقدر یواش و مرموزانه دستش و به من نزدیک کرد، دوست داشتم ببینم چیکار میخواد بکنه. اون هم مستقیم نرفت سراغ ممه هام، اول دستش و گذاشت رو بازوم و سر انگشت هاش به بغل های ممه من برخورد می کرد، می خواست من و بسنجه که چه عکس‌العملی نشون میدم. وقتی دید خواب هستم و هیچ تکونی نخوردم جراتش بیشتر شد، خیلی آروم دستش و کشید و آورد گذاشت رو شکلاتی های ممه ام و بی حرکت موند. این اولین بار تو زندگیم بود که یک نفر اینجوری من و لمس می کنه. بی اراده بدنم داغ شد و حس شهوت تمام وجودم و گرفت. نمی دونم داداشم فهمیده بود من بیدارم یا خوابم، ولی من همچنان خودم و به خواب زده بودم تا ببینم تا کجا میخواد پیش بره و اون هم دقیقا با چراغ سبزهای من کارش و پیش می برد. بعد چند لحظه که دستش رو ممه هام بود شروع کرد باهاشون بازی کردن و تو دستش فشار دادن. اولی با سمت راستی بازی کرد بعد همون دستش و دراز کرد و اونی یکی گرفت تو چنگش و فشارش می داد. دستش و برد پایین و کرد داخل پیراهن من و داشتم حس میکردم دستش داره روی شکمم کشیده میشه و میره بالا. هنوز دستش به ممه هام نرسیده بود که دیگه طاقت نیاوردم و یه جیغ ریز زدم، گفتم بیشرف بیشعور چیکار میکنی؟ و پرتش کردم اونور. دیدم داره می‌خنده و میگه چی میگی! هیچ کاری نمی کردم! گفتم زر نزن. بی شرف کثافت، به مامان بگم میکشتت. کارت تمومه دیگه. تا این و گفتم، افتاد به گه خوری! ببخشید، غلط کردم، گوه خوردم، هر کاری بگی می کنم. تو رو خدا، فلان بیسار.
گفتم، بگیر بکپ همینجا فیلمتو ببین. دفعه آخرت باشه این کار و کردی. پاشد پرید مارچ و مورچه به صورتم و دست هام، و می گفت تو بهترین خواهر دنیایی. مرسی، از این چاپلوس ها. گفتم بگیر بخواب حرف نزن. برای چند دقیقه ای غرق فیلم بودم و صدایی از اون هم در نمی اومد. تا سکوت و شکست و گفت؛ لیلا، تو دوست پسر داری؟ گفتم؛ نه، دوست پسرم کجا بود! گفت؛ هیچوقت نداشتی؟ گفتم نه. پرسیدم؛ تو چی، دوست دختر نداشتی؟ گفت نه. بعد ادامه داد اگرم داشته باشم نمی دونم چیکار کنم! من که تا حالا بدن هیچ دختری از نزدیک ندیدم! منم گفتم،؛ خوب منم بدن هیچ پسری از نزدیک ندیدم. بعدا می بینیم می‌فهمیم باید چیکار کنیم. بعد گفت: می خوای تو بدن و من و ببینی؟ گفتن؛ چی؟ دلت خوشه ها! گفت؛ ولی باید اجازه بدی منم بدن تو رو




ال توست این کیر و کون دوست دارد گفت بکن تو کونم دارم از اتش میمیرم داگی شد و من رفتم پشتش سایز کیرم با کونش یکی نبود انقدر میک زده بود کله کیرم دوبرابر شده بود گفت چرا نمیکنی گفتم الان دستم را دراز کردم از روی دراور کرم برداشتم دور سوراخ کونش را کرم زدم و انگشتم را فرو کردم و انگشت دومی را هم کردم تو قبلاً کون داده بوده کیرم را تنظیم کردم کله را کردم تو آخ بلندی کشید و گفت پاره شدم یواش بزار جا باز کنه گفت به شوهرم دادم ولی درد اینچنینی نداشت در حین صحبت تا نصفه رفتم جلو داگی بودیم گفت بخواب روم خوابیدم روش تمام درد اش تبدیل به لذت شد نیم ساعتی تلمبه زدم و گردنش را خوردم که اورگاسم شد در اوج لذت بودم که بی حال شد و خودش را به زور از زیرم کشید بیرون و روی تخت دراز کشیدیم و سرش را گذاشت روی سینه ام انقدر خسته شده بود یک ساعت همین طور خوابید تو بغل من ساعت 2 نصف شب بود که کیرم منفجر میشد هانیه نیمه خواب ولی کاملا بی حال بود یکم دست مالی کردیم گوش و گردن و ممه ها را خوردم که به حال آمد انصاف نبود این کوس را فتح نکنم و برم داغش رو دلم میماند بغل اش کردم و رفتم روش کیرم را تنظیم کردم به کوسش سر کیرم رفت تو خواست از زیرم در برود ولی قدرتش را نداشت با دو دستم کمرش را گرفته بودم یواش یواش تمام کیرم را کردم تو خیلی تنگ بود باز شدن عضلات کوس اش را با کیرم احساس میکردم لب تو لب شدیم و من یواش یواش تلمبه زدم درد داشت توی دهانم فریاد می‌کشید بعد 5 دقیقه اتشش دوباره روش شد حالا او بود که کمر من را گرفته بود و می‌گفت جرم بده مردانگی ات را به من نشان بده با نیم وجبی اش برایم رجز میخواند کیر کلفتم تمام کوس اش را پر کرده بود و برخورد سر کیرم به ته رحم اش حس میکردم و با هر برخورد هانیه زیرم بیشتر حال میکرد می‌گفت کیر بزرگ توی کوسم هست همیشه و هر وقت خواستی بهت کوس میدم عاشق کیر بزرگ و کلفتم یک جور تحریکم میکرد که ابم آمد تمام ابم را پاشیدم به رحمش و همزمان او هم بدنش لرزید چند دقیقه ای بغل هم بودیم و کیرم خوابید تمام بدنمان عرق بود توی اون سرمای بیرون ملافه زیرمان آب کیر و کس از کمر به پایین تا زانو هم هر دو اب کیر و کوس بودیم اب من آنقدر زیاد پاشید هنوز هم از کوس هانیه اب کیر چکه میکرد پاشدیم رفتیم یک دوش دو نفری گرفتیمو زیر دوش همدیگر را شستیم نه هانیه حال کوس دادن داشت نه کیر من بلند میشد فقط هانیه کیر خوابیده ام را گرفت و گفت خوابیده اش هم از کیر شوهرم بزرگتره من امدم بیرون.
بهترین سکس عمرم بود اما هنوز هم از خودم بدم میاد چند بار پیشنهاد داد دیگه نرفتم هنوز هم بعد 5 سال عذاب وجدان رهایم نمی کند سکس با زن شوهر دار بدترین چیز هست یادم میفته از خودم متنفر میشم.
هر وقت شوهر هانیه را میبینم به خودم میگم اگر خداوند نمره شرف را رو پیشانی مردم می‌نوشت من حتماً رفوزه میشدم این چه کاری بود که من با این مرد کردم .
یک بار هانیه به من زنگ زد و پیشنهاد سکس داد بهش گفتم دیگه ولم کن من یک اشتباهی کردم غلط کردم تو چرا من را ول نمی کنی تو که انسان خدا شناسی هستی اهل دین و ایمان تو چرا اخه از شوهرت از خداوند خجالت نمیکشی میگه من قبلاً حشری میشدم خورم را با کیر مصنوعی ارضا میکردم از وقتی به تو کوس دادم و کیر تو رفته تو کونم دیگه هیچ چیزی من را راضی نمیکنه اگر روزی جنده شدم باعث بانی اش تو هستی یا بیا هفته ای یک بار من را از کوس و کونم پاره کن یا آبرویت را میبرم
منم بلاکش کردم خودم را به دست سرنوشت سپردم بعد 5 سال نه هانیه ولم میکند نه عذاب وجدان.
ببخشید خیلی زیاد شد اما عین حقیقت بود
بر اساس واقعیت ، امیر و هانیه اسم‌ها هم واقعیه
نوشته: امیر

@dastan_shabzadegan


من و هانیه زن بسیجی

#بسیجی #زن_شوهردار

با سلام به خوانندگان سایت بنده چندین ساله خواننده این سایت هستم ولی بار اولمه که داستانم را مینویسم اگه کم و کاستی بود ببخشید.
محل ما یک کانون بسیج داره شهادتها و ولادتها تعدادی از بانوان اونجا جمع میشن و مراسمات خودشان را اونجا برگزار میکنند یک روز مادرم آمد طبقه بالا در خانه ما را زد ما هم خواب بودیم ساعت 7 صبح که بیا سه تا از زنان کانون که مسابقه قران دارن در مرکز استان ، از شهر ما تا مرکز استان یک ساعتی راه بود چون کلا خانواده ما تو این فاز حزب‌الهی نبود یکم غر غر کردم مادرم گفت زشته گفتن اون ماشینی که همیشه ما را میبرد مشکل داره حالا این یه بارو ببر تو مسیر هم بهشون بگو که دیگه بهت نگن منم دیدم با غر غر نمیشه کاریه که باید انجام بدم یکی از همسایه های روبه‌رو به مادرم زنگ زده بود ، آماده شدم ماشین استارت زدم رفتم اینا رو سوار کردم سه نفر خانم پشت نشستن خیلی مودبانه برخورد کردن منم یکم یخم اب شد گفتم اشکالی نداره انجام وظیفه هست غریبه که نیستیم هم محلیم اینا را رسوندم یکیشون گفت شمارتون را بدین ما کارمون تموم شد زنگ بزنیم بیایید منم شماره را دادم رفتم یه صبحونه خوردم بعد دو ساعتی دیدم گوشیم زنگ زد اینا بودن رفتم دنبالشون و اینا را آوردم شهرمون موقع پیاده شدن کرایه دادن و من هم هرچه اسرار کردن قبول نکردم بعد دو روز دیدم تلگرامم پیام امد سلام آقا امیر اینجوری زشته ما زحمت دادیم به شما یه شماره کارت بفرستی ما انجام وظیفه کنیم منم فهمیدم اینا هستن اصلا جواب ندادم دیدم باز فردا یه پیام امد باز تلگرام آقا امیر یه کاری کن ما رومون بشه که دوباره بتونیم بهتون رو بزنیم اگه گیری کردیم من دیدم کلا این هانیه خانم کرم داره ولی چون هم محلیم من کلا بی‌خیال میشدم منم نوشتم من مسافر کش نیستم و از سر همسایگی بردم از این به بعد سعی کنید با آژانس تشریف ببرید که سریع نوشت به غریبه نمیشه اعتماد کرد و از این چرتو پر ها به خودم آمدم دیدم یک هفته هست که داریم چت میکنیم و من دعوت شدم تو خانه هانیه خانم، رفتم حمام و به خودم یه صفایی دادم و یک قرص فراری مشکی و یک قرص متا 20 رفتم بالا دیگه مطمئن بودم کمر تضمینه تا خود صبح وسط چله زمستون شب ساعت 12 هوا برفی با هزار تا دلهره و ترس رفتم پیش این هانیه خانوم در از قبل باز کرده بود دست دادیم و جریان هم معلوم بود
یه مرد بوکسور 35 ساله 90 کیلو وزن 186 قد بدن کلا عضله در مقابل هم هانیه خانوم 30 ساله که اونجا فهمیدم خداوند به بعضی از مخلوقات عنایت بیشتری داره خوشگل و خوش هیکل سینه ها نرمال کون تپل کمر باریک بدون زره ای پهلو شکم چسبیده به پشت این فیسو دیدم تمام استرسم ریخت گفتم به کاهدون نزدم ارزششو داشت
خلاصه رفتم نشستم پسر 8 سالشم تو اتاق خواب بود و در را از بیرون هانیه بسته بود همسرش هم توی شرکت پتروشیمی عسلویه کار میکرد
یکم میوه آورد که البته بهانه بود داشت با اون لباس چسبان دلبری میکرد این طرف اون طرف میرفت امد نشست یکم حرف زدیم و خیلی ازش تعریف کردم که همش عین حقیقت بود گفت این زیبایی چه فایده داره مردی نیست تو خونه هر روز دلبری کنم همسرم همش نیست و منم دارم میمرم منم گفتم تا صبح یه کاری میکنم که همسرت امد هم هوس کیر نکنی گفت فکر نکنم چنین کاری بتونی بکنی لب تو لب بودیم رو مبل گفت کیرت هم مثل هیکلت دل را میبره یا نه گفتم من که زن نیستم اونو باید شما نظر بدی، یه سیب پوست کندو یک موز خوردیم و رفتیم اتاق خودش تمام لباسهام را کند منم لباس های اونو درآوردم لخت مادرزاد کیرم 20 سانت بود داشت سالاری میکرد تمام اون شب به کیرم بستگی داشت که یک شب جادویی بجا بزاره هانیه جلوم زانو زد من هم مثل فاتح ها بالای سرش با غرور ایستاده بودم کیرم را با دو دستش گرفت گفت نه ارزش اش را داشت که 20 روزه دارم روت کار میکنم تازه فهمیدم که تمام این ماجراها زیر سره این هانیه بوده تا منو بکشونه اینجایی که الان هستم تمام کیرم را کرد تو دهنش و ساک 10 دقیقه ای بی نقص زد بلند شد گفت کمرت محکمه خیلی گفتم تا صبح اگه بتونی یک بار ابم را بیاری هنر کردی گفت ببینیمو تعریف کنیم بلندش کردم حدوداً 60 کیلو میشد در مقابل بدن ورزشکاری من مثل جوجه بود گذاشتم روی تخت از شصت انگشت پا خوردم تا پشت گوشش عین بستنی لیس اش زدم رفتم وسط دو تا پا یک کوس تپل و قشنگ و خوش بو آنقدر هشرش زده بود بالا یک سره آبش می‌آمد هر چه لیس میزدم آبش بند نمیشد 69 شدیم تمام کیرم را در دهان فرو کرده بود کیرم در حد انفجار بود کلاهک کیرم خیلی بزرگ شده بود تا به حال در این اندازه ندیده بودم اش و تمام دهانم دور لبم مزه لز کوس بود کیرم را از دهانش بیرون آورد گفت دارم آتش میگیرم کیرت را همین جوری بکن گفتم کجا گفت هر جا دوست داری امروز تمام سوراخ های بدنم در اختیار این کیر توست گفتم امشب م




نفهمیدم چطور پیش رفت

#زن_عمو

سلام به همه خواننده هاى خوب سایت شهوانى
یکم طولانیه همه داستان و اگه بخوام همشو بگم حوصله سر بر میشه، برا همین خلاصش میکنم.
من اسمم مهم نیست و ٢٣ سالمه، کیرمم ١٤ سانته و خیلى هیولا نیست ولى هم زن عموم هم دوست دخترم ازش راضى هستن و میگن کلفتیش به اندازه اس.
داستان راجع زن عمومه، قبلش بگم که ما تو یه خانواده مذهبى هستیم که دو تا دایى دارم، بزرگه ازدواج کرده و طبقه ٣ خونه مامانبزرگم زندگى میکنه و دایى کوچکم که مجرده هنوز طبقه ٢. از بچگى خیلى خونشون میموندم و وقتایى که میرم خونه مادربزرگم بیشتر زمان رو طبقه ٢ میگذرونم. از سال ٨٩ که داییم عروسى کرد و من خیلى بچه بودم ارتباط خوبى با زن عموم داشتم. اسمش هدى بود؛ الان تقریبا ٤٠ سالشه ولى بعد دو شکم زاییدن هنوز هیکلشو حفظ کرده و حسابى ورزش میکنه هنوز، از زمان مجردى تکواندو کار میکرد برا همین پایین تنش حسابى خوب و خوش تراش بود. الانم زومبا و این جور ورزشا رو انجام میده. اوایل ازدواجشون که منم خیلى بچه بودم چون باهام مهربون بود و برام کادو میخرید دوسش داشتم. اون وقتا من هیچ دوست دخترى نداشتم و فقط کف دستم بود و تصویر هدى. چند بارى ازش تو زاویه هاى مختلف عکس گرفته بودم که مثلا چادرش کنار رفته و بدنش معلومه ولى به روى خودم نمیاوردم. تصمیم گرفتم یه جوری خودمو نزدیک کنم بهش، از یه زمانى با اینستاگرامش خیلى مشکل داشت، آپدیت نمی شد و خودشم سر در نمیاورد و هر هفته دست به دامن من میشد. یه روز به سرم زد که آیدى و رمزشو بردارم و برم تو پیجش، منتظر جمعه شدم که ببینمش و بیاد ازم سوال بکنه، طبق معمول بعد نهار اومد، گفتم بیا یه بار تو گوشى من پیجتو بیاریم بالا که اگه رو گوشى تو پرید بدبخت نشیم، اونم که خیلى از این اتفاق می ترسید سریع قبول کرد. از اون روز من بودمو پیج هدى. هیچی تو دایرکتاش پیدا نکردم، یکم ناامید بودم و حس کردم کیر شدم. ولى یه شب موقع جقیدن یه فکر خفن به ذهنم رسید. یه مدت بود راجع الگوریتم اینستا و اکسپلورش تحقیق میکردم و شروع کردم به فالو کردن پیج های پورن و پورن استارا در حدى که تو فید اصلى اینستاش اینا پر باشه. خیلى منتظر جمعه بودم که ببینم چه واکنشی نشون میده… دیدم هیچى نمیپرسه… دوباره حس کیر شدن داشتم… دو هفته گذشت… فهمیدم نتیجه نمیده و تصمیم گرفتم مجبورش کنم به اینکه بیاد سراغم. رفتم تو پیجش و تبدیل کردم به یه صفحه عمومى و از حالت پرایوت درش آوردم. این بالاخره جواب داد و جمعه اش اومد سراغم. ولى با این فرق که گوشى رو دست خودش گرفته بود و نمیداد به من… انگار میخواد یه چیزى رو مخفى کنه، اون لحظه نمیدونستم چرا و داشتم از اینکه کج به گوشیش نگاه میکردم اذیت میشدم برا همین گوشى رو از دستش گرفتم و یکم تلاش کرد ولى بهش ندادم. تنظیمات پیج رو برگردوندم به حالت قبلش و اومدم رفرش کنم که فهمیدم چرا نمیخواست گوشى دست من باشه… صفحه اصلى پیجش پر عکس پورن استاراى مختلف بود… یه لحظه جفتمون هنگ کردیم… اون نمیدونست همه اتفاقا زیر سر منه و منم انتظار نداشتم اینا رو با هم ببینیم. هم خجالت کشیدم هم راست کردم. زنداییم به خودش اومد و شروع کرد غر زدن که اینستام بهم ریخته و کلى عکس ناجور نشون میده و من نمیدونم از کجا اومده… گفتم خب بذار ببینم چیه و الکى شروع کردم ور رفتن بهش. از اونجایى که میدونستم از حرفام چیزى نمیفهمه شروع کردم کصشر تفت دادن که بهم ریخته و پیجت باید پاکسازى بشه و این شد شروع حرف زدنامون.
نوشته: پسر خوب

@dastan_shabzadegan




رفیق با مرام

#خاطرات_نوجوانی #گی

من اولین بارمه ک دارم داستان مینویسم، این داستانی که میگم ماله دیشب هستش، البته خیلی وقت پیش ب فکر نوشتن بودم و نمی شد، امیدوارم لذت ببرین.
بزارین اول از خودم شروع کنم، من یه پسر 17 ساله ام ک قدم 190،قیافمم بد نیست،یه کیر 18 سانتی دارم، سبزه ام هستم.
و من دوره راهنمایی تا الانم را در خوابگاه شبانه روزی میخونم
ب دلایل دوری و…
من قبلا سکس داشتم، و گی هم داشتم ک فقط یک طرفه بود. فقط من میکردم
خیلی فکر میکردم ک کسی ک داره میده چه حسی داره (پسر) خیلی خیلی بهش فکر میکردم
پارسال من یه همخوابگاهی داشتم یه پسر قد متوسط پوست سفید که بیشتر بچه ها تو کفش بودن
اسمش مهدی بود و خیلی با من میگشتو با من خوب بودش
(اصلا تو فکر کردنش نبودم تو فکر همه بودم جز این چون رفیقم بود) قبلا شنیده بودم ک مهدی میده ولی اخلاق،شناختی که از مهدی داشتم باور نمیکردم.
ای آدمو خیلی سفید و سکسی بود یه روز رو تختم نشسته بود بالا تنش لخت بود
از روی شوخی گفتم چقدر تو سکسی هستی مهدی خبر نداشتیم و یه دسی بده جای دوری نمیره
اونم خندید چیزی نگفت
گذشت و گذشت یه شب رو تختش بود، اون تختش بالای تخت من بود
نصف شب بچه های خوابگاه چندتا بیشتر نبودن ک همونا هم زود می خوابید، گفت ایلیا بیا بالا گوشی و ایرپاد تم بیار
(برا اونایی ک نمیدونن خوابگاه گوشی گیر میدن و ما بیشتر شبا استفاده میکردیم)
رفتم بالا نوره گوشی رو ک انداختم دیدم لخته فقط یه شرت پاشه، منم پیش خودم گفتم رفیقمم ک باشه عاااا باید بکنمش
یه چی میگم یه چی میخونین، خیلی سفید بود بدنش مو نداشت اصلا
عامو بالاخره ما رفتیم و نشستیم منم شلوارک پاک بود یه تاپ
گفت بشینیم فیلم ببینیم گفتم حله
یه سینمایی گذاشت کسکش گی توش بود اون صحنه هاش ک رد شد، گفتم عامو کیر تو فیلما تو خودت خاموشش کن تا خودم بزارم
وی پی ان زدمو رفتم تو تلگرام یه چند تایی فیلم سوپر اوردم گفتم نکا اینا فیلمن
شروع کردیم نگاه کردن سکس بودش، طرفو داشت از کون میکرد، یهویی در اومد گفت تا حالا برات ساک زدن
کپ کردم،(توقع هر حرفی رو داشتم جز ای)
گفتم فلانی زیدم برام میخورد گفت پسر چی
از قصد گفتم نه امتحان نکردم
آروم دست زد ب کیرم گفت (آدم خیلی شوخی بود گفت میخوام برات امشب رفاقتو سنگین کنم) منم گفتم دمت گرم با مرام.
اروم شلوارکو تیشرتمو در اورد شروع کرد با دست برام مالیدن
من هیچی نمیگفتم، آروم سرشو اورد پایین و شروع کرد ساکیدن، اصلا دندون نمیزد باورم نمیشد اینقدر حرفه ای باشه، یه چند دقیقه ای خورد انگار ابه من نمی خواست بیاد، بعد چند دقیقه خودشو رو شکم انداخت رو تخت شورتشو در اورد، منم نامردی نکردم تف زدم در کونش انگشت کردم داخلش که جا باز کنه یه انگشت دو انگشت سه انگشت که صداش دراومد گفت کیارش یواش تر، منم دستم که داخل بود گذاشتم خوب جا باز کنه، تف زدم کیرمو کردم داخلش داشتم اروم اروم تلمبه میزدم او انگاری خیلی دردش نمیومد ، پیش خودم میگفتم آخه چه حسی داره، بعد چند دقیقه آبم اومد و من ریختم داخلش دیگه گذشت یک هفته ای دو سه بار من اینو میکردم اونم بیشتر موقع ها جقشو میزد، فقط من اینو فهمیدن نمیذاشت من تا ته بکنم داخلش چون خیلی دردش میومد.
یه بار تصمیم گرفتم که اون منو بکنه، رفتم بالا گفتم یه بارم تو بکن با مرام. کسکش سیاوش یکمی تف زد آروم یه انگشت کرد داخلش خیلی درد نیومد، بعدش کیرشو گذاشت سرش رفت یهو کیرشو کرد تو کونم یه درد خیلی خیلی خیلی بدی گرفت،گفتم گوه بخورم ، یک دقیقه گذشت یکمی جون گرفتم، گفتم باید تلافی کنم خودش خودشو باز کرده بود، کیرمو آروم کردم تو کونش اروم اروم میکردم داخلش گفت بیشتر از این نه دردم میاد منم نامردی نکردم تا ته کردم تو کونش ک گفت ایییییییییییی
بلند شدم رفتم دستشویی خیلی درد داشتم جقمو زدمو اومدم خوابیدم از اون شب به بعد قهر کرد، یجورایی فهمید ک تقصیر خودشه اومد آشتی کرد گفتم برای آشتی باید با مرام باشی و یه ساکه پر تف بزنی
گفت حله دیگه من این مهدی رو از کون اینقدر میکردمو ساک میزد برام ک کمر نموند برام
و من بودم ک گه بخورم اون حس رو تجربه کنمممممم.
امیدوارم لذت برده باشین.
ببخشید که طولانی شد،
اگر خوشتون اومد درباره سکس هامم میازم
نوشته: کیارش

@dastan_shabzadegan



Показано 20 последних публикаций.