خودم مدتها همین حس را به مادرم داشتم. تصور میکردم که من و او یکی هستیم. حالا که فکرش را میکنم خندهدار و کمی چندش آور است. آن زمان که خیال میکردم بخشی از مادرم هستم از یادم رفته. فقط یادم میآید یک روز فهمیدم من و او دوتا آدم جداییم و بعدش دنیا دیگر هرگز مثل قبل نشد. هرگز
- روز رهایی/ اینس کانیاتی/ برگردان فرزاد مرادی
پ.ن: اینو یادم نیست کجا خوندم یا شنیدم ولی فکر میکنم از گفتهها یا نوشتههای فروید باشه که میگفت اولین جدا شدن فرزند از مادر که در لحظه تولد رخ میده سنگینترین و تحمل ناپذیرترین تنهایی رو برای انسان رقم میزنه که تا آخر عمر بار این جدایی رو روی دوشش حمل میکنه. اولین مواجههش با تنهاییه در اولین قدمی که به زندگی میذاره. اینکه توی کتاب بهش اشاره شد بود جالب بود.
- روز رهایی/ اینس کانیاتی/ برگردان فرزاد مرادی
پ.ن: اینو یادم نیست کجا خوندم یا شنیدم ولی فکر میکنم از گفتهها یا نوشتههای فروید باشه که میگفت اولین جدا شدن فرزند از مادر که در لحظه تولد رخ میده سنگینترین و تحمل ناپذیرترین تنهایی رو برای انسان رقم میزنه که تا آخر عمر بار این جدایی رو روی دوشش حمل میکنه. اولین مواجههش با تنهاییه در اولین قدمی که به زندگی میذاره. اینکه توی کتاب بهش اشاره شد بود جالب بود.