صبح خیلی زود خبر بدی بهم رسید. انقدری که اصلا دلم نمیخواست روزمو شروع کنم. ولی با ذکر «نمیخوام هیچ کاری کنم» بلند شدم و تمام کارای طاقت فرسای امروز رو انجام دادم.
رفتم فیزیوتراپی، برای اولین بار بعداز آسیب پام تونستم از الپتیکال استفاده کنم و با ذوق به مربی اصلاحیم گفتم خیلی خوشحالم 😭 روزای اول پام حتی خم هم نمی شد چه برسه به اینکه بخوام رکاب بزنم.
رسیدم خونه دوباره خبر بد شنیدم. ذهنم زمانی که خبر بد میشنوه فقط می خواد بخوابه و هیچ کاری نکنه. ولی پا شدم و با ذکر «نمیخوام هیچ کاری کنم» ظرف شستم، چای دم کردم و یه چرت زدم. برای باشگاه رفتنم تا زمانی که داشتم کفشام رو می پوشیدم تو ذهنم می گفتم : حوصله ندارم! عصبانیم! نمیخوام هیچ کاری کنم.
صدتا روز این شکلی امسال داشتم که بی نهایت دلم می خواست هیچ کاری نکنم وقتی عمیقا ناراحت و خسته بودم. ولی انقدری از همین یه جا نشستن و هیچ کاری نکردن ضربه خوردم که حد نداره. متاسفانه برای من ورژنش اینجوریه که هیچ وقت اون روز خوبِ معجزه آسا نمیاد که در بهترین مودم همه کارام رو انجام بدم. فهمیدم همه روزا مودم «نمیخوام هیچ کاری کنم» ئه و باید یاد بگیرم که همینه که هست. به درک که حالت خوب نیست. باید کارات رو انجام بدی و تمام کنی.
رفتم فیزیوتراپی، برای اولین بار بعداز آسیب پام تونستم از الپتیکال استفاده کنم و با ذوق به مربی اصلاحیم گفتم خیلی خوشحالم 😭 روزای اول پام حتی خم هم نمی شد چه برسه به اینکه بخوام رکاب بزنم.
رسیدم خونه دوباره خبر بد شنیدم. ذهنم زمانی که خبر بد میشنوه فقط می خواد بخوابه و هیچ کاری نکنه. ولی پا شدم و با ذکر «نمیخوام هیچ کاری کنم» ظرف شستم، چای دم کردم و یه چرت زدم. برای باشگاه رفتنم تا زمانی که داشتم کفشام رو می پوشیدم تو ذهنم می گفتم : حوصله ندارم! عصبانیم! نمیخوام هیچ کاری کنم.
صدتا روز این شکلی امسال داشتم که بی نهایت دلم می خواست هیچ کاری نکنم وقتی عمیقا ناراحت و خسته بودم. ولی انقدری از همین یه جا نشستن و هیچ کاری نکردن ضربه خوردم که حد نداره. متاسفانه برای من ورژنش اینجوریه که هیچ وقت اون روز خوبِ معجزه آسا نمیاد که در بهترین مودم همه کارام رو انجام بدم. فهمیدم همه روزا مودم «نمیخوام هیچ کاری کنم» ئه و باید یاد بگیرم که همینه که هست. به درک که حالت خوب نیست. باید کارات رو انجام بدی و تمام کنی.